نفس بشکستگانیم...
هراس.
دهانت را باز میکنی. چنان باز میکنی که آروارهات به غرچ غرچ میافتد. به ریههایت فرمان میدهی هوا را ببلعد،حالا، هوا میخواهی،میخواهی،حالا. اما ششها از فرمانت سر باز میزنند. ریهها جمع میشوند،تنگ میشوند،فشرده میشوند، و ناگهان انگار از نی نوشابه نفس میکشی. دهانت بسته و لبهایت چفت میشود. تنها میتوانی خرخر خفهای بکنی. دستهایت پیچ و تاب میخورد و میلرزد. جایی سدی شکسته است و سیلاب عرق سرد بر تنت میریزد و خیسش می کند. دلت میخواهد فریاد بکشی. اگر میتوانستی،میکشیدی. اما برای فریاد زدن لازم است اول نفس بکشی .
هراس.
بادبادک باز / خالد حسینی
+همینقد نفسم گرفته. همینقد هوا کم دارم. همینقد دلم فریاد میخواد و همینقد همهچی تلنبار شده توی سرم.
+به جای دوری کوچ کنم، برم تو رو از دست بدم / یه شهر طراحی کنم، به آغوش تو بسط بدم
بشنویم؛ از مه تا وضوح / هادی پاکزاد