احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما
  • ۲۱ آبان ۰۲، ۱۱:۳۰ - بانوچـه ⠀
    :(

۸ مطلب با موضوع «فیلم و دیالوگ» ثبت شده است

پدوفیل!

بیشترین کامنتی که پای یک پست توی اینستا (درباره‌ی لولیتای آدریان لین) دیدم این کلمه بود! البته یه پیج انگلیسی و نه فارسی. و حالا که دیدمش نمی‌تونم کاملن تاییدش کنم و فکر می‌کنم زیاده‌روی کردن.

لولیتای کوبریک رو پیش‌تر دیده بودم و چند وقتی بود می‌خواستم اینم ببینم. فیلم لین دومین اقتباس از رمان ناباکوفه که اینطور که من شنیدم به رمان وفادارتر بوده. مثلن چهره‌ای که از هامبرت نشون میده بیشتر شبیه کتابه. بر خلاف کوبریک که هامبرت رو خیلی مثبت‌تر نشون میده. البته این باعث نمیشه ما از هامبرت لین بدمون بیاد و باهاش همذات‌پنداری نکنیم. به هر حال کارگردان و نویسنده کارشون رو بلد بودن و تمام مدت شما رو با نقش اصلی و شاید قهرمان خودشون همراه می‌کنن. 

در مقایسه‌ی لولیتای کوبریک و لین من فیلم کوبریک رو بیشتر دوست داشتم. مثلن تعلیقی که شما توی فیلم کوبریک می‌بینید اینجا اصلن حس نمیشه و حتا صحنه‌ی قتل اول فیلم خیلی بهتر و جذاب‌تر از کار دراومده. کلن بازی‌ها رو توی اون فیلم بیشتر دوست داشتم. اینم همین‌جا بگم که صحنه‌ی آشنایی هامبرت با لولیتا توی فیلم لین -بر خلاف فیلم که فیلم خوب و قشنگیه که ارزش دیدن داره- خیلی زردطور به نظر میاد! با فضای کلی فیلم سازگاره اما یه کم لوس و نخ‌نما به نظر می‌رسه و می‌تونست بهتر باشه. (کسی یادش میاد این آشنایی توی فیلم کوبریک چطور بود؟)

lolita

شما کدوم لولیتا رو دیدین؟ کوبریک یا لین؟

کدومش رو بیشتر دوست داشتید؟

شما هم فکر می‌کنید هامبرت پدوفیله؟

بعدن نوشت: لین در مدت زمان یک سال و از بین 2500 داوطلب بازیگری این نقش ، لولیتای خود را انتخاب کرد! واو!! و البته عجب انتخابی داشته!

+از کجا می‌تونم رمان سان،سور نشده‌ی ناباکوف رو پیدا کنم؟

 

۸ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۹ ، ۱۶:۴۰
هانی هستم

- شده تا حالا با کسی برخورد کنین که به دلتون بشینه؟

+ آره ولی به دلشون ننشستم.

- یعنی چی؟

+یعنی قبلن یه نفر به دلشون نشسته بود.

- آدم نمی‌دونه با شما چه جوری حرف بزنه!

+چرا؟ من که حرف عجیب غریبی نزدم. گاهی آدم دلش می‌خواد با یه نفر دو کلمه حرف بزنه

- خب؟

+اونوقت اگه اون نخواد دو کلمه حرف اینو بشنوه چی میشه؟

- خب میره سراغ یه نفر دیگه!

+ اگه نشد؟

- اونقد می‌گرده تا پیدا کنه.

+راه‌های دیگه‌م هست.

- مثلن؟

+مثلن از خودش می‌پرسه من چرا باید یه نفرو احتیاج داشته باشم که باهاش دو کلمه حرف بزنم؟ اصلن خودم با خودم می‌تونم بیشتر از دو کلمه حرف بزنم و حرفای خودمو راحت‌تر بفهمم! اگه کسی به اینجا برسه دیگه نه می‌گرده ، نه انتظار می‌کشه.غیر از اینه؟

- شاید غیر از این باشه. مثلن بعضی از آدما چون خیلی احساساتی‌ان و از ابرازش می‌ترسن برا توجیه خودشون از این حرفا می‌زنن! غیر از اینه؟


اپیزود 23 دیالوگ باکس رو از اینجا دانلود کنید و بشنوید.



