خاطره یا یاد بعضی نفرات در گردش فصول
یک) هر چیز ، نوشته ، یادداشت ، مکان یا هر چیز مجسم یا غیر مجسم زمانداری میتونه خیلی قشنگ سیر زندگی ما رو توضیح بده و جریان زندگیمون رو بریزه روی دایره. به کروم کامپیوتر محل کار لوگین کردم و بوکمارکها رو آوردم اینجا. هزار تا چیز جور و ناجور توش بود! اتفاقی وب بلاگفام هم توشون بود. یادداشتها و خزعبلات و چرندیات 89 تا 94! یه عمر آزگار ناسازگار! رفتم کامنتها و خصوصیا رو خوندم. چیز خاصی توش نبود جز یه تل از خاطره! به چه درد میخوره این همه خاطره؟ این همه یاد و یادبود؟ یادم نمیاد خاطرهی خوبی از نشخوار خاطرات خوب یا بد داشته باشم. دنیا همینقد مسخره است.
دو) دیشب توی اینستام از دلتنگی برای دانشگاه نوشته بودم. اینکه درک نمیکنم چرا باید برای درس و امتحان و استادای مثل زهر مار و صندلیای سر صبحِ زمستون یخزدهی سرویس دانشگاه دلمون تنگ بشه؟ و امروز توی کامنتای وبلاگ قدیمی این کامنت رو دیدم که : هانی جان تحمل کن خوابگاه هم تموم میشه. بعد یه جایی تو زندگیت به وجود میاد که تو رو دلتنگ خوابگاه میکنه. کلن تو این دنیا باید دلتنگ باشی. توی اون پست از برگشتن به شهر دانشجویی نالیده بودم و دلتنگیای گاه و بی گاه خوابگاه! الان از اون دوست خبر ندارم که بهش بگم الان همون جای زندگیمه. اما سه کتاب ازش به یادگار دارم که میتونم برم و به یادش بخونمشون. و راستی دلم برای شهر دانشجویی تنگه. دنیا همینقد مسخره است.
سه) حالم از کارم ، محل و فضای کارم و آدمای محل کارم به هم میخوره. به همین غلظت. از اینکه جایی هستم که نیاز به تغییر داره و منو دست بسته انداختن این وسط و کاری نمیتونم بکنم عصبی و ناامیدم. و غمانگیزتر اینه که ازم توقع ایجاد تغییر هم دارن! شاید هم به دلیل همین به تعبیر اونا بی اثر بودنه که ارزشیابی سالانهم برای چندمین سال پایینترین نمرهی ممکن شده و جای هیچ اعتراضی نیست. من مثلن مسئول این بخشم و قدرت ندارم کارگر بدبختی که عروسی برادرش هست رو بفرستم مرخصی. دنیا خیلی مسخرهتر از این حرفاست. خیلی.
عه باز ستاره وبتون روشنه :)