احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
بایگانی
آخرین مطالب
حرف‌های شما

۶۴ مطلب با موضوع «دست نوشته های من» ثبت شده است

داستان من تویی!

می‌ترسم بگویمت،

به چاپ هزارم برسی

و تمام کتاب‌خانه‌های دنیا

از روی تو نسخه‌ای بنویسند


داستان من تویی!

-رازی در کوچه‌خلوتِ روزهام-

می‌ترسم بنویسمت

و واژه‌های بی‌ربط

بنشینند در چشمت

میان انگشتانت

یا حریر موهات

و راز زیبایی تو را

به گوش جهان فریاد بزنند!


داستان من تویی!

و درست همان جایی که باید باشی؛

می‌تپی میان سینه‌ام

روز...شب

روز...شب

و این داستان ادامه دارد...


+ تو می‌دونی که ما نسل ابریم/ تو می‌دونی که ما در دست بادیم/ تو می‌دونی که ما عشقی نداریم/ قصه همین شد؛ ما شهری نداریم/ پس عشقی نخواهیم/ یاری نگیریم... دنگ شو

+ مضحک است این دنیایی که کورکورانه خودش را تغییر می‌دهد.کجا می‌رود؟ چه می‌کند؟ خوش ندارم بوی گند ماشین‌ها را. خوش ندارم این درخت‌های بیمار و خاک گرفته‌ی کنار خیابان را. مفلوکند، و این آدم‌های پیاده‌روها... چه می‌دانند از من و عشقی که ساخته‌ام؟ اینها فقط به درد این می‌خورند که آدم لابلایشان خودش را پنهان کند و دیگر هیچ. شام سرو و آتش / شهریار مندنی‌پور

۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۵ ، ۰۹:۳۲
هانی هستم

و یک روز

چشم در چشم 

تمام غروب های بی تو را

از عمق اقیانوس 

پس می گیرم


دریا

عکس از من

۹ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۵ ، ۲۲:۴۰
هانی هستم

ماه بزرگ بود

ماه تنها بود

ماه آمده بود نزدیک، تو را ببیند

ماه

عکس از من

۱۱ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۵ ، ۰۱:۱۷
هانی هستم

اینکه من تو را دوست دارم

قصه نیست

آیه ی مقدسی است که در هیچ کتابی نیامده


یک روز ظهور خواهم کرد

و این آیه را

در گوش جهانیان 

خواهم سرود‬‎

شیدایی

۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۵ ، ۱۳:۴۶
هانی هستم

بهار تویی

پاییز تویی

و این تقویمِ روی میز

تعداد روزهایی است که خورشید به دور تو گشته است.


*من هیچ وقت برای هیچ دست‌نوشته‌ای عنوان نمی‌ذارم مگر اینجا به جبر بیان. خلاصه اینکه شما می‌تونید متن رو از عنوان جدا بدونید همیشه در اینجور موارد!

*آیه‌ای بخوان؛ آیه این نیست که گفته‌انددو با دو می‌شود چهار. دو دست عاشق با دو دست معشوق، می‌شود یک. شرق بنفشه/شهریار مندنی‌پور

*چیزهایی هست که فکرشو هم نمی‌کنی...

*تو فکر یه سفر کوتاهم!

