بدون یک ذره بیحوصلگی!
خوابگاه دانشجویی که بودیم شبا داستان دیگری داشت. دوستان خوابگاهی میدونن که هماتاقی خوب از نون شب واجبتره. اگه شب نون نداشته باشی یه هماتاقی خوب میتونه از یخچالِ بقیه نون کش بره برات(!!) ولی اگه هماتاقی خوب نداشته باشی نمیتونی به این راحتی بری سرپرستی خوابگاه و بگی ببخشید من یه هماتاقی خوب میخوام، با این یکی حال نمیکنم! من تقریبن تمام 4 سال کارشناسی از هم اتاقی شانس آوردم و با دوستای خوبم توی یک اتاق بودیم. ترمای اول که انرژی بیشتری داشتیم و درس کمتر و هماتاقیهای پایهتر خب مسلمن خوشتر میگذشت. سه تا دیوونه بودیم که هر غروب میزدیم بیرون و بعد از 12 شب برمیگشتیم خوابگاه و تازه شبنشینی شروع میشد. گاهی وقتا خیلی شیک و مجلسی یکیشون سهتار میزد و نوبت به نوبت شعر میخوندیم، گاهی وقتا هم از 12 شب که میگذشت یه انرژی ماورایی به اتاق حلول میکرد که مینشستیم به داستان بافتن از هر چیزی! بعضی وقتا هم با شیمی آلی فال میگرفتیم! و مینشستیم تحلیل هم میکردیم تازه فالو! یک چنین موجوداتی بودیم بعد از نیمه شب! بعضیا ومپایر میشن، بعضیام مث ما خل!!
از کجا گریز زدم به دانشجویی؟ دنبال عنوان میگشتم و "شرق بنفشه" رو باز کردم و عنوان رو از خط اولش انتخاب کردم. و البته فقط تلقین خوبیه! دیروزم که با "شما که غریبه نیستید" هوشنگ مرادی کرمانی فال گرفتیم! این شد که یاد این خاطرات افتادم... .
و مهمتر اینکه باید چیزی نوشت. نباید از نوشتن دست کشید. هیچوقت. دوست ندارم اینجا شکل مخروبهای بگیره به خودش که هر ازگاهی سر میزنم بهش. وبلاگ پیوسته پابرجاست!
و مرسی از شما که هستید و میخونید و برام مینویسید. مرسی که حالم براتون مهمه و ازم میپرسین حالمو. و مرسی از پیشنهادات آهنگین بسیار خوبتون. بعضیاشو شنیده بودم و بعضیا جدید بودن برام.
+فرار از واقعیت فقط یه مسکن کوتاهاثره که دردو بایپس میکنه و وقتی اثرش بره، وقتی بالاخره بهش تن بدی، درد و احتمالن عفونت کلافهت میکنه.
+ بدبختی مثل خوشبختی یه پرنده داره، رو شانهی هر کسی بشینه روزگارش رو سیاه...لابد مثل مثل پرندهی خوشبختی اسم هم داره... اگر عهد نکرده بودم دست به کتاب نزنم، اسمشو براتان پیدا پیدا میکردم... سیاه، وقتی نشست رو شانهی یک کسی تا روزگارش سیاه نشود، نمیپره. شرق بنفشه/شهریار مندنیپور
همیشه کنجکاو بودم تو خوابگاه پسرا چی میگذره :دی
چیزی نبود غیر از شیمی آلیییییییییییی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آیکون چنگ به صورت انداختن
آره به نظر منم باید با واقعیت همون اول کار چشم تو چشم شد و مرگ یه بار شیونم یه بار یه جورایی ... اینجوری خیلی بهتره ... نیس من خودم قبلا خیلی تو کار فرار از واقعیت بودم و قشنگ با این حالتای تسکین موقتی آشنام میدونم و میدونمم که فرار نکردن از واقعیت هم چه سودمندتره ...
آقا تو هم جریان بای پس بلدی هم شیمی آلی داشتی تو درسات ... پس تو یا نفت خوندی یا شیمی یا مهندسی شیمی :)))