احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما
  • ۲۱ آبان ۰۲، ۱۱:۳۰ - بانوچـه ⠀
    :(

۲۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

خب اصلن تصمیم نداشتم توی یک پست درباره‌ی عکس‌های خودم حرف بزنم اما چون حرکت، حرکت خیلی خوب و قشنگی بود گفتم بیام و از باعث و بانیش تشکر کنم اینجا.

پیشتر هم گفتم که خوبی بازی‌های وبلاگی اینه که بچه‌های بلاگستان رو با هم آشنا می‌کنه. بلاگرهایی که شاید اگه فلان چالش یا بازی وبلاگی نبود هیچ وقت شانس این رو نداشتیم که باهاشون آشنا بشیم. چون راستش رو بخواید ما وقت زیادی برای وبگردی نداریم و این روزنه‌ی خوبیه برای پیدا کردن دوست‌های تازه. 

بیست و چهار فروردین بود که پست یکی از دوستام رو دیدم درباره‌ی مسابقه‌ی عکاسی‌ای که دکتر میم گرامی توی وبلاگشون راه انداختن که توی دلم هزار آفرین گفتم بهشون برای این حرکت. و خب وقت مسابقه تموم شده بود. بعدش توی وبلاگ الی دیدم وقتش تمدید شده و دست به کار شدم و در واپسین لحظات سه تا عکس فرستادم برای دکتر میم. البته من اصلن عکاس نیستم و شرکتم بیشتر برای استقبال از این کار قشنگ بود و البته دوست داشتم نظر دیگران رو درباره‌ی عکسام بدونم.

+می‌تونید به این آدرس برید و علاوه بر دیدن کلی عکس خوب ، به هر عکس نمره بدید. عکسای من رو در ادامه همین مطلب هم می‌تونید ببینید.

بعدن نوشت: چارتا از عکسا رو خیلی دوست داشتم که بعدن توی وبلاگم میذارمشون. فقط مشکل اینه که هنوز صاحب اثر رو نمی‌شناسم!

۲۳ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۲۶
هانی هستم

زنگ زدم به یکی از همکارا، گفتن رفته بیرون. وقتی اومد گفتم یادته پیش‌ترها وقتی می‌رفتی بیرون بهت می‌سپردم «چلچراغ» بگیری برام؟ 

یا سالایی که به دکه‌ی جلو دانشکده می‌سپردم چلچراغ نگه داره برام؟ یا وقتایی که از خونه می‌زدم بیرون فقط واسه اینکه بخرمش؟

بعد با خودم فکر کردم چی شد که دیگه چلچراغ نخوندم؟ 

و عمیق‌تر... چی شد که از چیزایی که یه روز ازشون لذت می‌بردیم دیگه حسی بهمون دست نمیده؟ اونقد که حتا فراموش کردیم چیزای لذت‌بخش رو؟ یا گمشون کردیم؟ چی شد که به قول رهی «آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت»؟ حالا عشق هر چیزی. منظورم صرفن رابطه نیست. اصلن نمی‌خوام پستم شکل ناله بگیره. در واقع بیزارم از اینکه چنین حسی القا کنه اما واقعن چی از جون نسل ما می‌خواد این دنیا؟ ای عرش کبریایی چیه باز تو سرت؟ کی با ما راه میایی جون مادرت؟!

تخت جمشید

عکس ، احتمالن من هستم در بهمن یا اسفند گذشته

+دیدی فقط یه آغوش ِ تو مونده بود، که اونم دریغا که بر باد شد؟ رادیو چهرازی

+آنقدر خالی‌ام / که نباید زنده باشم... (میکائیل استرونگه)

۱۴ موافقین ۸ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۴۰
هانی هستم

بیاید از همین امروز تصمیم بگیریم و با خودمون عهد ببندیم انقد به آدمای درونگرا گیر ندیم که بریم مهمونی یا بیاید پیشمون یا کلن هر کاری که اونا رو از نقطه‌ی امن‌شون جدا می‌کنه. من اصلن آنتی سوشیال نیستم و از بودن با دوستام لذت می‌برم و خیلی هم دوست دارم باهاشون باشم اما اینم هست که خونه یا اتاقم برام یه نقطه‌ی امن حساب میشه که حتا اگه روزهای دراز هم اون تو بمونم راحت راحتم و بر عکس، خیلی از فضاها رو نهایتن یک ساعت بتونم تحمل کنم.

