اگر کسی مرا خواست...
اگر کسی مرا خواست
بگویید: رفته باران ها را تماشا کند
و اگر اصرار کرد،
بگویید: برای دیدن طوفان ها
رفته است!
و اگر باز هم سماجت کرد،
بگویید:
رفته است تا دیگر بازنگردد.
نخستین باری که اسم بیژن جلالی رو شنیدم دبیرستان بودم و تازه پا گذاشته بودم توی انجمن شعر شهر. اونجا سلیقههای شعری مختلفی بودن و یکی از دوستانی که اونجا بود وقتی فهمید من شعر کوتاه دوست دارم بیژن جلالی رو بهم معرفی کرد و چون اون موقعها شهر ما کتابفروشی نداشت و نمیشد مثل نقل و نبات از نت کتاب سفارش داد کتاب بیژن جلالیش رو بهم امانت داد و نمیدونم بگم با چه ولعی و چند بار خوندمش! و با اندوه پسش دادم. البته همین الان هم کتابهای بیژن جلالی به سادگی پیدا نمیشه که به دلیل تجدید چاپ نشدنشون هست و دلیلشم احتمالن میدونید ؛ اینکه خیلیها با بیژن جلالی و شعرش آشنا نیستن و کتابها فروش نداره. همین ناشناخته بودن بیژن جلالی و علاقهای که بهش داشتم باعث شد زمانی که فیس بوک در اوج بود اونجا براش یه پیج بسازم تا آدمهای بیشتری باهاش آشنا بشن. و بعدها که فیلتر فیس بوک دیگه خیلی اذیت میکرد و من هم وقتم به نسبت دانشجویی بسیار کمتر بود اون پیج هم تقریبن به تاریخ پیوست.
توی این چند وقت خیلی با خودم کلنجار رفتم که آیا صفحهای توی اینستا برای بیژن جلالی بسازم یا نه. چون معتقدم آدم یا نباید کاری بکنه یا اگه انجامش داد باید تمام و کمال باشه و درست و حسابی براش وقت بذاره. و ترس وقت نداشتن و گرفتاریهایی که نمیذاشتن درست روش تمرکز کنم باعث شده بود بی خیالش بشم اما امروز طی یک اقدام انتحاری و تصمیمی لحظهای پیج بیژن جلالی رو توی اینستاگرام ساختم! دعوتتون میکنم هر کی به شعر علاقهمنده وارد دنیای بیژن جلالی بشه و از چشم اون دنیا رو ببینه.
با حمایتتون امیدوارم کنید :)
چه شعر قشنگیه.
و اگر باز هم سماجت کرد،
بگویید:
رفته است تا دیگر بازنگردد...