احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما
  • ۲۱ آبان ۰۲، ۱۱:۳۰ - بانوچـه ⠀
    :(

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

دانشگاه که رفتم همون اول کار یعنی اوایل ترم یک با چن تا از بچه‌ها انجمن شعر دانشگاه رو که برای خودش گوشه‌ی معاونت فرهنگی خاک می‌خورد راه انداختیم. این بهترین اتفاقی بود که می‌تونست اوایل حضورم توی یه شهر جدید بیفته. هم چون اون روزها خیلی بیشتر از الان درگیر شعر بودم و دوست نداشتم ورود به دانشگاه پایان فعالیت ادبیم(!!) باشه و هم اینکه بهترین دوستانم رو از توی انجمن پیدا کردم. از طرف دیگه باعث شد وبلاگ‌نویس بشم و کلی دوست خوب هم اینجا پیدا کنم. برای منی که ادبیات همیشه پناهگاه بود خانه‌ی امنم توی شهر تازه حفظ شده بود...

از بین کسانی که اونجا باهاشون دوست شدم یکی هم بود که برام خیلی جالب بود. توی دانشگاه قبلیش یه عشق ناکام داشت و شاید به همون دلیل همیشه یه روبان مشکی بسته بود دور مچش. که ۸۸ هم سبز نشد و همیشه مشکی بود. تا روز آخری که دیدمش هم دستش بود. وقتی غزل می‌خوند... اون «به نام خدا»یی که قبل از خوندنش می‌گفت و اون لحن قشنگ و خیره شدنش به یه نقطه...! اما گم شد! روزای زشت و زیبای دانشگاه تموم شد و بعد از چند وقت شماره‌ش هم خاموش شد. ما با هم دوست بودیم اما نه طوری که مرتب به هم‌ زنگ بزنیم و بعد از دانشگاه زیاد پیگیر هم باشیم. اما جوری هم نبود که دلم نخواد ارتباط‌مون ادامه داشته باشه. این شد که خیلی دنبالش گشتم. به خیلی از دوستای مشترک‌مون سپردم اگه خبر یا شماره‌ی جدیدی ازش دارن بهم بدن. به وبلاگ قدیمیش سر زدم و کامنت گذاشتم. وبلاگ انجمن شعرمون... اما پیدا نمیشد که نمیشد!! بی خیالش شدم و چند وقت پیش یکی از بچه‌ها گفت طی فعل و انفعالاتی با خانوم دوست‌مون آشنا شده و پیج خانومش رو برام فرستاد! خیلی‌ خوشحال شدم که پیدا شده اما بی خیالش شدم! دیگه سراغشو از خانومش‌ نگرفتم! یعنی دقیقن در یک قدمیش متوقف شدم. با خودم فکر‌ کردم بعضی از روابط و دوستیا برای زمان خاصی هستن. باید توی همان زمان رهاش کنیم. بذاریم همون جای زمان آروم‌ بگیرن و دیگه سراغشون نریم. فرقی نمی‌کنه دختر یا پسر. ما خیلی معمولی بعد از تموم شدن دانشگاه هر کدوم رفته بودیم یه شهر دیگه. نمیگم قطعن اون آدم الان نمی‌تونه دوست خوبی برای من باشه. چه بسا دوستان بهتری باشیم اما وقتی این‌ همه سال گذشته ترجیح میدم‌ به همین خاطره‌ی خوبی که توی ذهنم هست بسنده کنم تا فروپاشی احتمالی خاطراتم.

۱۹ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۱۹
هانی هستم