انقد به این آدمایی که دوست دارن تنها باشن یا میل زیادی به رفت و آمد ندارن و با تنهاییشون حال می‌کنن برچسب افسرده و منزوی نزنیم. هر کسی یه جور حال می‌کنه دیگه! من توی خوابگاه هزار نفری هم که بودم با اینکه دوستان زیادی داشتم اما معمولن برای شام و ناهار از اتاق بیرون میومدم فقط و بهشتم وقتی بود که هم اتاقیم نبود و می‌تونستم خیلی راحت در اتاقو قفل کنم از تو!! هر چند اگه کسی در می‌زد درو باز می‌کردم :دی ولی اون بسته بودن در اطمینان خاطر بهم می‌داد که قرار نیست کسی سرشو بندازه پایین و وارد حریم امن تنهاییم بشه! یا وقتی همه با اکیپای دانشجویی شیراز‌گردی می‌کردن، من هدفون می‌ذاشتم توی گوشم و از خوابگاه می‌زدم بیرون به قدم زدن و نهایتن سر از یک گوشه‌ی خلوت حافظیه درمیاوردم... . (و البته با دوستای نزدیکم کلی سفر با حال رفتیم!!) حالا فکر کن روبرو بشم با اصرار یک آدم برای دعوتم به خونه‌ش! اصرار‌ها!! اصلن شاید من درونگرا هم نباشم. فقط به دلایل فراوان توی مودش نباشم فقط و دوست داشته باشم تمام وقت زیر پتوم به کائنات و چگونگی شکل‌گیری‌شون فکر کنم!! توی مود اینکه که جایی جز اتاق خودم باشم و توی اتمسفر آشناش نفس بکشم، نباشم. به همین سادگی! خب اصرار نکن برادر من! 

Extraversion and introversion

+یکی از ویژگی‌های درون‌گراها اینه که «دوستان محدود با روابط عمیق دارند». خب مشخصه که من ساعات طولانی‌ای با این دوستان محدودم می‌گذرونم و خیلی هم حال می‌کنم! پس اگه یه درونگرا براتون وقت نمی‌ذاره شاید جزء دایره‌ی دوستان نزدیکش نیستید و باید یه تجدید نظر توی رابطه‌تون داشته باشید. به همین خوشمزگی. :)

+یه کم آدم‌های دور و برمون رو بشناسیم و مطابق نوع شخصیت‌شون باهاشون رفتار کنیم. مرسی :|

۱۶ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۳۲
هانی هستم

چند روزه باز وقتی میخوام خودمو گم کنم توی یک آهنگ، مستقیم میرم سراغ هادی پاکزاد...

هادی پاکزاد رو نخستین بار سالای حدود 88 یا 89 شناختم و کلی از پیدا کردن چنین خواننده‌ای با اون شعرهای خوب خوشحال و ذوق زده بودم. و از اون روز تا الان یکی از محبوب‌ترین‌هام بوده.

و تمام این حس و حال خوب از شنیدن این صدا و شعرهای ناب، ختم میشه به 7 خرداد 95 و شنیدن پایان اختیاری زندگیش. خیلی حیفه که از اون روز تا الان آهنگ تازه‌ای ازش نشنیدم... خیلی...

آلبوم «تاریکی» دست‌چینی از آلبوم‌هاش بود که دی ماه 94 به صورت رسمی منتشر شد. بشنویدش.


+تاریک اما افسوس تو نیستی در برم...

+فالش!

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۵۸
هانی هستم

هزار بار می‌گویم نگاه کن به باد، آیلار، نگاه کن! علفزار رو به ما خم شده سبزی‌هاش، باد قاصدک می‌آورد از سمت آن خانه‌ی سفید، ته دور علفزار. هزار بار می‌گویم به پشت سر نگاه نکن آیلار. زن ، نمک شده پشت سر تو، مرد شقه شده و گناه شعله می‌کشد وقتی آدم عشق نمی‌تواند... دستت را به من بده آیلار تا با هم به سمت خانه‌ی سفید برویم. علف‌های سبز پسته‌ای تا زانوهامان رسیده‌اند و قاصدکی به موی تو می‌چسبد. بخند آیلار. تو که می‌خندی فاخته خاموش می‌شود روی کنگره‌ی باروی ویران. دستت را به من بده برویم، چون عطر عرق بناگوشت می‌شود عطر گل‌های بنفش وحشی... هزار بار می‌گویم عشق به خوابم آمده تنهایی، و صدای تو که می‌پرسی چقدر دوستت دارم به خوابم آمده و من آنقدر دوستت دارم که کفشدوزی شده‌ام روی کفش سفیدت و دوستت دارم که در خانه را برای تو باز می‌کنم. خانه فرشش من، خانه، ظرفش من، خانه اجاقش من که...

آیلار / شهریار مندنی‌پور

85

عکس از وبلاگ الی

عنوان؛ حافظ

۵ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۰۸
هانی هستم

احتمالن برای هر دو نفری که به «پایان» می‌رسن یکی از دغدغه‌هایی که پیش میاد اینه که «با خاطراتت چه کنم؟» و خب یکی از ملموس‌ترین بخش خاطرات هدیه‎‌های گاه و بی‌گاهیه که رد و بدل شده و حالا میشه اسمشو گذاشت «یادگاری».