*دلخوشی‌ها کم نیست؟

۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۰:۰۹
هانی هستم

اکسیژن ندارم. مث این می‌مونه که وقتی نفس می‌کشی پرده‌ی دیافراگمت میشه یه تیکه فلز منجمد و نمی‌ذاره اکسیژن وارد ریه‌ت بشه. که کیسه‌های هوایی ریه‌ت چسبیدن به هم و با هیچ اکسیژنی باز نمیشن از هم. حس خفگی دارم. مث وقتی که یه پرده‌ی حائل کشیدن روی بینیت و داری تقلا می‌کنی ولی اکسیژن بهت نمی‌رسه. که احساس سنگینی می‌کنی توی قفسه‌ی سینه‌ت و به نفس نفس میفتی. نفس‌های عمیق می‌کشی که شاید ذرات هوای بیشتری رو هورت بکشی ولی انگار اکسیژن توی هوا نیست. که کم میاری نفس. که فضا برای نفس کشیدن، هوا کم داره. اصلن فضا -مثل وقتی که یه کیسه‌ی پلاستیکی کشیدی دور سرت و با هر بار تنفس، کیسه به درون مچاله میشه- هر بار که برای رسوندن اکسیژن به ریه‌هات تقلا می‌کنی مچاله و منجمد‌تر میشه و نفس‌تنگی و سنگینی رو بیشتر حس می‌کنی. تا وقتی که دیوار با هر بار باز و بسته کردن پلک‌ها بهت نزدیک و نزدیک‌تر میشه و درست شبیه یه کابوس داری از درون و بیرون مچاله میشی. و نفس می‌کشی...بلند بلند و عمیق... نفس می‌کشی. صدای نفس کشیدنت، خش دار و ناگاه فضا رو پر می‌کنه. نفس... می‌خوره به دیوار و برمی‌گرده. گوشت رو می‌گیری و نفس می‌کشی. صدا می‌پیچه توی سرت و دیوارها... نفس عمیق... دیوارها... نفس عمیق....دیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۳:۴۷
هانی هستم

زمین کم است

برای بوسیدنت

باید

زمان را به هم بریزم.


۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۰۹:۰۱
هانی هستم

چه مانده است

از آن حادثه 

به جز تکرار نامت؟

۹ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۵ ، ۱۱:۴۶
هانی هستم

کسی گفت امروز بیست و چهار مهر است. کسی که بر خلاف فروغ* نه راز فصل‌ها و نه راز روزها را می‌دانست. کسی به یادم آورد امروز بیست و چهارمین روز پاییز است و نمی‌دانست ما چند بار شکسته بودیم که تاریخ روزها و حوادث را فراموش کنیم. ما تاریخ را در اوراق کهنه‌ی خاک گرفته در زیر زمینی نمناک و سرد جا گذاشته بودیم بلکه خود را گرم کنیم و سوسویی از امید را به روزهای نیامده بتابانیم. ما شبح تاریخ را در در تجسم اتفاقات روزانه و آنات بی‌بند‌و‌بار دفن کرده بودیم و کسی دانسته یا ندانسته، از برگ برگ روزها ساعت شماته‌داری ساخته و قاب کرده بود در افق نگاه. آویخته بود به پشت پلک‌های ملتهب از یاد. کسی گفت پاییز است و این روزها در تقویم روز دیگری بوده‌اند و ما آن روز را از یاد زدوده بودیم...

 

*من راز فصل‌ها را می‌دانم/ و حرف لحظه‌ها را می‌فهمم....(فروغ)

+مدام حس می‌کنم جایی هست که باید بروم و نرفته‌ام، کاری هست که نکرده‌ام و یادم رفته چی بوده... (شهریار مندنی‌پور/ شام سرو و آتش)

+مشکل اصلی بزرگ شدن نیست، مشکل اصلی فراموش کردن کودکیه.(انیمیشن شازده کوچولو)

بشنوید؛ من با توام / علیرضا عصار (3.8 مگابایت)

 

۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۵ ، ۰۸:۱۰
هانی هستم

خرامان خرامان و با خوشبینی مفرط اومدیم وبلاگ قبلی رو منتقل کنیم اینجا ولی با این ارور روبرو شدیم که نمی‌دونم کلمات کلیدیت زیاده چی چیه و نمیشه و این حرفا. و خب مشکل ماشین اینه که نمیشه باهاش صحبت کنی بگی حالا چن تا کلمه اینور اونور مگه چه فرقی می‌کنه به حال تو؟ بیا این یه بار رو برادری/خواهری کن و باقی ماجرا. خلاصه اگه کسی می‌دونه این ارور چی میگه و راه‌حلش چیه به ما هم بگه بلکه تونستیم چند خطی از اونور بیاریم اینجا ور دل خودمان!

اما دیروز انیمیشن شازده کوچولو رو دیدم و گفتم شاید خیلی بی مناسبت نباشه اگه «نامه‌ای به آنتوان دوسنت اگزوپری» رو دستی(!) از وبلاگ قبلی بیارم اینجا که یه وقت گم نشه! از دوستان قدیمی تر به خاطر تکراری بودنش پوزش میخوام :)

۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۵ ، ۰۸:۵۵
هانی هستم