شیش مرداد 04
کلید میندازم و وارد دفترم میشم.
همیشه بعد از مرخصی ، برگشتن سر کار سخته و این چیزیه که هر بار تکرار میشه ... بعد از این همه سال!
میشینم پشت میز و به برگای زامفولیام که داره زرد میشه نگاه میکنم. بهش آب میدم و یه قلپ هم خودم.
کارتابل داخلی رو باز میکنم و خدا خدا میکنم پیام تازهای توی باکسم نباشه. پیام تازه یه دردسر تازه است. وقتی میبینم نیست یه نفس راحت میکشم و به صندلی تکیه میدم. هنوز چند دقیقهای نگذشته که همه چی میلرزه. از جام تکون نمیخورم تا تموم بشه.
سامانه پرسنلی رو چک میکنم. ارزیابی 403 بالاخره گزارش شده. با تمام ماجراهایی که اینجا هست و نوع ارزیابی و آدمی که نمره داده توقع رتبهی خاصی ندارم و حدسم درسته. لعنتی میفرستم و رفت و آمدها و مرخصیها و ... چک میکنم. از اول سال 5 روز مرخصی گرفتم. یه نگاه به مرخصیای سالای قبلم میندازم که در بهترین حالت تونستم 15 روز از مرخصی سالانه رو استفاده کنم و بقیهش رفته به امان خدا. توی تمام این سالا به جز یکی دو مورد همیشه سر مرخصی گرفتن با مدیرای مختلفی که باهاشون کار کردم مشکل داشتم. انگار ارث باباشونه! ته اونم وضعیت ارزیابی!
از چت چیپیتی میپرسم چطور میشه این محیط کاری رو تحمل کرد؟ یه سری راه حل بهم میده که به درد مملکت خودشون میخوره نه ما جهان چندمیهای فلک زده! دل دل میکنم هیستوری چت رو پاک کنم یا نه... یه چیزایی توی کانالم مینویسم و با لرزهی بعدی میرم واسه خودم چایی میریزم که لااقل چای نخورده از دنیا نرم!
+فانتزی جدیدم که البته خیلی هم جدید نیست و فقط دیشب سر یه چیزی باز بهش فکر کردم داشتن کتابفروشیه. حتا اسمشم انتخاب کردم. ولی فقط فانتزیه و مثل هزار تا چیز دیگه فانتزی میمونه. حداقل توی این یکی زندگیم. واقعن یه زندگی کم نیست؟ عادلانهتر نبود که چند بار زندگی کنیم؟
+رفتم یه کتاب واسه خواهرزادهم بگیرم و ...! کتابی که میخواستم رو از دو تا مترجم داشت و به جرات میگم حجم یکی دو برابر دیگری بود! مگه میشه انقد اختلاف توی ترجمه یه متن؟! صاحبنظران بگن عادیه؟
تحمل کردن محیط کاری سمی واقعا سخته! امیدوارم بتونید برید دنبال رویاها و فانتزی هاتون، کتاب فروشی داشتن در حال حاضر با ترکیب کافه جواب میده در غیر این صورت به شکل خیلی بدی مردم کتاب نخون تر شدن...
احتمالا اونی که حجمش کمتره سانسور داره نمیدونم