خیلی پیشتر‌ها جایی خوندم که توی یک کشوری [که اسمشو یادم نیست] یه جایی درست کردن به اسم موزه‌ی عشاق. در واقع ابتکار یک آدم شکست عشقی خورده‌ی مفلوک بود! کاربردشم اینه که شما می‌تونی یادگاریای عشقت [که حالا شده معشوق سابق*] رو بسپاری اونجا و از شرشون (؟) خلاص بشی! و خب اونجا مثل یه موزه است که امکان بازدید داره و ... . داشتم فکر می‌کردم چقد جای جالب و ترسناکیه و چه اتمسفر عجیبی باید داشته باشه! قدم زدن میون چندین ترابایت خاطره! فکر می‌کنم مثل یه گورستون باشه. یه گورستون پر از ارواح خاطرات نیمه جون. شایدم مرده.

*معشوق پیوسته پا بر جاست؟

+راه یا بیراه؟ مسئله اینه!

+تو نیستی و با خاطرات تو ، با هر چی از تو مونده درگیرم / من یادگاری پس نمیفرستم،من یادگاری پس نمیگیرم (دیوونه/رضا یزدانی)

۱۳ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۰۹
هانی هستم
بیش از 30 کتاب نخونده! 
باید یه کتاب انتخاب می‌کردم تا با دوست عزیزی، همزمان بخونیمش و این باعث شد برم سر وقت کتابخونه‌ی کوچکم و ببینم چقدر کتاب نخونده دارم! بیش از سی کتاب توی دو سه فیلد مختلف! البته کتابای تخصصی رشته‌م رو حساب نکردم و گرنه آمار بیشتر میشد! و این یعنی تا آخر 96 باید ماهانه دست کم دو تا کتاب بخونم تا نخونده‌هام تموم بشن. و وقتی نمایشگاه کتاب هم در پیش باشه یعنی ممکنه این  آما بالاتر بره! البته تا الان تصمیم ندارم برم نمایشگاه ولی خب قطعی نیست نرفتنم!! و وقتی نیمچه نگاهی به کنکور ارشد داشته باشی کار یه کم سخت‌ میشه!!
به همین بهونه گفتم یه پست کتابناک بنویسم و کتابا رو معرفی کنم. نه که خیلی کتاب‌شناس باشم و در حد کتاب معرفی کردن و اینا. فقط یک سری کتابا هستن که دیگه ثابت شده‌ن و سخت نیست تشخیص اینکه خوبن و می‌تونی با خیال راحت معرفی‌شون کنی.
اول از همه برم سراغ بوکفسکی که عشق است و جان. «عامه پسند» رو قبلن ازش خوندم و حالا ازش «هالیوود» و «ساندویچ ژامبون »رو دارم. «آدم‌کش‌ها» رو هم ازش خوندم که ترجمه‌ی افتضاحی به نظر میومد که حتا اسم مترجمش یادم نیست. کتاب شعر «سوختن در آب، غرق شدن در آتش»ش هم پیشنهاد میشه.
عباس معروفی که «تمامن مخصوص» ، «پیکر فرهاد» و «سال بلوا» رو ازش دارم و تا حالا هیچی ازش نخوندم.
شهریار مندنی‌پور که «شرق بنفشه» و «ماه نیمروز»ش دیوونه‌م کرد و بی صبرانه منتظر خوندن «آبی ماورا بحار»ش هستم.
اوریانا فالاچی که «نامه به کودکی که هرگز زاده نشد» رو خوندم ازش و احتمالن خیلیا خوندینش و حالا «یک مرد»، «مصاحبه با تاریخ» و «جنس ضعیف» رو ازش دارم.
جرج اورول رو معمولن همه با «قلعه‌ی حیوانات» می‌شناسن و خب منم برای نخستین بار این کتاب رو ازش انتخاب کردم و خوندم. و «1984» و «بی خانمان‌های پاریس و لندن» توی قفسه جا خوش کردن.
از موراکامی تا حالا هیچی نخوندم و نخستین کتابش «چاقوی شکاری» خواهد بود.
یکی دیگه از افسوس‌های زندگیم هم نخوندن محمود دولت‌آبادی هست که باید با خوندن «بنی آدم» از بین بره!
«فیلمنامه‌ فروید» از سارتر رو به این لیست اضافه کنید. اگه «تهوع» و «دیوار» و خونده باشید بدون شک وسوسه میشید بازم از سارتر بخونید!
«صد سال تنهایی» مارکز که هدیه‌ی یه دوست بود. از مارکز فقط «خاطره‌ی دلبرکان غمگین من» رو خوندم که اونم انقد ازش می‌گذره که باید از نو بخونمش.
«خرده خاطرات کودکی» و خصوصن «در ستایش مرگ» ژوزه ساراماگو باعث میشه بازم سراغ این نویسنده برید! و امیدوارم «تاریخ محاصره‌ی لیسبون» و «خانواده‌ی خوشبخت» هم همونقد بهم حال بدن.
«من ببر نیستم» و «سنگ و سایه» نخستین کتابایی هستن که از محمدرضا صفدری خواهم خوند.
«دنیای سوفی» گوردر و «دموکراسی یا دموقراضه» مهدی شجاعی رو هم به این لیست اضافه کنید.
در کنار این نخونده‌ها باید یک سری کتاب‌ها که زمان جهالت (!!) خوندم‌شون رو هم از نو بخونم. مثل ابوتراب خسروی، سلینجر، بوبن و بضعی از کتابای مستور. و اینا فقط بخش ادبیات بود! به این لیست می‌تونید «سیطره‌‌ی جنس» محبوبه پاک‌نیا، «گیتی از هیچ» لارنس کرواس، «جهان‌های موازی» میچیو کاکو، «تاریخچه‌ی کوتاهتر زمان» و «طرح بزرگ هاوکینگ» و ... رو اضافه کنید!
اینم پکیج پیشنهادی من برای نمایشگاه کتاب اصلن!

