احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما
  • ۲۱ آبان ۰۲، ۱۱:۳۰ - بانوچـه ⠀
    :(

سال‌های سال پیش که تلویزیون یه سریال پخش می‌کرد که یکی از نقش‌ها یه جعبه پر از انواع دوا(!!) داشت و هر وقت اون یکی نقشه عصبانی ، ناراحت ، شوکه و ... میشد به تناسب یکی از دواها رو می‌ریخت تو آب و به خورد طرف می‌داد و تمام! به تنظیمات کارخونه برمی‌گشت و ریلکس میشد! فکر می‌کنم چنین چیزی توی زندگی واقعن نیازه و اگه بود معرکه میشد! یا لااقل حالا که دکمه ریستارت نداریم لااقل چن تا دکمه واسه اینطور کارا می‌ذاشتن.

به نظرم آپشن های خیلی بیشتری برای تحمل و گذران این زندگی نیازه. خیلی بیشتر از این از اینکه ما داریم...

۳ موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۵ آذر ۰۲ ، ۱۴:۵۳
هانی هستم

به دریا می‌نگریم

که دیگر دریا نیست

به ابر

و پرندگان دریایی

هیچکدام همان نیستند

که بودند

مثل ما

که دیگر

همان نیستیم

 

+++

 

در گوش ما گفتند

دریای دیگری هست

آبی‌تر

و پرندگانی

خوش صداتر

 

در گوش ما اکنون پنبه‌ای است

که جز صدای همین پرندگان

نمی‌شنود

و در چشم‌مان

جز آبی همین دریا

درخشان نیست

۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۲ ، ۱۳:۲۰
هانی هستم

++آقا! خانم! گل بخرید! عاشقا واسه هم گل می‌خرن!

(خانم گل فروش می‌گوید. درست روبروی کلیسای وانک! همانجا که هفت سال پیش براش مریم خریده بودم و خیلی کنجکاو بودیم ببینیم اون خانم هنوز گل می‌فروشد یا نه).

-گل بخرم؟

+نه.

-چرا؟ عاشقا واسه هم گل می‌‌خرن!

+عاشقا نمی‌پرسن!

(سکوت)

۱ موافقین ۱۰ مخالفین ۱ ۱۹ آبان ۰۲ ، ۱۶:۵۸
هانی هستم

 

دو بار توی زندگیم احساس پیری کرد‌م. یه بار وقتی بود که سر تولد سی سالگی از مرکز بهداشت بهم زنگ زدن و گفتن باید برای انجام یک سری آزمایشات به بهداشت مراجعه کنم و هوای سلامتیم رو داشته باشم‌ ، یه بارم امروز که از سرگیجه رفتم دکتر و برام لوزارتان نوشت برای کنترل فشار خون بالا و دیدم چقد دوست ندارم بخورم _حتا به صورت موقت _ و انگار نمی‌تونم بپذیرم به عنوان یک آدم در سراشیبی عمر ممکنه دچار فشار خون بالا بشم و اگه وزنم رو کم نکنم دیابت و کبد چرب و سایر بیماری‌های مزمن!!

من در سی سالگی حس خاصی نداشتم و از سی سالگی‌ای که همه ازش حرف می‌زنن و از بحرانش می‌ترسن و شاید خیلی سانتی مانتال طور جلوه‌ش میدن ترسی نداشتم. اصلن اعتقادی به سن و عدد و این ماجراها ندارم و فکر می‌کنم بخشی از این مسائل بی دلیل بولد و حالا انگار تبدیل شدن به پیراهن پادشاه. اما گاهی اوقات اتفاقاتی میفته که می‌خوره توی صورتت و سن رو یادت می‌ندازه. 

باید بپذیریم فرسوده شدیم و شاید بی فایده! باید بپذیریم توی روزگار و جغرافیایی هستیم که سن سکته به 50 سال رسیده و اصلن بعید نیست یه روز درست در لحظه‌ای که دارم حرص می‌خورم چرا مدیر بالادستی نیرو بهم قالب کرده اونم در شغلی که نیاز ندارم جان به جان آقرین تسلیم و صرفن یک رقم به آمار مردگان اضافه کنم.

