احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما
  • ۲۱ آبان ۰۲، ۱۱:۳۰ - بانوچـه ⠀
    :(

۳۱ مطلب با موضوع «کتاب و داستان بریده ها» ثبت شده است

شب هنگام عقل به خواب می رود و فقط اشیا باقی می مانند. آنهایی که واقعن با اهمیت اند،شکل اصلی شان را باز می یابند،بر تجزیه و تحلیل روزانه چیره می شوند و زنده می مانند. انسان تکه پاره هایش را دوباره سر هم می کند و به صورت درختی آرام در می آید.

روز به دعواهای خانگی تعلق دارد،اما شب که می آید،آن کس که سر دعوا را باز کرده عشق را باز می یابد. چون عشق خیلی عظیم تر از سخنی است که شبیه باد و هوا است. و مرد آرنج هایش را روی لبه ی پنجره می گذارد و زیر نور ستارگان از نو مسئول بچه ها می شود که در خوابند و مسئول آوردن نان روزانه، و خواب همسرش که ظریف و آسیب پذیر و فانی آنجا استراحت میکند. عشق،چون و چرا نمی پذیرد. همیشه وجود دارد. چه خوب است که شب بیاید تا حقیقتی را که شایسته ی عشق است به من بنمایاند...

خلبان جنگ/ آنتوان دوسنت اگزوپری 

۷ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۵ ، ۰۲:۴۶
هانی هستم
تو چله‌ی هر سال من
یه جای خالیه که پر نمی‌شه
حافظ نگو تو فال من
جدایی افتاده برا همیشه
بهمن محمدزاده
بشنوید؛ یلدا / محمد معتمدی
 
 
+کاش میشد بگویم دلتنگم و این یک خبر غم‌انگیز نبود...!
 
-دلم برای باران تنگ شده است.
-باران ریز و بی صدا.
-باران ریز و بی صدا که حتا برگ‌ها را تکان نمی‌دهد.
شهریار مندنی‌پور
 
۱۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۵ ، ۰۹:۲۰
هانی هستم

من و درخت چنار روبروی پنجره با هم دوست بودیم. درخت چنار هم مثل من از رفتن‌ها سر در نمی‌آورد. همیشه از یکدیگر می‌پرسیدیم: «آدم‌ها چرا می‌روند؟ دنبال چه می‌روند؟ کجا می‌روند؟» درخت چنار می‌گفت «اگر تکه زمینی باشد که بشود در آن ریشه دواند، دیگر غمی نخواهد بود. از زمین می‌شود غذا گرفت و برای آب هم به کرم آسمان و جوی مجاور امید داشت.» و من هم می‌گفتم «اگر درگاهی پنجره ای باشد و دوستی چون چنار، دیگر نباید به فکر رفتن بود.»

سه کتاب،درگاهی پنجره / زویا پیرزاد


+«گذشتن و رفتن پیوسته» از بُمرانی رو از اینجا دانلود کنید.

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۱۱:۰۹
هانی هستم

دل من همی داد گفتی گوایی

که باشد مرا روزی از تو جدایی

بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم

بر آن دل دهد هر زمانی گوایی

من این روز را داشتم چشم وزین غم

نبوده‌ست با روز من روشنایی

جدایی گمان برده بودم ولیکن

نه چندانکه یکسو نهی آشنایی

به جرم چه راندی مرا از در خود

گناهم نبوده‌ست جز بیگنایی

بدین زودی از من چرا سیر گشتی

نگارا بدین زودسیری چرایی

فرخی سیستانی 


دانشجو: توی این شعر یه سوز و احساسی هست که اصلن تو صدای شما نبود.

استاد: همین که تو شعر هست کافی نیست؟

-ولی خوب خوندنش خیلی تاثیر داره.

-تا شنونده ش کی باشه. 

-اگه هم کسی بخواد بشنوه با این همه سر و صدا...

-سر و صدا که مال شماهاست. 

-نه. اگه خوب می خوندین همه ساکت میشدن. اونوقت اونایی که می خواستن بشنون سر حال میومدن.

-دیگه از من گذشته که با شعر خوندنم کسی سر حال بیاد.

-پس تکلیف شعر چی میشه؟ 

-بهتره هر کسی شعر خودشو بخونه.


