احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما
  • ۲۱ آبان ۰۲، ۱۱:۳۰ - بانوچـه ⠀
    :(

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شرق بنفشه» ثبت شده است

هزار بار می‌گویم نگاه کن به باد، آیلار، نگاه کن! علفزار رو به ما خم شده سبزی‌هاش، باد قاصدک می‌آورد از سمت آن خانه‌ی سفید، ته دور علفزار. هزار بار می‌گویم به پشت سر نگاه نکن آیلار. زن ، نمک شده پشت سر تو، مرد شقه شده و گناه شعله می‌کشد وقتی آدم عشق نمی‌تواند... دستت را به من بده آیلار تا با هم به سمت خانه‌ی سفید برویم. علف‌های سبز پسته‌ای تا زانوهامان رسیده‌اند و قاصدکی به موی تو می‌چسبد. بخند آیلار. تو که می‌خندی فاخته خاموش می‌شود روی کنگره‌ی باروی ویران. دستت را به من بده برویم، چون عطر عرق بناگوشت می‌شود عطر گل‌های بنفش وحشی... هزار بار می‌گویم عشق به خوابم آمده تنهایی، و صدای تو که می‌پرسی چقدر دوستت دارم به خوابم آمده و من آنقدر دوستت دارم که کفشدوزی شده‌ام روی کفش سفیدت و دوستت دارم که در خانه را برای تو باز می‌کنم. خانه فرشش من، خانه، ظرفش من، خانه اجاقش من که...

آیلار / شهریار مندنی‌پور

85

عکس از وبلاگ الی

عنوان؛ حافظ

۵ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۰۸
هانی هستم

اتفاق تازه تویی

که افتاده‌ای میان الفبا!

اتفاق تازه چشم توست

که هر روز شعر می‌شود

و گرنه این سطرهای هر جایی،

و گرنه این روزها و مناسبت‌ها

تنها یک قرارداد کهنه‌اند

که عشق مرا جار بزنند!

تازه تویی

نه این شعر!


+دنیا چقدر همه چیز زیاد دارد که آدم با تو ازشان حرف بزند یا از تو بپرسدشان چون نو شده اند با تو که هستند و هست آدم. شرق بنفشه (آیلار) / شهریار مندنی‌پور

#عنوان از مولانا


۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۲۷
هانی هستم

ر

گ

می

ریزد

به 

شکل)

تنهایی


ای.ای.کامینگز


snow

عکس از کوین دیویس

+صدایت روی بوی بهار نارنج می‌لغزد. از جنس همان می‌شود. صدایت در بهار، بهار است، در زمستان بهار است. حرف بزن، من تا ابد به صدایت گوش می‌دهم تا نقطه‌ای شوم در خط کاتبی که صدای تو را می‌نویسد. / شهریار مندنی‌پور

۵ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۲:۱۹
هانی هستم

خوابگاه دانشجویی که بودیم شبا داستان دیگری داشت. دوستان خوابگاهی می‌دونن که هم‌اتاقی خوب از نون شب واجب‌تره. اگه شب نون نداشته باشی یه هم‌اتاقی خوب می‌تونه از یخچالِ بقیه نون کش بره برات(!!) ولی اگه هم‌اتاقی خوب نداشته باشی نمی‌تونی به این راحتی بری سرپرستی خوابگاه و بگی ببخشید من یه هم‌اتاقی خوب می‌خوام، با این یکی حال نمی‌کنم! من تقریبن تمام 4 سال کارشناسی از هم اتاقی شانس آوردم و با دوستای خوبم توی یک اتاق بودیم. ترمای اول که انرژی بیشتری داشتیم و درس کمتر و هم‌اتاقی‌های پایه‌تر خب مسلمن خوش‌تر می‌گذشت. سه تا دیوونه بودیم که هر غروب می‌زدیم بیرون و بعد از 12 شب برمی‌گشتیم خوابگاه و تازه شب‌نشینی شروع میشد. گاهی وقتا خیلی شیک و مجلسی یکی‌شون سه‌تار میزد و نوبت به نوبت شعر می‌خوندیم، گاهی وقتا هم از 12 شب که می‌گذشت یه انرژی ماورایی به اتاق حلول می‌کرد که می‌نشستیم به داستان بافتن از هر چیزی! بعضی وقتا هم با شیمی آلی فال می‌گرفتیم! و می‌نشستیم تحلیل هم می‌کردیم تازه فالو! یک چنین موجوداتی بودیم بعد از نیمه شب! بعضیا ومپایر میشن، بعضیام مث ما خل!!