۴ موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۱۴:۱۵
هانی هستم

اگر بخواهم با خودم صادق باشم هیچ دستاوردی توی زندگی نداشته‌ام. احتمالن وقتی بخواهی با دیگران درباره‌ی دستاوردهایشان بپرسی پیش و بیش از هر چیز به مدل ماشین و متراژ خانه و میزان درآمد اشاره می‌کنند و متر و معیار می‌گذارند که اگر فلان عدد و مقدار بود لابد آدم موفقی بوده‌ای و دستاوردهای کلانی داشته‌ای! ولی در واقع من فکر می‌کنم خانه‌ و ماشین و شغلی که از آن بیزار هستی که نشد دستاورد! آدم باید یک چیز دیگری داشته باشد که به آن بنازد. که بتواند خودش را با آن معرفی کند شاید. نمی‌شود وقتی از تو می‌خواهند چهار خط درباره‌ی خودت بنویسی ، بگویی من فلانی هستم کارمند شماره‌ی فلان ، دارای ۴۰۰ متر خانه‌ی بهمان جای شهر و انقدر درآمد! _این بیشتر به درد معرفی نامه‌ی بانک می‌خورد برای گرفتن وامی چیزی _ و لابد بعدش می‌پرسند خودت چه؟ خودت چه کرده‌ای و کی هستی؟ و البته شاید تعدادی آدم هم به همان آمار و ارقام قانع شوند. ولی دست کم من جز‌ء آن دسته آدم‌ها نیستم‌. شاید اصلن جزء دسته‌ای باشم که درست نمی‌دانم چه می‌خواهم. ولی این را خوب می‌دانم که اعداد پیش گفته ملاک و معیارم برای دستاورد نیست. این را نمی‌پسندم که وقتی مردم بگویند این متراژ خانه‌اش بود که از او بر جا ماند و مرحوم در یک ماشین فلان مسافرت می رفت. نمی‌دانم! شاید چیزهایی که بالقوه‌ی می‌تواند دستاورد باشد بی ربط به پول و در نتیجه‌ شغلی که از آن بیزاری نباشد. مثلن من اگر پول داشتم و کلاس‌های فوق العاده می‌رفتم و توی مرحله‌ی دوم المپیاد ریاضی برگزیده می‌شدم و میرفتم برای مسابقات بین‌المللی ، شاید یک چیزی فراتر از عدد و رقم به رزومه‌ام‌ اضافه میشد. اما در بهترین حالت پول وسیله‌ا است و نه بیشتر. 

بگذارید نقل قولی بیاورم از بوکفسکی شاید بهتر بتوانم بگویم منظورم چیست. 《من با استعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقت‌ها به دست هام نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم که می‌توانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دست هایم چه کار کرده‌اند؟ یک جایم را خارانده‌اند ، چک نوشته‌اند ، بند کفش بسته‌اند ، سیفون کشیده‌اند و غیره. دست‌هایم را حرام کرده‌ام. همینطور ذهنم را.》

الان فکر می‌کنم‌ بهتر می‌توانید به دل‌مشغولی امروز صبحم وقتی که داشتم ساعت ۳ به سمت محل کار‌ رانندگی می‌کردم پی ببرید. نمی‌خواهم چیزی را به عنوان دستاوردی که دوست داشتم داشته باشم و ندارم مثال بزنم. چون از فکر کردن بهشان به افسوس می‌رسم ، بعد آرزو می‌کنم کاش ماشین زمان‌ داشتم و برمیگشتم عقب تا شاید شاید شاید بتوانم جور دیگری فکر کنم ، تصمیم بگیرم و جور دیگری بزرگ شوم.  

۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۰۲ ، ۰۸:۱۳
هانی هستم

نوشتن از و برای نسرین و معرفی کتابش آسون نیست.

خصوصن کتابی که برای ماه و منیر باشه. دو تا شخصیتی که خیلی ساله می‌شناسمشون! از روزایی که هنوز توی وبلاگ نسرین نفس می‌کشیدن و نه توی صفحه‌های یک کتاب! از روزایی که وبلاگ فارسی هنوز نفس داشت و میشد لابلای صفحاتش داستان کوتاه و زندگینامه و لحظه‌های واقعی پیدا کرد. با این همه امروز و پس 8 ماه آزگار که دستم به نوشتن نرفته اومدم تا نسرین و قلم زیباش رو معرفی کنم که البته شاید نیازی به معرفی نباشه و بهتره بگم اومدم اطلاع بدم که سومین کتاب نسرین هم جاپ شد و حالا می‌تونیم لحظه‌های زندگیش رو توی کتاب ورق بزنیم. کتاب رو می‌تونید از نشر چهره مهر سفارش بدین و با سفر نسرین هم قدم بشید.

زیاده عرضی نیست. امیدوارم نوشتن این چند خط شروعی باشه بر دوباره نوشتن. البته با امید زیادی این رو نمیگم چرا که توی کانالمم هر از چند وقتی فقط چند خط می‌نویسم و شور و حالی برای غزل نیست...

 

nasrin

۵ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۲۴
هانی هستم

کدام نام را بنویسم که خون ازش نچکد؟

کدام نام دخترانه؟

نام کدام پسر؟

کدام شعر را بخوانم در این شب سیاه؟

این قصه چند هزار شب به درازا می‌کشد شهرزاد؟

کی از بند رها می‌شوی ... ؟ ای واژه‌ی خونبار!