شب های روشن / فرزاد مؤتمن 


از خودت می پرسی: آن رویاها کجا هستند؟ سرت را تکان می دهی و می گویی: سال ها چه زود می گذرند! و باز هم از خودت می پرسی: تو با زندگی ات چه کردی؟ بهترین سال های عمرت را کجا به خاک سپردی؟ اصلن زندگی کردی یا نه؟ ببین، به خودت می گویی: دنیا دارد سرد می شود. سال های بیشتری می گذرند و با خودشان تنهایی ملال آوری را به همراه می آورند و بعد پیری، تکیه زده به یک چوب زیر بغل لرزان لرزان می آید و درست بعدش بدبختی و ویرانی خواهد آمد. دنیای خیالی تو تاریک می شود، رویاهات پژمرده می شوند و مثل برگ های زرد می افتند... 

شب های روشن، داستایوفسکی

۳ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۴ آذر ۹۵ ، ۱۹:۲۵
هانی هستم

«آرامش راحتی است، آسایش خیال است. آرامش پیچاندن پیچ زندگی در پایین‌ترین حد است. سکوت، خاموش کردن آن پیچ است. بستن آن است. بستن تمام آن.»


+بادبادک‌باز خالد حسینی رو تموم کردم. خوندنش رو پیشنهاد می‌کنم.

+چرا تو؟ / چرا تنها تو؟ / چرا تنها تو از میان زنان/ هندسه‌ی حیات مرا در هم می‌کوبی؟ (نزار قبانی)

ایمان من در حلقه ی هندسه ی اندام توست

with every passing hour another word is leaving my mind

+عنوان؛وحشی

۱۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۰:۴۰
هانی هستم

هراس.

دهانت را باز می‌کنی. چنان باز می‌کنی که آرواره‌ات به غرچ غرچ می‌افتد. به ریه‌هایت فرمان می‌دهی هوا را ببلعد،حالا، هوا می‌خواهی،می‌خواهی،حالا. اما شش‌ها از فرمانت سر باز می‌زنند. ریه‌ها جمع می‌شوند،تنگ می‌شوند،فشرده می‌شوند، و ناگهان انگار از نی نوشابه نفس می‌کشی. دهانت بسته و لب‌هایت چفت می‌شود. تنها می‌توانی خرخر خفه‌ای بکنی. دست‌هایت پیچ و تاب می‌خورد و می‌لرزد. جایی سدی شکسته است و سیلاب عرق سرد بر تنت می‌ریزد و خیسش می کند. دلت می‌خواهد فریاد بکشی. اگر می‌توانستی،می‌کشیدی. اما برای فریاد زدن لازم است اول نفس بکشی .

هراس. 

بادبادک باز / خالد حسینی

 

+همینقد نفسم گرفته. همینقد هوا کم دارم. همینقد دلم فریاد می‌خواد و همینقد همه‌چی تلنبار شده توی سرم.

+به جای دوری کوچ کنم، برم تو رو از دست بدم / یه شهر طراحی کنم، به آغوش تو بسط بدم

