احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
بایگانی
آخرین مطالب
حرف‌های شما

۱۵۸ مطلب با موضوع «یادداشت واره ها» ثبت شده است

توی یه چمع دوستانه یکی از بچه‌ها پرسید شما احساس خوشبختی می‌کنید؟!

همین یک سوال کافیه تا سرت بشه یه کلاف سردرگم که نمی‌دونی از کجاش شروع کنی! اصلن تعریف خوشبختی چیه؟ ملاکش چیه؟ آره برای هر کی فرق می‌کنه اما باید یه تعریف تقریبن واحد باشه. مثلن <بنا بر تعریف سازمان بهداشت جهانی، تندرستی تنها فقدان بیماری یا نواقص دیگر در بدن نیست بلکه « تندرستی نداشتن هیچ‌گونه مشکل روانی، اجتماعی، اقتصادی و سلامت جسمانی برای هر فرد جامعه است.» >

برای خوشبختی هم تعریفی وجود داره مسلمن اما ترجیح میدم تعریف شما رو بدونم. اما اگه همین سلامت رو یکی از ملاکای خوشبختی بدونیم پس خوشبختی هم جنبه‌های مختلف اجتماعی و شخصی و ... فلان داره و همه چیز بهش گره خورده. پس مثلن کسی که آزادی اجتماعی نداره ، کسی که وضع مالی خوبی نداره ، کسی که حتا زندگی شخصیش داره به شیوه‌های گوناگون تهدید میشه نمی‌تونه احساس خوشبختی کنه.

 اون وسط یکی از بچه‌ها جواب قابل تاملی داد. گفت احساس بدبختی ندارم ولی خیلی هم شاد نیستم. و این شادی ... طفلی به نام شادی... همین هم می‌تونه فردی یا اجتماعی ، کوچک و دست یافتنی و یا بزرگ و آرمانی باشه. مثلن من اگه مجبور نبودم صبح زود بیدار شم خوشحال‌تر بودم! یا اگه وضعیت کاریم این نبود خوشحال‌تر و در نتیجه خوشبخت‌تر بودم! یا اگه اینجا به دنیا نیومده بودم... و ... و... 

راستی شما... احساس خوشبختی می‌کنید؟


پ/ن) روزای کاری خوبی ندارم. و این اصلن حس خوبی برای رفتن به استقبال سال نو نیست...

۱۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۱۹
هانی هستم

طبق معمول همیشه ، خمیازه‌های کشدارم به دکه‌ی بین راهی می‌رسه. دکه‌ای که توی سوسوی سیاه شب زمستون که آسمونشو ابرای گاه‌گاه گرفتن مثل یه منجی زمان‌شناس بهم لبخند می‌زنه. ماشینو روشن می‌ذارم که قهوه‌مو بگیرم و زودتر دل به جاده‌ای بزنم که زیر و زبر و چاله‌ چوله‌هاشو حفظ شدم و گاهی وقتا فکر می‌کنم اونم منو توی حافظه‌ش ثبت کرده چرخای ماشینمو می‌شناسه!

به پنجره‌ی دکه که می‌رسم صاحبش از جا بلند میشه و بعد از سلام به گرمی باهام احوالپرسی می‌کنه. میگه خیلی وقته نیومدی‌ها! و من با خودم فکر می‌کنم چه خوبه که توی دنیای به این بزرگی این دکه‌چی که روزانه شاید بیش از صدها مهمون داره منو یادشه. 

۶ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۰۸:۰۸
هانی هستم

یک ) یعنی تا میاد زندگی بیفته رو غلطک یهو غلطک میفته روت! تا میای یه هوایی تازه کنی و یه نفس بکشی باید نفستو حبس کنی که واسه گردنه‌ی بعدی نفس کم نیاری! کی بود می‌گفت خوشبختی فاصله‌ی این بدبختیه تا بدبختی بعدی؟! دمش گرم!!

دو ) ما یه چیزی داریم به نام سلبریتی‌های پوشالی! یا شایدم خود سلبتریتی و اینفلوئنسر پندار! که البته مسلمه ما به اینجا می‌رسونیم‌شون! یعنی همون کسی که یک میلیون نفر فالور داره این یک میلیون نفر ربات که نیستن! یکی مثل من و شمان که اگه دونه دونه طردشون کنیم خودشون می‌مونن و یه پیج توی دنیای درندشت مجازی! 

در تازه‌ترین افاضه‌ی فضل این جماعت بانو صدف بیوتی فرمودن : «متاسفانه چقدر قبلن از لیلا حاتمی خوشم میومد. الانم نه اینکه ازش بدم بیادها ، ولی با این حرفایی که تو آلمان در مورد ایران زد میخوام نصفش کنم. بگو تو اگه آدمی همینجا یه کاری بکن! رفتی چوغولی می‌کنی که چی؟ ننر! » یکی به ایشون بگه شما پولتو بگیر تبلیغتو بکن. نهایتن بتونی درباره فلان برند نظر بدی. در حد نظر دادن درباره‌ی کسی مثل لیلای سینمای ایران نیستی. مسلمه که هر کسی می‌تونه نظرشو ارائه بده اما حق نداره پاشو از گلیمش درازتر کنه! اول به اندازه‌ی خودت نگاه کن بعد در مورد آدمای هم‌قد خودت نظر بده! راستی تو که کلن اینور نیستی چند بار درباره‌ی فضای ایران اظهار نظر کردی؟ تو که از همینم وحشت داری.