 از کجا گریز زدم به دانشجویی؟ دنبال عنوان می‌گشتم و "شرق بنفشه" رو باز کردم و عنوان رو از خط اولش انتخاب کردم. و البته فقط تلقین خوبیه! دیروزم که با "شما که غریبه نیستید" هوشنگ مرادی کرمانی فال گرفتیم! این شد که یاد این خاطرات افتادم... . 

و مهم‌تر اینکه باید چیزی نوشت. نباید از نوشتن دست کشید. هیچ‌وقت. دوست ندارم اینجا شکل مخروبه‌ای بگیره به خودش که هر‌ از‌گاهی سر می‌زنم بهش. وبلاگ پیوسته پابرجاست!

و مرسی از شما که هستید و میخونید و برام می‌نویسید. مرسی که حالم براتون مهمه و ازم می‌پرسین حالمو. و مرسی از پیشنهادات آهنگین بسیار خوبتون. بعضیاشو شنیده بودم و بعضیا جدید بودن برام. 


+فرار از واقعیت فقط یه مسکن کوتاه‌اثره که دردو بای‌پس می‌کنه و وقتی اثرش بره، وقتی بالاخره بهش تن بدی، درد و احتمالن عفونت کلافه‌ت می‌کنه.

+ بدبختی مثل خوشبختی یه پرنده داره، رو شانه‌ی هر کسی بشینه روزگارش رو سیاه...لابد مثل مثل پرنده‌ی خوشبختی اسم هم داره... اگر عهد نکرده بودم دست به کتاب نزنم، اسمشو براتان پیدا پیدا می‌کردم... سیاه، وقتی نشست رو شانه‌ی یک کسی تا روزگارش سیاه نشود، نمی‌پره. شرق بنفشه/شهریار مندنی‌پور

۱۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۴:۳۰
هانی هستم

داستان من تویی!

می‌ترسم بگویمت،

به چاپ هزارم برسی

و تمام کتاب‌خانه‌های دنیا

از روی تو نسخه‌ای بنویسند


داستان من تویی!

-رازی در کوچه‌خلوتِ روزهام-

می‌ترسم بنویسمت

و واژه‌های بی‌ربط

بنشینند در چشمت

میان انگشتانت

یا حریر موهات

و راز زیبایی تو را

به گوش جهان فریاد بزنند!


داستان من تویی!

و درست همان جایی که باید باشی؛

می‌تپی میان سینه‌ام

روز...شب

روز...شب

و این داستان ادامه دارد...


+ تو می‌دونی که ما نسل ابریم/ تو می‌دونی که ما در دست بادیم/ تو می‌دونی که ما عشقی نداریم/ قصه همین شد؛ ما شهری نداریم/ پس عشقی نخواهیم/ یاری نگیریم... دنگ شو

+ مضحک است این دنیایی که کورکورانه خودش را تغییر می‌دهد.کجا می‌رود؟ چه می‌کند؟ خوش ندارم بوی گند ماشین‌ها را. خوش ندارم این درخت‌های بیمار و خاک گرفته‌ی کنار خیابان را. مفلوکند، و این آدم‌های پیاده‌روها... چه می‌دانند از من و عشقی که ساخته‌ام؟ اینها فقط به درد این می‌خورند که آدم لابلایشان خودش را پنهان کند و دیگر هیچ. شام سرو و آتش / شهریار مندنی‌پور

۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۵ ، ۰۹:۳۲
هانی هستم
آیلار! هزار بار می‌گویم من می‌ترسم وقتی روبه‌روت در کافه فردوس نشسته‌ام و بیرون، در خیابان، یقه سفید‌ها اعلان پخش می‌کنند و بیرون، پاییز لابلای شاخه‌های عصبی درخت‌ها کمین کرده، و بیرون تیفوس و سوزاک... متفقین می‌سوزانند  جنازه و لباس را. هزار بار می‌گویم که من غرق شوم در بارش خاکستر که از هزار سال آتشِ سفره‌ی عاشق و خرمن و کومه و قصر به آسمان رفته و عصرها، با نم‌نم باران می‌بارد روی این سال‌ها. و می‌گویم آیلار! مرا ببخش که سردار نیستم، مرا ببخش که «خیام» نیستم، «حلاج» نیستم که برایم حق شوی، لایقت باشم، حقت شوم...

شهریار مندنی‌پور

می‌خندی و
تمام گل‌‌های منتظر
-پیش از بهار-
می‌شکفند
۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۰
هانی هستم

مثل آخرین تاخت سرخپوست در زمین اجدادی

مثل پرچم سپید فرمانده‌ی لشکر

مثل تلویزیون سیاه و سفیدِ گوشه‌ی انبار...

