احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما
  • ۲۱ آبان ۰۲، ۱۱:۳۰ - بانوچـه ⠀
    :(

۲۷ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

سه چار روزی نبودم. چند روزی نخوندمتون و به زودی به دیدارتون خواهم اومد.
حس و حال خودمو نمی‌دونم درست. در هم... آمیخته‌ای از چند حس. اصراری به نوشتن نیست...

من اندوهگین نیستم
خود اندوه عالمم
و سرزمینی در سینه‌ام گریه می‌کند.
غاده السمان

+تنهایی‌ها عمیقند
عمیق
مثل صورت مردگان
شمس لنگرودی

+بخش پادکست با صدای خورشید عزیز به روز شد. از ایشون ممنونم که آغاز این بخش شدن :) و منتظر شنیدن صدای شما هم هستم.
۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۵ ، ۱۰:۰۶
هانی هستم

و یک روز

چشم در چشم 

تمام غروب های بی تو را

از عمق اقیانوس 

پس می گیرم


دریا

عکس از من

۹ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۵ ، ۲۲:۴۰
هانی هستم

ماه بزرگ بود

ماه تنها بود

ماه آمده بود نزدیک، تو را ببیند

ماه

عکس از من

۱۱ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۵ ، ۰۱:۱۷
هانی هستم

اینکه من تو را دوست دارم

قصه نیست

آیه ی مقدسی است که در هیچ کتابی نیامده


یک روز ظهور خواهم کرد

و این آیه را

در گوش جهانیان 

خواهم سرود‬‎

شیدایی

۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۵ ، ۱۳:۴۶
هانی هستم

به ﺁﺭﺍﻣﯽ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ،

ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﺕ ﺑﻪ ﯾﮏ ﭘﯿﮏ ﻧﯿﮏ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ

ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ

ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎﺭﯾﺪ


ﺭﯾﭽﺎﺭﺩ براتیگان 


* لئونارد کوهن هم رفت. حس میکنم دنیا داره خالی میشه...

* بلیت گرفته بودم برم یک سفر یکی دو روزه، اتفاقی افتاد و حالمو گرفت. حس سفر پرید و هی دلم میخواد کنسلش کنم ولی از سر لج با دنیای نامهربون هم که شده میرم... به این دنیا نباید رو داد...

۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۵ ، ۲۰:۲۶
هانی هستم

یه داستان کوتاه هست از فردریک براون که با عنوان «کوتاه‌ترین داستان ترسناک دنیا » توی دنیای مجازی می‌چرخه؛

«آخرین انسان زمین، تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند.»

حالا سوال اینه که آیا این داستان ترسناکه یا امیدوار کننده؟

نظر شخصی من اینه که بالاتر از سیاهی رنگی نیست. توی اون حجم از تنهایی چی می‌تونه ترسناک باشه اصلن؟ ترس کی معنا پیدا می‌کنه؟ مثلن هر موجودی هم پشت در باشه می‌خواد چیکار کنه؟ فوقش یک چیز بدقواره است که می‌خواد زنده زنده بخورتتون دیگه! شخصن با این سازگاری عمیقم با تنهایی، توی اون شرایط احتمالن از هر موجود زنده‌ای استقبال می‌کنم و حاضرم به اژدهای هفت‌سر هم زبان انسانی یاد بدم و بنیانگذار نظریه‌ی اژدهای نامتناهی* بشم!! حالا نمی‌خواد تایپ کنه، همون چارتا کلمه حرف بزنه کافیه!!


*قضیهٔ میمون نامتناهی بیان می‌کند که اگر یک میمون به صورت تصادفی کلیدهای یک ماشین تحریر را بفشارد و این کار را به صورت نامتناهی ادامه دهد به احتمال قریب به یقین هر متنی را تایپ خواهد کرد، مثلن آثار کامل ویلیام شکسپیر را. (ویکیپدیا)

+ مستند «زندگی پس از انسان» رو ببینم.

+دوست دارم بخش پادکست وبلاگ رو راه بندازم. بخشی برای انتشار دکلمه‌ی شعر و قصه و ... . صدای شما و من. اگه مایلید صداتون رو برام به یادگار بذارید. از طریق ایمیل ( la.honey68@gmail.com ) یا آپلود تو صندوق بیان و ارسال لینک [لبخند] یا هر طور دل تنگتان می‌خواهد!

