چند روز پیش لب دریا خیلی اتفاقی با کسی همکلام شدم که موقع رفتن دیدم سه تا پلاستیک زباله گرفته دستش. داشتم از موجای دریا عکس میگرفتم که اومد طرفم و سیب تعارف کرد. البته بعدش مهمون چای و پرتقالش هم شدم! میگفت هر روز که میام ساحل، اینکارو میکنم. میگفت بهای شنا کردنم رو میدم. دلواپس تمیزی ساحل و دریا بود. میگفت ما چیزی از این دریا طلبکار نیستیم و در مقابل بخشندگی دریا داریم یه کار کوچیک میکنیم براش.
«بهای شنا کردن»! این تفکر ستودنیه. اینکه ما بپذیریم از طبیعت به خاطر تمام چیزهایی که به ما داده سپاسگزار باشیم نقطهی آغاز خوبیه برای رفتار محیط زیستی و دوستانه با زمینی که فقط یه دونه ازش داریم! [ حتا از اون ماری که موقع برگشتن از زیر پام در رفت و آدرنالین خونم رو مقداری بالا برد هم باید تشکر کرد! میتونست جور دیگری رفتار کنه!]
دریا را بگو
که نفس نفس میزند
و گویا خواب میبیند
دریا را بگو
که نفسزنان
راه میرود در خواب
بیژن جلالی
عکس از خودم