کتاب

عکس؛ بخشی از خوشبختی‌های من
#جایی نوشته بود : روز خوب، روزیه که بتونی تمام روز با پیژامه باشی! روز خوبی داشته باشید!
۲۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۴۹
هانی هستم
نمی‌دونم... بدهکاریم به آدمایی که تلاش می‌کنن حالمون رو خوب کنن و تلاششون نتیجه نمیده یا نه؟ ولی حس خوبی نیست اینکه تلاش یک نفر ، یک دوست ، یک آشنا رو ببینی برای خوب کردن حالت و باز که حالت رو می‌پرسه بگی هـــــــــی... بد نیستم. حس خوبی نیست اینکه نتونی رک بهش بگی ببین فلانی، حال من خوب نمیشه اینطوری. چون چیزی که حال منو گرفته رو نه تو نه هیچ کس دیگه نمی‌تونه درست کنه.
+برگشتم سر کار. بدون اینکه توی فرصتی که داشتم جایی برم. بسنده کردم به بیرون زدن عصرونه از شهر و دل سپردن به بهاری که سبزیش و بوی خوشش یه کم از دنیا دورم می‌کرد. 
+از دست دادن همیشه تلخ و غم‌انگیزه. نجنگیده باختن از اونم غم‌انگیزتره. خیلی وقت‌ها حس می‌کنم من همون آدم شعر نصرت رحمانی‌ام که میگه:
وقتی صدای حادثه خوابید
برسنگ گور من بنویسید:
- یک جنگجو که نجنگید
اما شکست خورد

گل
عکس از من
*عنوان ؛ مصرعی از محمد علی بهمنی
۱۳ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۵۱
هانی هستم

گاهی وقتا خیلی ساده حساب روزا از دستمون در میره. مثلن فکر میکنیم خیلی مونده تا فلان تاریخ یا مناسبت. بعد می بینیم نه بابا، دو روز دیگه س. بعد با خودمون فکر می کنیم چرا باید انقد زود رسیده باشیم به این روز و تاریخ؟ 

یا مثلن وقتی یه مهمون عزیز داری. فکر می کنی اووووووه کو تا بره؟ کلی وقت هست برای خوش گذروندن. بعد یهو می بینی مهمون عزیز چمدونش رو بسته و داره بوسه خدافظی میده بهت.

یا مثلن وقتی کسی میاد توی زندگیت. اصلن فکر نمی کنی که بره. یا روز رسیدنش برسه. اصلن مگه ممکنه اون روز بیاد؟ بعد می بینی آره! خیلی زود اون روز رسیده. فرق این رفتن آخری اینه که حداقل بخشی از تو رو برای همیشه برای همیشه با خودش می بره.


آدم ها 

وقتی می آیند

موسیقی شان را هم با خودشان می آورند

ولی وقتی می روند 

با خود نمی برند

آدم ها می آیند و می روند

ولی در دلتنگی هایمان

شعرهایمان

رویاهای خیس شبانه مان...

می مانند.


هرتا مولر

۱۶ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۴۵
هانی هستم

قبلن درباره ی این نوشته بودم که با این وضعیت تک فرزندی، دو سه نسل آینده دایی و خاله و... نخواهند داشت. بعد امروز داشتم به این فکر می کردم که آیا مثلن اینطور میشه که یه عده ای پول بگیرن و برای ساعت خاصی عموت باشن مثلن؟ یا بابابزرگ یا هر چیزی...؟

۱۴ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۰۶
هانی هستم