گذشتن و رفتن پیوسته...
يكشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۹ ق.ظ
من و درخت چنار روبروی پنجره با هم دوست بودیم. درخت چنار هم مثل من از رفتنها سر در نمیآورد. همیشه از یکدیگر میپرسیدیم: «آدمها چرا میروند؟ دنبال چه میروند؟ کجا میروند؟» درخت چنار میگفت «اگر تکه زمینی باشد که بشود در آن ریشه دواند، دیگر غمی نخواهد بود. از زمین میشود غذا گرفت و برای آب هم به کرم آسمان و جوی مجاور امید داشت.» و من هم میگفتم «اگر درگاهی پنجره ای باشد و دوستی چون چنار، دیگر نباید به فکر رفتن بود.»
سه کتاب،درگاهی پنجره / زویا پیرزاد
+«گذشتن و رفتن پیوسته» از بُمرانی رو از اینجا دانلود کنید.