یک چنین حس و حالی دارم.

 

اینکه «گنجشکک اشی مشی» پری زنگنه رو بذارم اینستا و دهه هشتادیا ازش خوششون بیاد، آدمو به زندگی امیدوار میکنه. شمام بشنوید :)


 

لعنت به زمان و مکان نامناسب. #جبر جغرافیا

*چیزی کم است. چیزی که وقتی آسمان ابری می‌شود و نمی‌بارد، نبودش بیشتر احساس می‌شود. شرق  بنفشه/شهریار مندنی پور

۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۲
هانی هستم

بهار تویی

پاییز تویی

و این تقویمِ روی میز

تعداد روزهایی است که خورشید به دور تو گشته است.


*من هیچ وقت برای هیچ دست‌نوشته‌ای عنوان نمی‌ذارم مگر اینجا به جبر بیان. خلاصه اینکه شما می‌تونید متن رو از عنوان جدا بدونید همیشه در اینجور موارد!

*آیه‌ای بخوان؛ آیه این نیست که گفته‌انددو با دو می‌شود چهار. دو دست عاشق با دو دست معشوق، می‌شود یک. شرق بنفشه/شهریار مندنی‌پور

*چیزهایی هست که فکرشو هم نمی‌کنی...

*تو فکر یه سفر کوتاهم!

*دلخوشی‌ها کم نیست؟

۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۰:۰۹
هانی هستم

و دانستم که تو نمی‌آیی آیلار. می‌دانستم نمی‌آیی آیلار و در سینما، یک صندلی کنارم خالی است وقتی که پیش‌پرده‌ی «کازابلانکا» را نشان می‌دهند، و یک صندلی کنارم خالی است وقتی مرد فیلم نصف شب روبه‌روی هرم بزرگ ایستاده، و یک صندلی کنارم خالی است وقتی دست‌های مومیایی ساق پای زن را می‌چسبد. من ترسیدم آیلار. مردها، هر کدامشان، یک دستشان توی جیب‌ بود و مطمئن بودم که دسته‌ی صدفی یک چاقو را توی مشت می‌فشردند. و روی تیغه‌ی چاقوهاشان حتمن شیار هم بود که فرو‌رفتنا، هوا بدهد توی خونم. دست من روی دسته‌ی صندلی تنها، وقتی در باد صحرا، زن موها را با انگشت‌های بلندش عقب می‌راند و پشت لبانش، دانه‎‌ای عرق جوشیده...

 

آیلار/ شهریار مندنی‌پور

 

بشنوید کازابلانکا رو از یغما گلرویی با دکلمه‌ی خودش (دانلود)

 

 

و من آنقدری دوستت دارم که کفشدوزی شده‌ام روی کفش سفیدت. /آیلار

۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۳:۳۹
هانی هستم

کسی گفت امروز بیست و چهار مهر است. کسی که بر خلاف فروغ* نه راز فصل‌ها و نه راز روزها را می‌دانست. کسی به یادم آورد امروز بیست و چهارمین روز پاییز است و نمی‌دانست ما چند بار شکسته بودیم که تاریخ روزها و حوادث را فراموش کنیم. ما تاریخ را در اوراق کهنه‌ی خاک گرفته در زیر زمینی نمناک و سرد جا گذاشته بودیم بلکه خود را گرم کنیم و سوسویی از امید را به روزهای نیامده بتابانیم. ما شبح تاریخ را در در تجسم اتفاقات روزانه و آنات بی‌بند‌و‌بار دفن کرده بودیم و کسی دانسته یا ندانسته، از برگ برگ روزها ساعت شماته‌داری ساخته و قاب کرده بود در افق نگاه. آویخته بود به پشت پلک‌های ملتهب از یاد. کسی گفت پاییز است و این روزها در تقویم روز دیگری بوده‌اند و ما آن روز را از یاد زدوده بودیم...

 

*من راز فصل‌ها را می‌دانم/ و حرف لحظه‌ها را می‌فهمم....(فروغ)

+مدام حس می‌کنم جایی هست که باید بروم و نرفته‌ام، کاری هست که نکرده‌ام و یادم رفته چی بوده... (شهریار مندنی‌پور/ شام سرو و آتش)

+مشکل اصلی بزرگ شدن نیست، مشکل اصلی فراموش کردن کودکیه.(انیمیشن شازده کوچولو)

بشنوید؛ من با توام / علیرضا عصار (3.8 مگابایت)

 

۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۵ ، ۰۸:۱۰
هانی هستم