آزاده مهدوی آزاد یه آلبوم داره به اسم شانزهلیزه. اگه ساز دهنی دوست دارید میتونید از بیپ تونز ( اینجا ) به صورت قانونی بخریدش و حالشو ببرید. امیر حسین نوری هم یه آهنگ داره به اسم شانزهلیزه که میتونید ته همین پست گوشش کنید. « امیر حسین نوری رو دوست دارم اما به جز چار پنج تا آهنگ اونم سالهای پیش خبری ازش نیست! چرا آخه!» یه دوست هم داشتم که میگفت من اگه برم شانزهلیزه قدم بزنم ، تا برسم تهش چند ده تایی نظریهی ادبی صادر میکنم! از بس که هر چی نظریه و مکتب هست از کافههای شانزهلیزه شروع شده! و خب این سه تا موضوع هیچ ربطی به هم ندارن. صرفن شروع یه پستن برای کسی که چند روزیه ننوشته و نمیدونه چطور شروع کنه پستشو! و البته خستهی اسبابکشیه!
همین مورد بالا نمیتونه پستشو چطوری ادامه بده. شما عجالتن آهنگو گوش کنید!
میدونید من پستهای طولانی رو دوست ندارم. یعنی نمیخوام مخاطب رو خسته کنم و میدونم توی دنیای مینیمال امروز کمتر کسی حوصلهی خوندن یه متن طولانی رو داره که البته -جدا از وبلاگ من- اصلن چیز خوبی نیست و از طرفی هم خوشم نمیاد یه نفر وبلاگم رو باز کنه و دو خط نوشته باشم فقط! برای همین الان که اومدم یه پست کوتاه بذارم دچار پارادوکس شدم!
پست کوتاه مورد نظر: دقت کردین که میگن هر نقطه مکانی و هر سخن زمانی؟ خب احتمالن خیلی از شما به یه ورژن دیگهش هم رسیدین ؛ هر سخن مکانی! بلی! من به این نتیجه رسیدم -البته یه کم دیر- که مکان هم خیلی مهمه! منحرف نشید حالا! منظورم اون مکان نیست که حافظ هم میگه « از چار چیز مگذر گر عاقلی و زیرک / امن و شراب بیغش معشوق و جای خالی» منظورم اینه که مکانی که دارید دربارهی یک موضوع حرف میزنید به اندازهی زمانش اهمیت داره! یعنی انتخاب یک مکان اشتباه برای یک زدن یک حرف ممکنه کل اون دیالوگ و نتیجهای که قرار بوده بگیرید رو به فنا بده! مثلن ممکنه باعث نیمه تموم موندن دیالوگ بشه که این یکی از بدترین اتفاقاتی هست که ممکنه برای بحث مهم بیفته. وقتی قراره نتیجهگیری کنید دربارهی یک چیزی خب باید کلی حرف بزنید معمولن. حالا اگه این دیالوگ به خاطر انتخاب زمان یا مکان اشتباه ناتموم بمونه یا نتیجهای گرفته نمیشه و به بعد موکول میشه که همین به خودی خود موضوع رو حروم میکنه یا اینکه عجله عجلهای یه تصمیم گرفته میشه که احتمالن درست نیست. مثالهاش رو هم خودتون پیدا کنید دیگه!
خب مثل اینکه خیلی هم کوتاه نبود!!
+مرسی از همهتون که توی پست قبل نظرتون رو برام نوشتید. :)
بعد یه نظریه (!!) هست که میگه هیچ وقت محبت رو در حق طرفتون تموم نکنید چون باعث میشه طرف سیر و زده بشه که البته من مخالفشم! بعد جالبه که خیلی هم اصرار دارن اینا به نظریهشون و جالبترش اینه که وقتی طرف خیانت کرد میگن آخی ، بهش محبت نمیشده خیانت کرده! |: و البته یک جای تاسف هم داره این داستان و اونم جایی هست که بحث زنان علیه زنان پیش میاد. یعنی یک خانوم بیاد بگه اگه به یه زن زیادی محبت کنی دور برمیداره و فلان و بهمان. دیدم که میگم!!
اینطور که من شروع کردم فکر نکنم کسی جرات کنه حرف مخالف بزنه(!!!) ولی هدفم از نگارش این پست این بود که نظر شما رو بدونم دربارهی این داستان.
شما برای محبتتون مرز میذارید؟ فکر میکنید برای هیچ کس نباید 100 بود؟ یا اینکه فکر میکنید آدم برای کسی که دوسش داره باید سنگ تموم بذاره و محبت رو در حقش تموم کنه؟
شما فکر میکنید خیانت از محبتهای نصفه نیمه میاد از محبت سرشار؟ البته میپذیرم که خیانت متغیرهای دیگری هم داره و نمیشه فقط از این جنبه نگاهش کرد ولی در این مورد خاص چی فکر میکنید؟
+مرسی که نظرتون رو مینویسید. عجالتن کامنتها بدون تایید نمایش داده میشن.