این همه ناتمام!
یک ) بهمن 403 رفتیم کنگ. بعدش با چه دردسری عکساش رو آپلود کردم که سفرنامه بنویسم! و یک قسمت نوشتم. قسمت دوم هم چندان طولانی نبود. ولی شور و حال کو؟ ننوشتم. به همون دلیل که پیج اینستاگرام بیژن جلالی که خیلی دوسش دارم و با عشق ساختمش رو دیر به دیر آپدیت میکنم با اینکه بازخوردهای خیلی خوبی میگرفتم! چه بگویم؟ مجال کو؟
دو ) اگه بخوام از شرایط زندگیم بگم اینطوریه که یک شغل دارم با درآمدی که به نسبت خوبه و همسری که دوسش دارم اما حس میکنم خوشحال نیستم! این بزرگترین اعترافیه که میتونم بکنم! چرا خوشحال نیستم؟ نمیدونم! حتا گاهی وقتا صبحا از خواب که بیدار میشم دوست دارم زمین دهن باز کنه و بمیرم ولی نرم سر کار! دوست نداشتن کار تاثیر داره در خوشحال نبودنم؟ قطعن! تمام ماجراست؟ اصلن. پس چیه؟ نمیدونم؟
سه ) یه دفتر سالنامه طور خریدم که هر صفحه (هر روزش ) پنج ردیف داره. برای پنج سال! یعنی برای هر روز میتونی دو سه خط بنویسی و یادداشتهای پنج سالت برای هر روز رو زیر هم و توی یه صفحه داشته باشی!! پنج فاکینگ سااااال!! کجام پنج سال دیگه؟ خوشحالم؟
چار) هفتهی پیش رفتیم شمال! خانوادگی. یه جای خوب ، با آب و هوای جنوبی پسند ؛ ابر و بارون!! خیلی خوش گذشت و از زمان کنده شده بودم! تو راه برگشت اصفهان توقف کردیم. رفتیم نقش جهان. چقدر دوست دارم یه روز برم اونجا و صدای زنگونه اسب نشنوم! نمیذاره لذت ببری از فضایی که از شهر دورت میکنه!! حتا غمگینم میکنه دیدنشون. چند تا از عکساش رو گذاشتم توی کانالم. خوشحال بودم؟
پنج) عکسای سفر کنگ که نذاشته بودم رو میذارم در ادامهی مطلب لااقل یه استفادهای ازشون کرده باشم.
البته این تصویر طلوعه ، نه غروب!
اتاق حجله (که در خانهی پدر عروس تزیین میکنند و عروس و داماد تا مدتی آنجا زندگی میکنند)
کلوتهای لشتان