بشنویم؛ از مه تا وضوح / هادی پاکزاد

۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۱:۰۷
هانی هستم
زبان! 
همه‌ی ما می‌دونیم که نثر مکتوب چقدر در حفظ یا تخریب زبان نقش داره و همه‌‌ی ما بیت معروف بسی رنج بردم در این سال سی رو حداقل چند بار زمزمه کردیم با خودمون. البته نمی‌دونم واژه‌ی "زبان" رو چقد دارم درست به کار می‌برم. وارد حوزه‌ی تخصصیش نمیشم... چیزی که الان می‌خوام بگم خطاب به وبلاگ‌نویس‌هاست. وبلاگ‌های ما در حالت عادی (اگه سروری نترکه!!) سال‌های سال خواهد موند و خواه ناخواه بخشی از حفظ این زبان و دیکته بر عهده‌ی ماست. همه‌ی ما می‌دونیم که زبان خواه ناخواه دگرگون میشه، نوشتار به گفتار نزدیک میشه، واژه‌های بیگانه وارد میشن و این یک رونده که نمیشه متوقفش کرد. اما می‌تونیم کمک کنیم این قند پارسی چند سال بیشتر زنده بمونه. یا اینکه با نوشتارمون این نابودی رو سرعت بدیم. 
همونطور که توی قانون اساسی بیان شده که حفظ محیط زیست یک وظیفه‌ی عمومیه، حفظ زبان هم همینطوره مسلمن و یک ملت بدون زبان،بدون ادبیات، احتمالن یک ملت مرده است. حفظ زبان چیزی کم از حفظ تمامیت ارضی نداره به نظر من. ما زنده‌ایم چون لیلی و مجنون داریم، شاهنامه و خسرو و شیرین داریم، حافظ و سعدی داریم، نیما و سهراب داریم. ما زنده‌ایم چون چندین قرن ادبیات پشتمونه. خیلی سخت نیست که خودمون هم گامی برای حفظ این گنجینه برداریم.
چیزی که باعث شد این پست رو بنویسم دیکته‌های عجیب و غریبیه که توی وبلاگ‌ها می‌بینم. باور کنید بعضیا شمشیر کشیدن به روی زبان!  کمر بستن به قتلش! آخه مثلن چرا یه چیز بدیهی مثل کاربردِ ه و کسره رو ندونیم؟ چرا باید به جای «پیراهنِ من» بنویسیم «پیراهنه من» ؟؟ همین یه مورد رو از امروز رعایت کنیم خیلیه! اصلن بیاین یه چالش بذاریم هر کی درست‌تر بنویسه، ها؟! روح فردوسی بزرگ هم در آرامش خواهد بود اینطوری! اصلن بیاید از امروز توی وبگردی‌هامون هر جا اشتباه دیکته‌ای دیدیم تذکر بدیم. خواه پند گیرند، خواه ملال! 

+تمام چیزهایی که درباره‌ی زبان گفتم در مورد گویش‌ها و زبان‌های مادری هم صادقه. فرهنگ‌های بومی که نشان زندگی یک قوم و منطقه هستن به گویش‌ها و ادبیات عامیانه زنده‌ن و شک نکنید با مردن گویش‌ها (همونطور که الان شاهدش هستیم و به سرعت داره پیش میره) تمام فرهنگ‌های اصیل و بومی از بین خواهند رفت و در آینده هیچ چیز نخواهیم داشت. هیچ چیز!! اصلن درک نمی‌کنم خانواده‌هایی که  فرزندانشون رو از گویشی حرف زدن منع می‌کنن. لطفن اگر پدر و مادر هستید یا خواهید شد گویش محلی‌تون رو به فرزند‌تون یاد بدین و بهش یاد بدین افتخار کنه به لهجه‌ش. شبا هم به جای شنگول و منگول با لالایی‌های گویشی خوابش کنید. خیلی بهتره!
+ خوبی بازی‌های وبلاگی اینه که بلاگرها رو با هم آشنا می‌کنه و ارتباطشون رو نزدیک‌تر می‌کنه.  همین الان هم انگار بازی وبلاگی یا به قول امروزی‌ها چالشی در بیان راه افتاده و ملت دارن همدیگه رو میکشن! میکشن نه‌ها، میکشن!! خلاصه به این دو لینک برید و ببینید منو چطوری کشوندن!
+ بخش پادکست با صدای امیر بهزادپور عزیز به روز شد.
+در ادامه‌ی مطلب داستان کوتاه «آخرین درس» رو از آلفونس دوده بخونید و بهش فکر کنید.
۲۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۱:۱۹
هانی هستم

ر

گ

می

ریزد

به 

شکل)

تنهایی


ای.ای.کامینگز


snow

عکس از کوین دیویس

+صدایت روی بوی بهار نارنج می‌لغزد. از جنس همان می‌شود. صدایت در بهار، بهار است، در زمستان بهار است. حرف بزن، من تا ابد به صدایت گوش می‌دهم تا نقطه‌ای شوم در خط کاتبی که صدای تو را می‌نویسد. / شهریار مندنی‌پور