+وقتی واقعیتی ناگفتنی بود/ یا باید سکوت کرد/ یا باید شعر گفت (بیژن جلالی)

۱۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۱۱:۲۷
هانی هستم

اینکه یک تصمیم غم‌انگیز بگیری خیلی تلخ‌تر از اینه که یک اتفاق غم‌انگیز برات بیفته.

 درسته که ممکنه فکر کنید در حالت نخست روی اوضاع کنترل دارید و ظاهرن همه چی دست خودتونه اما اون دوره، اون ساعت و اون لحظات و روزایی که منجر به این تصمیم میشن و با فکر این تصمیم غم‌انگیز و انجامش می‌گذرن بسیار فرساینده و احتمالن بغض‌آور خواهند بود. اما وقتی یک چیز غم‌انگیز اتفاق میفته حداقل خوبیش اینه که تا پیش از اون، داشتی زندگیتو می‌کردی! در واقع میشه گفت بخشی از تلخیشو به این ترتیب از دست میده. می‌مونه فقط روزای بدِ بعدش. مثل بریدن دست با یه چیز بسیار تیز و برنده یا یه چاقوی کند. وقتی با یه چاقوی تیز دستتو می‌بری اصلن ممکنه لحظه بریدن از شدت درد بی‌حس بشی. یا اصلن توی شوک باشی. باید به درد بعدش فکر کنی. اما وقتی یه چاقوی کند داره روی پوستت می‌خزه و ذره ذره و به سختی فرو می‌ره، درد به عمق جونت رسوخ می‌کنه و تموم اون لحظه‌ها شکنجه میشی. بگذریم که چاقوی تیز دور و بر بریدگی رو زخم نمی‌کنه!

*حداقل الان اینطور فکر می‌کنم!


+خاطرات زودتر از اونی که فکر می‌کنید به وجود میان . چشم به هم می‌زنی می‌ینی از در و دیوار خاطره داری. و از چیزی که فکر می‌کنید به شما و روزهاتون نزدیک‌ترن.

+هر کس تشویش سر زلف پریشان تو دید

  تا ابد از دل او فکر پریشان ننشست...

مولوی

+دوست عزیزی که بهم پیام خصوصی دادی مرسی که برام حرف زدی. مطمئنن من نمی‌تونم شرایط شما رو تصور کنم. من همیشه خدا رو شاکرم اما گاهی وقتا اتفاقاتی میفته که آدمو ناراحت می‌کنه. براتون بهترین‌ها رو آرزو می‌کنم. روزای روشن و پر از آرامش.

+عنوان؛ سید مهدی موسوی : دلخسته‌ام از شهر نامردی و رندی‌ها/ پایان خوبم باش! مثل فیلم هندی‌ها

۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۰۵
هانی هستم
چند تار مو ریخته روی میز که جمعشون می‌کنم و کیبورد رو می‌کشم جلو. احتمالن از آخرین باریه که دستامو کردم تو موهامو با خشونت مرتب‌شون کردم. به هم ریخته بودن چون ماسک زده بودم. برای فرار از گرد و خاک. البته خیلی وقته که می‌ریزن و برام اهمیتی نداره. به عنوان یک انسان نر که توی تکامل اون دسته‌ای‌شون بقا پیدا کردن که تستسترون بیشتری داشتن این رو پذیرفتم. ممکنه شما سرچ کنید و رابطه‌ای بین تستسترون و ریزش مو پیدا نکنید. خب الان خودمم رفرنس توی ذهنم نیست. اینا چیزای بی اهمیتی هستن که بیخودی دارم کشش‌شون میدم...
یکی از وقتایی که آدم به مزخرف بودن خودش یا زندگیش یا کل دنیا پی می‌بره وقتاییه که نمی‌تونه بین تئوری‌ها و رفتارش رابطه برقرار کنه. در واقع می‌بینه دنیای روزمره‌ش با تفکر و تئوری‌هایی که توی ذهنش داره و همیشه بهشون می‌بالیده و فکر می‌کرده با این اندیشه می‌تونه یک آدم متفاوت با یک زندگی متفاوت باشه هم‌خونی نداره. در واقع دنیاش مجال رفتار شدن اون اندیشه رو نمیده. و وقتی حس می‌کنی دنیات، دنیای قشنگ توی ذهنت،(نه خیال) دنیای متفاوت و دیگرگونه‌ت که همیشه در آرزوی تجربه‌ش بودی و فکر می‌کردی اگه اون رو زندگی نکنی یک بازنده‌ی بزرگی، مجال و امکان واقع شدن نداره می‌شکنی. سکوت.
می‌بینی نهایتن تو هم درگیر قراردادها و منطق‌های همین دنیایی هستی که شاید هیچ همخونی‌ای با شیوه‌ی زندگی مورد نظرت ندارن. که راه فراری نیست ازشون. و اینجا احساس خالی شدگی می‌کنی. خالی از انرژی، از امید و انگیزه، از تلاش، از زندگی حتا. خالی از همه چیز! و وارد یک دوره‌ی ناامیدی و شاید افسردگی میشی. تا وقتی که عادت کنی به دنیای نادلخواه و خوب بشی و باز هم یک اتفاقی بیفته و ناتوانی تو رو در ساختن دنیای متفاوت یا حداقل طبق اصول خودت به رخت بکشه و باز روزی از نو، نوروزی از نو! و یک روز تو تسلیم میشی. مگه چقد نا داری با واقعیت بجنگی؟ مگه واقعیت چقد لطیفه که با دمش بازی کنی؟ مگه واقعیت چقد به تو زمان میده که آزمون و خطا کنی؟ مگه واقعیت چند بار به تو فرصت میده بری تو دوره‌ی افسردگی و همون زندگی عادی یک ذره دلبخواه خودتم به فنا بدی؟ دست زمخت واقعیتِ نادلخواه تقویمتو ورق میزنه. تند تند... و تو تسلیم میشی؛ صبحا پا میشی میری سر کار، شبا برمی‌گردی خونه. به رکودی می‌رسی که بقیه بهش می‌گن آرامش و تو همیشه می‌گفتی«روزمرگی» و ازش فرار می‌کردی و حالا تسلیمش شدی. 
وارونگی! دنیای من در حجم بزرگی از وارونگی فرو رفته! وارونگی همه چی! روابط، آدما،حتا خودمم وارونه‌م انگار! حتا خودمم اشتباهی‌ام انگار! اشتباهی توی زندگی خودم و توی زندگی آدمای دیگه. بودنمم وارونه‌س. جایی هستم که نباید باشم!
Ticket To The Moon

«دل زارم» محسن نامجو رو بشنوید.



۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۵ ، ۰۸:۱۸
هانی هستم
آیلار! هزار بار می‌گویم من می‌ترسم وقتی روبه‌روت در کافه فردوس نشسته‌ام و بیرون، در خیابان، یقه سفید‌ها اعلان پخش می‌کنند و بیرون، پاییز لابلای شاخه‌های عصبی درخت‌ها کمین کرده، و بیرون تیفوس و سوزاک... متفقین می‌سوزانند  جنازه و لباس را. هزار بار می‌گویم که من غرق شوم در بارش خاکستر که از هزار سال آتشِ سفره‌ی عاشق و خرمن و کومه و قصر به آسمان رفته و عصرها، با نم‌نم باران می‌بارد روی این سال‌ها. و می‌گویم آیلار! مرا ببخش که سردار نیستم، مرا ببخش که «خیام» نیستم، «حلاج» نیستم که برایم حق شوی، لایقت باشم، حقت شوم...

شهریار مندنی‌پور

می‌خندی و
تمام گل‌‌های منتظر
-پیش از بهار-
می‌شکفند
۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۰
هانی هستم

مثل آخرین تاخت سرخپوست در زمین اجدادی

مثل پرچم سپید فرمانده‌ی لشکر

مثل تلویزیون سیاه و سفیدِ گوشه‌ی انبار...

یک چنین حس و حالی دارم.

 

اینکه «گنجشکک اشی مشی» پری زنگنه رو بذارم اینستا و دهه هشتادیا ازش خوششون بیاد، آدمو به زندگی امیدوار میکنه. شمام بشنوید :)


 

لعنت به زمان و مکان نامناسب. #جبر جغرافیا

*چیزی کم است. چیزی که وقتی آسمان ابری می‌شود و نمی‌بارد، نبودش بیشتر احساس می‌شود. شرق  بنفشه/شهریار مندنی پور

۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۲
هانی هستم