ستاره می شمرم تا که شب چه زاید باز...
يكشنبه, ۵ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۴۶ ق.ظ
شب هنگام عقل به خواب می رود و فقط اشیا باقی می مانند. آنهایی که واقعن با اهمیت اند،شکل اصلی شان را باز می یابند،بر تجزیه و تحلیل روزانه چیره می شوند و زنده می مانند. انسان تکه پاره هایش را دوباره سر هم می کند و به صورت درختی آرام در می آید.
روز به دعواهای خانگی تعلق دارد،اما شب که می آید،آن کس که سر دعوا را باز کرده عشق را باز می یابد. چون عشق خیلی عظیم تر از سخنی است که شبیه باد و هوا است. و مرد آرنج هایش را روی لبه ی پنجره می گذارد و زیر نور ستارگان از نو مسئول بچه ها می شود که در خوابند و مسئول آوردن نان روزانه، و خواب همسرش که ظریف و آسیب پذیر و فانی آنجا استراحت میکند. عشق،چون و چرا نمی پذیرد. همیشه وجود دارد. چه خوب است که شب بیاید تا حقیقتی را که شایسته ی عشق است به من بنمایاند...
خلبان جنگ/ آنتوان دوسنت اگزوپری
۹۵/۱۰/۰۵