 

۴ موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۱ ، ۰۸:۳۱
هانی هستم

مردیست در ما

که می‌گرید

از این رو آمدن باران

و صدای رودخانه‌ها را

دوست داریم

مردیست در ما

که می‌گرید

و ما غم او را

در آمدن باران

و جاری شدن آب‌ها

فراموش می‌کنیم

 

اینستاگرام بیژن جلالی

۶ موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۰۰ ، ۱۸:۳۱
هانی هستم

این روزها که در پیش

داریم

چه دیرگذرند

و گوئیا که ابدی هستند

چه لنگان می‌روند این روزهای

قیمتی

و چه حریصانه انتظار شام شدن

آنها را داریم

اگر نه زمان را چون دشمنی

می‌دانیم

و اگر نه می‌پنداریم

که روزها بر ما تحمیل شده‌اند

پس چرا

در گذشتن آنها این همه تعجیل

می‌کنیم

و چرا روز دیگری را امید داریم

که ما را در آن

آسایش 

و امیدی باشد

 

بیژن جلالی

+

این روزها چه کار می‌کنم؟ 

جز کار هیچ کار!

کجا می‌روم؟

جز کار هیچ جا!

چه برنامه‌ای دارم؟

جز کار هیچ چیز!

و اینگونه بود که بی فایده فرسوده شدیم!!

۳ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۰ ، ۱۵:۵۰
هانی هستم

چیز جذابی برای روایت نیست

چیز جذابی برای روایت نیست

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

 

۱۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۰ ، ۱۷:۵۶
هانی هستم

ما از کی انقد کم‌حرف شدیم؟

از کی به این سکوت رسیدیم؟

از کی به این انفعال؟

نوشتن مگر «کاری کردن» نیست؟ چرا نمی‌نویسیم؟

این افسردگی ، این خمودی ، این روز را فقط شب کردن از کجا میاد؟ 

آره ... همه می‌دونیم...

___________________________

بعضی روزها

انسان فقط خسته است

 

نه تنهاست

نه غمگین

و نه عاشق

 

فقط خسته است.

ایلهان برک

_________________

پاییز اومده. باید تقویمو بردارم و اسم مهرماهی‌ها رو بنویسم کنار زادروزشون که مبادا یادم برود! 

___________

دیگر چنگ نمی‌زنیم. به هیچ چیز. برای هیچ چیز. فلج شده‌ایم! سنگ می‌بارد و به چتر چنگ نمی‌زنیم. آتش و به آب. گوله و به سنگر. زخم و به مرهم. درد و به مسکن. برای هیچ چیز ، به هیچ چیز. نه که دست نداریم. دستمان رگ ندارد. عصب ، خون ، توان ندارد. گفتم که ؛ فلج شده‌ایم! ما هیچ ، ما نگاه! ما هیچ ، ما سکوت. ما هیچ ، ما مرگ. ما هیچ ، ما ... شاید... فرار...

فالش

۱۲ موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۰ ، ۱۵:۵۸
هانی هستم

یک) به آدم‌هایی که دیوانه‌وار چیزی مثل فوتبال یا گیم یا چیزهای این چنینی رو دوست دارن و غرقش میشن حسودیم میشه. فکر می‌کنم خوب چیزهایی برای فرار کردن از دنیا انتخاب کردن. البته شاید هم اشتباه می‌کنم و اون‌ها هم وقتی از همه طرف بهشون لشکر غم هجوم میاره دیگه نمی‌تونن دل بدن به اینا اما باز هم همین که در روزمره‌شون و روزای عادی‌شون چیزی برای این همه لذت دارن سه هیچ از بقیه جلوئن. 

یک و نیم) همین اواخر تولد نمی‌دونم چند سالگی چلچراغ بود. چلچراغ رو اولین بار وقتی رفته بودم نوشت افزار کتاب تست بخرم دیدم. سوم دبیرستان بودم فکر کنم. اون موقع 200 یا 250 بود. با پشت جلدی از خاتمی و افشین قطبی. برای منِ جوانِ امیدوار به خیلی چیزها!!! پشت جلد جذابی بود. خریدمش. و شد عادت هر هفته‌ام. به قول بچه‌ها مجله‌ی دوم خردادی بود مثلن! و بعد که رفتم دانشگاه به دکه‌ی دم در سپرده بودم برام نگه داره. و بدون اینکه از من بیعانه‌ای چیزی بگیره نگه می‌داشت. دلم تنگ شد برای اون روزا. برای خودم. برای امید. برای چلچراغ پیش از 88 دلم تنگ شد. برای آهوی قلم و کودک فهیم. دیگه هیچ چیز مثل اون روزا نیست. من هم مثل اون روزا نیستم. آدم‌ها هم... امیدها هم... پشت جلدها هم دیگه جذابیتی ندارن. حتا اونقد که برای چند لحظه خم بشی روی پیشخوان دکه‌ی روزنامه فروشی. فروشی! همه چی فروشی شده دیگه.

