1- ماشین ریشتراش کار نمیکنه. چند بار امتحانش میکنم ولی به جای تراشیدن ، مو رو میکنه. عصبانی میشم ولی به جای کوبیدنش به زمین ، میذارمش کنار و بی خیال ریش تراشیدن میشم.
2- یکی از همسایهها برای نمیدونم چندمین بار لامپ پارکینگ رو روشن گذاشته. ساعت سه شبه و روشنیش از نورگیر میخزه توی اتاق خواب و نمیذاره بخوابم. عصبانی میشم ولی به جای داد و قال پتو رو میکشم روی سرم و تلاش میکنم بخوابم.
3- زیر تلویزیونی سفارش دادم. بعد از 45 روز که موعد تحویل بوده خبر میگیرم و تازه میگن به خاطر یه سری مشکلات ناخواسته سفارشتون رو مرداد تحویل میدیم. به تماسها و پیامها درست جواب نمیدن و یه بار وعدهی یک هفتهی بعد و یک بار وعدهی آخر مرداد رو میدن. عصبانی میشم ولی میگم باشه و قطع میکنم.
4- زنگ میزنم تامین اجتماعی پیگیر بیمهم میشم. میگن نامه به دستمون نرسیده. بعد از چند روز زنگ میزنم جایی که باید نامه رو میفرستادن و میگن یه هفته پیش فرستادیم. عصبانی میشم. باید زنگ بزنم و هر چی بد و بیراهه نثارشون کنم اما به پیگیریش قناعت میکنم.
5- از طرف رییس واحد برای چیزی که مقصر نیستم بازخواست میشم و باهام بدرفتاری میشه. ارزشیابیم رو زیر صفر رد میکنه هر سال و هر از چند وقت یک بار جواب خشک شدن دریاچه ارومیه رو هم از من میخواد. عصبانی میشم اما سکوت میکنم. نمیتونم جوابی بدم و اوضاع رو بدتر کنم.
6- کرونا داره آدم میکشه. هر روز اوضاع بدتر میشه. نمیتونیم سفر بریم ، یه خرید راحت داشته باشیم ، یه تفریح ساده یا حتا درست و حسابی عزیزانمون رو ببینیم. اصلن نمیدونیم خودمون یا عزیزانمون تا چند روز دیگه زندهایم و اصلن دنیای بعد از کرونا رو میبینیم یا نه اما ارادهای برای تغییر وضع موجود نیست ، جونمون برای کسی اهمیت نداره و تصمیماتی که گرفته میشه اوضاع رو بدتر میکنه. عصبانی میشم اما به یه «لطفن کرونا رو جدی بگیرید» توی استوری اینستاگرام بسنده میکنم.
7- هر روز خبرهای عجیب و غریب از اختلاسها و دزدیهای محیر العقول منتشر میشه و من تا سر ماه باید دو دو تا چارتا کنم. هر روز یه مسئول یه حرفی میزنه که کلهی آدم داغ میشه. هر روز صدها نفر توی خودروی بیکیفیت کشتونده میشن. هر روز ده تا اتفاق میفته که به جنون میکشدت اما ... هیس! دیوار موش دارهها!
عصبانی میشم. باید داد بزنم ، بریزم ، بشکنم ، فریاد بکشم و هر چی توی سرمه بریزم بیرون. باید حرف بزنم و بگم عصبانیام ، کلافهام ، خشمگینم. بگم خسته شدم ، نا ندارم ، نمیکشم.
اما سکوت میکنم. سکوت میکنم و نشون میدم که آرومم و همه چی خوبه و چیزی نمیتونه منو ناراحت کنه و از کوره به در ببره. سکوت میکنم و اجازه نمیدم خشمم بروز پیدا کنه و این انرژی منفی رو بریزه بیرون. میریزم توی خودم. و خوب میدونم این خشمها و عصبانیتهای بروز پیدا نکرده ، این حرفای در گلو مونده یک روز مثل یه جلاد بیرحم گردن ما رو میزنن.
+مثالایی که زدم فقط چند نمونه از هزاران موقعیتیه که ممکنه برای هر کدوم از ما پیش بیاد و ما به هزاران دلیل نمیتونیم خشم و عصبانیتمون رو در اون موقعیت بروز و نشون بدیم. کنترل خشم و عصبانیت خوب و لازمه اما بعضی وقتا مثل یه غلطک از روت رد میشه و روح و روانت رو کبود میکنه.