سه ) چقدر خوشبختند خواب‌هایی که تو را می‌بینند...

۱۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۰۸:۰۶
هانی هستم
چند وقت پیش مدتی پس از ترکیدن پرشین‌بلاگ خواستم وارد پروفایلم بشم که دیدم نمیشه. خب حضرات لطف کرده بودن یه ایمیل داده بودن که هر کس نمی‌تونه وارد بشه باهاشون تماس بگیره و البته مسلمه که اون ایمیل دکوری بود و کسی پاسخ نداد و دسترسی من به وبلاگم مسدود شد. گفتم خب من که دیگه اونجا نمی‌نویسم و مهم نیست. مهم اینه که آرشیوم رو دارم. برای اینکه به عمق فاجعه پی ببرید باید بگم که من به مدت یک سال هر روز وبلاگم رو آپ می‌کردم. برای خودم یه آرشیو ساخته بودم از شعرهایی که دوست داشتم ، بریده کتابایی که خونده بودم ، عکس ، فیلم و یادداشت‌های روزانه‌م و ... . و حالا دیگه نیست! یعنی پرشین بلاگ وبلاگ من و خیلیای دیگه رو حذف کرده. و همه‌ی اینا به کنار! حالا سردبیرش اومده یه پست گذاشته با عنوان دوباره بنویسیم!! باشه! بشین تا دوباره بنویسیم! من وبلاگمو می‌خوام آقای سردبیر! می‌فهمی؟ وبلاگمو!!

+اونقد کاربرا از خجالتش دراومدن که من دیگه سکوت می‌کنم!!
per

۱۴ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۰۸:۲۵
هانی هستم

گاهی برای او 

چیزهایی می‌نویسی

بعد پاک می‌کنی...

پاک می‌کنی...

او هیچ یک از حرف‌های تو را نمی‌خواند

اما تو 

تمام حرف‌هایت را گفته‌ای

*مورات هان موگان

+دلخوشم به کدام راه نجات؟

+ببخشید کامنتا رو جواب ندادم. ممنونم از بودنتون. 

+کاش آخر این سوز بهاری باشد..

۱۵ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۶ ، ۱۴:۲۱
هانی هستم
چرا بعضی از آدما متوجه نیستن که بعضی تصمیما و بعضی کاراشون چقد روی زندگی دیگرانی که از قضا نزدیک‌ترین‌هاشون هستن تاثیر داره؟ چرا نمی فهمند دارن با انجام یا حتا عدم انجام یه کار گه میکشن به زندگی یکی دیگه و آینده‌شو نابود میکنن؟ چطور می تونن انقد بی خیال باشن؟ چطور می تونن انقد خونسرد غیر منطقی و خنثا و بی تفاوت باشن؟ شده ساعت ها با یکی حرف بزنی و تمام حرفاش و تصمیماش نشون دهنده ی این باشه که اصلن گوش نمیده تو چی میگی و فقط داره حرف خودشو میزنه؟ 
این زندگی هیچ وقت روی خوش نداشت. ما الکی دلمونو خوش کردیم. گه گرفته سر تا پاشو و داریم بی خودی دست و پا می زنیم فقط. دلم فقط یه غار میخاد که برم بمیرم توش و چشم‌ این دنیا و نکبت هاش رو نبینه. دلم میخاد فقط دور شم از آدما و تمام تظاهرهاشون. تمام بی تفاوتی و تمام خودخواهی هاشون.


در روز و روزگاری،
که مردم قلمرو وحشت
همچون کبوتران مهاجر بودند،
و خانه ی خودم، تبعیدگاه قلب خودم بود
من خویش را،
بر روی صفحه ها مچاله کردم:
گاهی،چون خرده نانی،
بر سفره های خالی کفترها،
بسیار بار،اما،
چون شیشه ای شکسته
       پراکنده
                بر روی ریگ های بیابان ها
از من شکسته تر کسی آیا هست؟

رضا براهنی


۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۶ ، ۰۳:۴۷
هانی هستم

صبح که از خواب پا میشم ترجیح میدم به جای اشرف مخلوقات ، یه گربه باشم که می‌خوابه زیر یه ماشین گرم و کسی هم کاری به کارش نداره! 