دو) چیزهایی هست که نمیشه راحت ازش حرف زد اما جا داره بگم به‌به! واقعن بههه‌به! ولی عوعوِ ... بگذریم...

سه) من همچنان در جا می‌زنم! من سال‌هاست شبیه چیزی نیستم که دلم بخواد. من سال‌هاست من نیستم. سال‌هاست ایده‌ها جایی فراتر از ذهنم نمی‌رن. سال‌هاست دچار یک خودسانسوری عمیقم. سال‌هاست نمی‌دونم باید چیکار کنم. سال‌هاست هیچ کاری نمی‌کنم جز تنازع برای بقا. و مقصر این سال‌های بر باد رفته شاید کسی نیست جز اونکه همه می‌دونیم. کی می‌خواد این سال‌ها رو به من پس بده؟

چار) و همچنان دوره می‌کنیم شب را و روز را... و همچنان روزای روشن گوش می‌دیم... و همچنان سر ساقی سلامت ... و همچنان هشتگ می‌زنیم هکسره را رعایت کنیم ... و همچنان هشتگ می‌زنیم سیستان را دریابید ... و همچنان هشتگ خوزستان هوا ندارد آب ندارد زندگی ندارد ... و همچنان ... چون بنشسته‌ام هیچ...

 

۱۶ موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۰۰ ، ۱۵:۵۴
هانی هستم

اینجوریه که میرم سمت کمد تا چسب زخم بردارم. بعد یادم میاد که کیفم تو کشوئه و با عصبانیتِ ناشی از اینکه چرا یادم نبود کیف تو کشوئه_چون یه کم قبلش هم برای برداشتن شارژر سراغ کمد رفتم بودم و بعدش یادم اومده کیفم تو کشوئه_ در رو محکم به هم می‌کوبم و برمی‌گردم و وسط راه تازه یادم میاد چسب زخم توی کمده و من برای برداشتن اون رفته بودم و هیچ ربطی به کیفم نداره!!

و برمی‌گردم چسب زخم رو برمی‌دارم!

 

هر بهار
بذر کاشتم
از اشک‌های سیاهم
از پس شب اما
صبح بر نخاست
تنها ستارگان ترسیدند و گریختند

و آسمان گنگ، نگاه کرد.

ریتو لووکانن / برگردان کیامرث باغبانی

۲۲ موافقین ۱۹ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۲۲
هانی هستم

از نظر روحی نیاز دارم نشسته باشم یا لش کرده باشم لب دریا و یه آهنگ آروم گوش بدم

اما سر کارم و کاری که می‌تونم بکنم اینه که آلبوم تازه‌ی «گروه او و دوستانش» رو پیش خرید کنم تا آخر اردیبهشت که منتشر شد و بازم سر کارم گوشش بدم و حس کنم کنار دریام و دارم فحش می‌دم به این زندگی ... صنعتی

#انسان_معاصر!!

آهنگ بستنی کیم از آلبوم کنار ماه

۱۱ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۵:۲۰
هانی هستم

این روزها و با تغییراتی که توی کار اتفاق افتاده و چندین برابر شدن مسئولیتم و حاشیه‌های تا اندازه‌ای بی دلیل ناشی از تغییر مدیریت و چیزهای دیگر چنان فشاری بهم اومده که صبح‌ها دوست دارم بمیرم ولی از خواب پا نشم برم سر کار! من آدم از زیر کار در رویی نیستم و با کار زیاد هم مشکلی ندارم و تلاش می‌کنم کاری که بهم واگذار شده رو به بهترین شکل انجام بدم حتا اگه به نظرم بیهوده بیاد!! اما وقتی حاشیه‌هایی پیش میاد که نقشی درشون نداشتی یا دست کم نقش بسیار کمی اونم به خاطر ناکارآمدی سیستم داشتی در ایجادشون ، میخوام سرم رو بکوبم به دیوار و از بیدار شدن و سر کار اومدن فرار کنم. حسی که چندین روزه باهامه که فکر می‌کنم یکی از پرفشارترین دوران کاریم رو دارم می‌گذرونم. نه قدر روزایی که اون مدیریت عجیب هر روز تهدید به اخراجم می‌کرد اما ... در واقع نوع فشار فرق می‌کنه. اون یه جور بود و این یه جور. تا ببینیم چی پیش میاد... ببخشید اگه با ستاره روشن اومدین و چرندیات یک ذهن زیر فشار رو خوندین :)) باید می‌نوشتم شاید اندکی سردردم کمتر شه.

باقی بقایتان

۸ موافقین ۹ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۴۴
هانی هستم