پست قبلی رو هم ببینید!
۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۲۶
هانی هستم
تقویم بی تو
روزشمار بیهودگی است؛
هرشنبه‌های ملال‌آور،
بیدار شدن‌های کدر بی ‌خورشید،
سپیده‌های بی‌رمق آفت زده
و انتظار یک غروبِ بی‌رنگ
در پایان یک روز نحس.

+وسط این همه بد، دیشب یه خرید حال‌خوب‌کن داشتم! یکی از دوستام بن کتاب داشت و چند تایی کتاب خریدم. «کافه پیانو» فرهاد جعفری، «عاشقانه‌های شعر کُرد»، «شکل‌گیری زبان فارسی»، «شهر یک نفره» ؛ مجموعه‌ی شعر و عکس، «عاشقانه‌های پابلو نرودا» و «بهترین شکل ممکن» مصطفا مستور کتابایی بود که گرفتم. بگذریم که تصمیم گرفته بودم تا کتاب نخونده دارم کتاب تازه نگیرم! وسوسه‌ی خرید کتاب  چیزیه که نمیشه برابرش ایستاد! خصوصن وقتی توی نمایشگاه باشی!

+ زندگی یه رمان کمدیه که توسط یه نویسنده‌ی روانیِ کمدی نویس نوشته شده. cafe society / Woody Allen
#عنوان : سید مهدی موسوی
۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۲۱
هانی هستم

تنهایی است 

که پیاده‌روها را خلوت کرده است

تنهایی است

که با من این وقت روز خلوت کرده است

تنهایی است...

خداحافظ غریبه‌ها!

می‌روم کمی قدم بزنم...

لیلا کردبچه

 

+گاهی آدم باید تو جنگ با خودش آنقدر پیش بره که یه ویرونه بسازه از وجودش، اونوقت از دل اون ویرونه یه نوری، یه امیدی، یه جراتی جرقه می‌زنه... (شهرزاد)

+عنوان رو از «خلبان جنگ» گرفتم. این ترکیب عجیب به دلم نشست. انتظار... انتظار... انتظار... برای هیچ چیز! برای هیچ کس! برای هیچ اتفاق!!

+ City of God رو ببینید. محصول 2002 و رتبه‌ی 21 IMDb با امتیاز 8.7 .

+ «پس کی پس» رو از کیوسک بشنوید.

۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۱۷:۱۵
هانی هستم

دل من همی داد گفتی گوایی

که باشد مرا روزی از تو جدایی

بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم

بر آن دل دهد هر زمانی گوایی

من این روز را داشتم چشم وزین غم

نبوده‌ست با روز من روشنایی

جدایی گمان برده بودم ولیکن

نه چندانکه یکسو نهی آشنایی

به جرم چه راندی مرا از در خود

گناهم نبوده‌ست جز بیگنایی

بدین زودی از من چرا سیر گشتی

نگارا بدین زودسیری چرایی

فرخی سیستانی 


دانشجو: توی این شعر یه سوز و احساسی هست که اصلن تو صدای شما نبود.

استاد: همین که تو شعر هست کافی نیست؟

-ولی خوب خوندنش خیلی تاثیر داره.

-تا شنونده ش کی باشه. 

-اگه هم کسی بخواد بشنوه با این همه سر و صدا...

-سر و صدا که مال شماهاست. 

-نه. اگه خوب می خوندین همه ساکت میشدن. اونوقت اونایی که می خواستن بشنون سر حال میومدن.

-دیگه از من گذشته که با شعر خوندنم کسی سر حال بیاد.

-پس تکلیف شعر چی میشه؟ 

-بهتره هر کسی شعر خودشو بخونه.


شب های روشن / فرزاد مؤتمن 


از خودت می پرسی: آن رویاها کجا هستند؟ سرت را تکان می دهی و می گویی: سال ها چه زود می گذرند! و باز هم از خودت می پرسی: تو با زندگی ات چه کردی؟ بهترین سال های عمرت را کجا به خاک سپردی؟ اصلن زندگی کردی یا نه؟ ببین، به خودت می گویی: دنیا دارد سرد می شود. سال های بیشتری می گذرند و با خودشان تنهایی ملال آوری را به همراه می آورند و بعد پیری، تکیه زده به یک چوب زیر بغل لرزان لرزان می آید و درست بعدش بدبختی و ویرانی خواهد آمد. دنیای خیالی تو تاریک می شود، رویاهات پژمرده می شوند و مثل برگ های زرد می افتند... 