خدایی این چه وضع ساعت کاریه!؟ ساعت کاری باید از 9 شروع بشه که بشه راحت خواب صبحتو داشته باشی و وقتی میای سر کار توی چرت نباشی! نه اینکه با چشای بسته لباس بپوشی ، با چشای بسته سوار سرویس شی ، توی سرویس تا مرز خواب بری ، با چشای بسته صبونه بخوری و بعدشم بری آفیس! دست کم توی این فصل که پتوها پیام‌آوران راستینی هستن که بهشت دنیوی رو وعده میدن!! 

دو :) شما خوبید؟

۱۷ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۶ ، ۰۸:۱۵
هانی هستم

فقط داشتم فکر می‌کردم شایدم ما آدمای یه قصه‌ی دیگریم و داستانو اشتباهی اومدیم!

فقط یه لحظه تصور کنید ؛ هر جا حضور پیدا کنیم در زمان و مکان اشتباه هستیم! 

هر حرکتی انجام بدیم اشتباهه چون برای اون موقعیت تعریف نشده و نتیجه‌ی درست نمیده!! در واقع اون کار برای داستان اصلی بوده نه برای جایی که هستیم!! خیلی شلم‌شورباتر از این حرفاست!


فقط باید اون درختو پیدا کنیم و بعد بپریم پایین...!


«شهری دیگر» گروه "او و دوستانش" رو از فالش بشنوید.

۶ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۶ ، ۱۲:۴۰
هانی هستم

شاید نخستین باری که برای هموطن‌ها و مصیبت‌هاشون گریه کردم زلزله‌ی هریس و ورزقان بود. زنگ زدم به دوستم توی هریس که حالشو بپرسم و وقتی قطع کردم... . واقعن نمی‌دونم سیل و زلزله کی می‌خواد دست از سر این مردم برداره. شاید داریوش باید سیل و زلزله‌ هم به «دشمن و خشکسالی و دروغ»* اضافه می‌کرد... ناراحتم. عمیقن ناراحتم و هیچ کار درست و حسابی از دستم برنمیاد. لطفن هر کار هر چند کوچکی از دستتون برمیاد کوتاهی نکنید...

میون این همه غم یکی از قشنگ‌ترین توییت‌هایی که خوندم این بود که  : «محبوب من ! الان که همه به اخبار مربوط به زلزله مشغولند ، من به تو فکر می‌کنم...» غم ، غم بزرگیه. به بزرگی تلخ‌ترین فاجعه‌های تاریخ. اما شاید عاشق‌ها زیر آوار بمونن ولی عشق راه خودشو پیدا می‌کنه. عشق هرگز نمی‌میره. یه روزی دوباره توی همین شهر قرارهای عاشقانه می‌ذاریم و عاشق می‌شیم. یه روزی دوباره مردا و زنامون دست تو دست هم قشنگ‌ترین رقص‌ها رو به تصویر می‌کشن. یه روزی دوباره‌ توی همین شهر غم‌زده زندگی رو از سر می‌گیریم و خونه‌هامونو با «مهر» واقعی می‌سازیم. نه مهر بی مهری که آوار بشه رو سر عزیزامون...

و به جای عکسای زلزله‌ ، این عکسو تقدیم‌تون می‌کنم. 

shz

* اهورامزدا این کشور را بپاید از سپاه دشمن، از خشکسالی و از دروغ. به این کشور نیاید، نه سپاه دشمن، نه خشکسالی و نه دروغ. (کتیبه داریوش)

۸ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۶ ، ۰۸:۵۸
هانی هستم

یعنی انقد با وبلاگم غریبه شدم که باید توی عنوان یادآوری کنم به خودم که کجا هستم! یعنی بیش از یه ماهه که ننوشتم و نخوندنم شما رو و البته یه چارده روزیش رو در سفر بودم. نه که به نت دسترسی نداشتم اما وقت زیادی برای سر زدن به اینجا نداشتم. و بعدشم مستقیم پرت شدم وسط کار و یک چنین هوا به هوا شدنی دل و دماغ هر چیزی رو از آدم می‌گیره!

خلاصه که سلام!

از یک لطفن نبینید شروع بکنیم؟ لطفن فیلم "ملی و راه‌های نرفته‌اش" رو نبینید. فیلمی از تهمینه میلانی که شخصن هیچی توی این فیلم ندیدم جز اداها و دیالوگای تکراری و لوس و کلیشه‌ای و حتا فیلمنامه و خط داستانی تکراری. هیچ اتفاق جذاب و خوبی توی این فیلم نمیفته به جز خمیازهای کشداری که بغل دستی‌تون می‌کشه. البته اگه با آدم خاصی می‌رید سینما ممکنه اتفاقات خوبی بیفته براتون. بالاخره وسط دیدن یه فیلم چرت باید یه کاری بکنید که حوصله‌تون سر نره. مثبت باشید ؛ مثلن پاپ کورن خوردن!

راستی چه خبر از پاییز؟ راسته که میگن فصل عاشقیه؟ بیاید اعتراف کنید ببینم بعد پاییز چن تا بله‌برون داریم!

abyaneh

عکس از من ؛ ابیانه

۱۱ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۵:۱۳
هانی هستم