۵ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۲:۱۹
هانی هستم

خوابگاه دانشجویی که بودیم شبا داستان دیگری داشت. دوستان خوابگاهی می‌دونن که هم‌اتاقی خوب از نون شب واجب‌تره. اگه شب نون نداشته باشی یه هم‌اتاقی خوب می‌تونه از یخچالِ بقیه نون کش بره برات(!!) ولی اگه هم‌اتاقی خوب نداشته باشی نمی‌تونی به این راحتی بری سرپرستی خوابگاه و بگی ببخشید من یه هم‌اتاقی خوب می‌خوام، با این یکی حال نمی‌کنم! من تقریبن تمام 4 سال کارشناسی از هم اتاقی شانس آوردم و با دوستای خوبم توی یک اتاق بودیم. ترمای اول که انرژی بیشتری داشتیم و درس کمتر و هم‌اتاقی‌های پایه‌تر خب مسلمن خوش‌تر می‌گذشت. سه تا دیوونه بودیم که هر غروب می‌زدیم بیرون و بعد از 12 شب برمی‌گشتیم خوابگاه و تازه شب‌نشینی شروع میشد. گاهی وقتا خیلی شیک و مجلسی یکی‌شون سه‌تار میزد و نوبت به نوبت شعر می‌خوندیم، گاهی وقتا هم از 12 شب که می‌گذشت یه انرژی ماورایی به اتاق حلول می‌کرد که می‌نشستیم به داستان بافتن از هر چیزی! بعضی وقتا هم با شیمی آلی فال می‌گرفتیم! و می‌نشستیم تحلیل هم می‌کردیم تازه فالو! یک چنین موجوداتی بودیم بعد از نیمه شب! بعضیا ومپایر میشن، بعضیام مث ما خل!!

 از کجا گریز زدم به دانشجویی؟ دنبال عنوان می‌گشتم و "شرق بنفشه" رو باز کردم و عنوان رو از خط اولش انتخاب کردم. و البته فقط تلقین خوبیه! دیروزم که با "شما که غریبه نیستید" هوشنگ مرادی کرمانی فال گرفتیم! این شد که یاد این خاطرات افتادم... . 

و مهم‌تر اینکه باید چیزی نوشت. نباید از نوشتن دست کشید. هیچ‌وقت. دوست ندارم اینجا شکل مخروبه‌ای بگیره به خودش که هر‌ از‌گاهی سر می‌زنم بهش. وبلاگ پیوسته پابرجاست!

و مرسی از شما که هستید و میخونید و برام می‌نویسید. مرسی که حالم براتون مهمه و ازم می‌پرسین حالمو. و مرسی از پیشنهادات آهنگین بسیار خوبتون. بعضیاشو شنیده بودم و بعضیا جدید بودن برام. 


+فرار از واقعیت فقط یه مسکن کوتاه‌اثره که دردو بای‌پس می‌کنه و وقتی اثرش بره، وقتی بالاخره بهش تن بدی، درد و احتمالن عفونت کلافه‌ت می‌کنه.

+ بدبختی مثل خوشبختی یه پرنده داره، رو شانه‌ی هر کسی بشینه روزگارش رو سیاه...لابد مثل مثل پرنده‌ی خوشبختی اسم هم داره... اگر عهد نکرده بودم دست به کتاب نزنم، اسمشو براتان پیدا پیدا می‌کردم... سیاه، وقتی نشست رو شانه‌ی یک کسی تا روزگارش سیاه نشود، نمی‌پره. شرق بنفشه/شهریار مندنی‌پور

۱۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۴:۳۰
هانی هستم
آیلار! هزار بار می‌گویم من می‌ترسم وقتی روبه‌روت در کافه فردوس نشسته‌ام و بیرون، در خیابان، یقه سفید‌ها اعلان پخش می‌کنند و بیرون، پاییز لابلای شاخه‌های عصبی درخت‌ها کمین کرده، و بیرون تیفوس و سوزاک... متفقین می‌سوزانند  جنازه و لباس را. هزار بار می‌گویم که من غرق شوم در بارش خاکستر که از هزار سال آتشِ سفره‌ی عاشق و خرمن و کومه و قصر به آسمان رفته و عصرها، با نم‌نم باران می‌بارد روی این سال‌ها. و می‌گویم آیلار! مرا ببخش که سردار نیستم، مرا ببخش که «خیام» نیستم، «حلاج» نیستم که برایم حق شوی، لایقت باشم، حقت شوم...

شهریار مندنی‌پور

می‌خندی و
تمام گل‌‌های منتظر
-پیش از بهار-
می‌شکفند
۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۰
هانی هستم