خاطرهای در خاطر جهان...
شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۶، ۰۸:۰۸ ق.ظ
طبق معمول همیشه ، خمیازههای کشدارم به دکهی بین راهی میرسه. دکهای که توی سوسوی سیاه شب زمستون که آسمونشو ابرای گاهگاه گرفتن مثل یه منجی زمانشناس بهم لبخند میزنه. ماشینو روشن میذارم که قهوهمو بگیرم و زودتر دل به جادهای بزنم که زیر و زبر و چاله چولههاشو حفظ شدم و گاهی وقتا فکر میکنم اونم منو توی حافظهش ثبت کرده چرخای ماشینمو میشناسه!
به پنجرهی دکه که میرسم صاحبش از جا بلند میشه و بعد از سلام به گرمی باهام احوالپرسی میکنه. میگه خیلی وقته نیومدیها! و من با خودم فکر میکنم چه خوبه که توی دنیای به این بزرگی این دکهچی که روزانه شاید بیش از صدها مهمون داره منو یادشه.
۹۶/۱۲/۰۵