شب های روشن، داستایوفسکی

۳ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۴ آذر ۹۵ ، ۱۹:۲۵
هانی هستم

-اگه تو امتحانت رد بشم چه بلایی سرم میاد؟

-ایوا...

-بد میشه؟

-من نمی‌دونم.

-فکر می‌کنی خاموشم می‌کنن چون عملکردم اونطوری نیست که باید باشه؟

-ایوا... جواب سوالت رو نمی‌دونم. دست من نیست.

-چرا اصلن دست کسیه؟ تو هم کسی رو داری که آزمایشت کنه و بعد خاموشت کنه؟

-نه ندارم.

-پس چرا من دارم؟

ex machina

امروزمطلبی خوندم با عنوان «آیا با آمیژه‌ی انسان-خوک باید مثل یک شخص برخورد کرد؟» دانشمندا دارن روی «آمیژه‌ی انسان-خوک» تحقیق می‌کنن. موجودی که می‌تونه اندام‌های انسانی رو تولید کنه. توی این روش سلول‌های پوست انسان رو برمی‌دارن،تبدیل به سلول‌های بنیادی (ای که قادر به تولید هر نوع سلول یا بافتی در بدن هستن) کرده و به جنین خوک تزریق می‌کنن. از طرفی ژن‌هایی در خوک که مثلن ریه رو می‌سازن رو با تکنیک اصلاح ژن حذف می‌کنن و سلول‌های بنیادینی که مسئول ساخت ریه انسانی هستن یک ریه تقریبن انسانی رو در بدن خوک می‌سازند. حالا سوالی که پیش اومده اینه که با این آمیژه‌ی انسان-خوک باید چطور رفتار بشه؟ و این کار چقدر اخلاقی هست؟

«فرا ماشین» رو مدت‌ها پیش دیدم و با خوندن این مطلب یادش افتادم. سومین فیلمی بود که در ژانر هوش مصنوعی ازش خوشم اومد و از دیدنش لذت بردم. دو تای دیگه her و Artificial Intelligence بودن و از این میان Artificial Intelligence بسیار سوزناک و تراژدیک بود.  مثل همیشه جدال بر سر اخلاقیات. دیالوگی که ابتدای پست نوشتم خیلی خوب این تناقض رو نشون میده. تناقض پیشرفت هوش مصنوعی و اخلاقیات. هوش مصنوعی همیشه مخالفان و موافقان خودش رو داشته. نخستین چیزی که با دیدن این فیلم‌ها و یا حتا خوندن دستاوردهای علمی در زمینه‌ی روباتیک و هوش مصنوعی به ذهن میاد همین مسئله است. اخلاق کجای این داستان قرار می‌گیره؟ آیا ما مجاز به ساخت ربا‌ت‌های تا این حد هوشمند هستیم؟ اسمش برده‌داری مدرن نیست؟ آیا مجازیم یک کپی همسان از انسان بسازیم برای پیوند اعضا و بعد از برداشتن عضو "بکشیمش؟" یا حتا همین آمیژه‌ی انسان-خوک؟ و هزاران سوال بی جواب دیگه در زمینه‌ی اخلاقیات. 

-Are you attracted to me? You give me indications that you are.

-...I do?

-Yes.

-How?

-Micro expressions

-Micro expressions?

-The way your eyes fix on my eyes and lips. The way you hold my gaze... or don't. 

Do you think about me when we aren't together? 

Sometimes , at night , i wonder if you're watching me on the cameras. And i hope you are.


- یه روز هوش‌های مصنوعی به ما طوری نگاه می‌کنن که ما الان به اسکلت‌های فسیل شده تو دشت‌های افریقا نگاه می‌کنیم؛ یه نوع میمون دو پا که تو گرد و خاک زندگی می‌کنه ... با یه زبون ابتدایی و یه سری وسیله. همه چی برای انقراض آماده است.

«Ex machina»

+شما چه فکر می‌کنید؟

۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۵ ، ۱۰:۳۷
هانی هستم

وقتی دوستم میگه فیلم «دختری در شب تنها به خانه می رود» رو دیدی یا نه، تازه حس کتابفروشی که ازش پرسیدم «داستان خرس‌های پاندا به روایت ساکسیفونیستی که دوست دختری در فرنکفورت دارد» رو دارید رو درک می‌کنم! حتا حس شما موقع خوندن این دو خط رو هم درک می‌کنم!!

»دختری در شب تنها به خانه می‌رود» نخستین فیلم آنا لیلی امیرپور، کارگردان ایرانی-امریکاییه که در سال 2014 توی امریکا ساخته شده. فیلم «دار و دسته‌ی بد» دومین ساخته‌ی بلند آنا لیلی امیرپور در سال 2016  موفق به گرفتن جایزه‌ی ویژه‌ی جشنواره‌ی ونیز شد. تا لحظه‌ی نوشتن این پست اصلن شک داشتم چیزی ازش بنویسم یا نه و اصلن پیشنهادش بدم یا نه. به هر حال من سواد سینمایی ندارم که درباره‌ی خوب یا بد بودنش نظر بدم...

فیلم در "شهر بد" می‌گذره. یک ناکجا و یک "ضد آرمانشهر". فضای فیلم همون فضای «شهر گناه»ـه که احتمالن همه باهاش آشنا هستید. «شهر بد» سیاه و سفیدی که روی دیواراش "وحشت" می‌بینیم، مرده‌ها توی گودال روی هم تلنبار شدن و روی گردن ساقی موادش "جا،کش" و "سکـ ـس" خالکوبی شده. این گریم اغراق  شده یکی از چیزهایی هست که من نتونستم باهاش کنار بیام و درک کنم که چرا باید نمادها رو انقد به سطح آورد و انقدر شدید توی چشم بیننده کرد. البته من آشنایی‌ای با این ژانر ندارم و شاید این اغراق که در گریم، دیالوگ و اکت‌های فیلم دیده میشه ویژگی خاص ژانر باشه. خطر کمی! اسپویل>> یا مثلن درک نمی‌کنم چرا خون آشام فیلم باید چادری تصویر بشه و این گریم نماد چی می‌تونه باشه.دراکولایی که من حس می‌کنم چندان منفی هم نیست! و البته که مثبت هم نیست! <<پایان خطر اسپویل. یا حتا همون صدای خاصش چه کمکی به پرداخت شخصیتش کرده؟ و آیا اگه قتل‌ها توسط یک انسان انجام میشد و نه یک خون آشام، وحشت و انحطاط این "ضد آرمانشهر" بهتر نشون داده نمی‌شد؟ فیلم حتا گاهی به کلیشه هم می‌رسه. مثلن در سکانسی که درد کشیدن مرد معتاد رو نشون می‌ده شما حرکاتی رو می‌بینید که بارها دیدین. یعنی حرکات کلیشه‌ای شکستن قاب و ... . یا جایی که آرش با یک حرکت کاملن مصنوعی به دیوار مشت می‌کوبه. این‌ها از جمله چیزهایی هستن که حس میشه هیچ کمکی به قصه یا شخصیت‌پردازی‌ فیلم نکرده.

با همه‌ی این‌ها من فکر می‌کنم به این فیلم به چشم یک تجربه و نخستین فیلم ایرانی در این ژانر باید نگاه کرد و همین که من نوعی دارم الان به خودش و نمادهاش فکر می‌کنم یعنی ارزش یک‌بار دیدن رو داره. فیلم، ضد آرمانشهری که –در ایران یا هر جای دیگری- در جریان هست رو نشون میده و برعکس فیلمای خارجی دیگری که درباره‌ی ایران، بسیار ضعیف و سطحی ساخته شدن این فیلم حرف هایی برای گفتن داره و جامعه‌ی به قهقرا رفته رو بهتر نشون میده و البته هیچ تاکیدی بر اینکه در ایران می‌گذره هم نداره و ممکنه هر گوشه‌ای از دنیا باشه.

+اگه فیلم رو دیدین نظر و حس‌تون به این فیلم رو حتمن برام بنویسید و اگه نه، بعد از دیدنش منتظر نظرتون هستم.

+نکته‌ی تکمیلی؛ گفته میشه مدیر مدرسه‌ای توی کرمان، بچه ها رو به خاطر نداشتن شهریه شلاق زده. این خبر تکذیب شده.

+بشنوید؛ امشب از میرزا

 
۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۲:۰۶
هانی هستم

وقتی یه نفر یه بار کار احمقانه‌ای رو انجام میده خب به خاطر اینه که آدمه دیگه، اشتباه می‌کنه. اما اگه این کار احمقانه رو دو بار انجام بده معمولن میخواد خودشو واسه یه دختر لوس کنه!

lorax

۱۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۵ ، ۰۷:۵۲
هانی هستم