احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما
  • ۲۱ آبان ۰۲، ۱۱:۳۰ - بانوچـه ⠀
    :(

۶۴ مطلب با موضوع «دست نوشته های من» ثبت شده است

خدا می دونه چند بار از کنار هم رد شده باشیم بدون اینکه همدیگه رو بشناسیم. یا حتا نگاهمون به هم گره خورده باشه بدون اینکه حسی داشته باشیم و تپش قلبمون تندتر شده باشه. این غم انگیز نیست؟
اینکه مثلن توی یک صف غذا بوده باشیم و من غذام رو گرفته و رفته باشم بدون اینکه متوجه حضور کسی شده باشم نهایت تلخی نیست؟
مگه دنیا چقدر بزرگ و چقدر کوچیکه که این همه بازی داشته باشه؟
دیر آمدن... دیر آمدن... باید این شعر بوکوفسکی رو با خط درشت بنویسم روی دیوار اتاقم. که تنهایی تلخ ‌ترین بلای بودن نیست؛چیزهای بدتری هم هست...
هشتگ شب های روشن
۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۰۱:۰۷
هانی هستم

بگذار بگویم

آنکه سیب را چید 

من بودم 

۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۵ ، ۱۲:۲۰
هانی هستم

-ما منتظر چی هستیم تو دنیایی که دو روز بیشتر نیست؟ منتظر کدوم خوشبختی؟ کدوم معجزه؟

شهرزاد/حسن فتحی

 

+گفت «دقیقن همین الان آرزوت چیه؟» گفتم « گاهی وقتا فاصله‌ی ما تا رسیدن یا نرسیدن به یک آرزو فقط یک قدمه اما شهامت برداشتن همون یک قدم رو نداریم. و این میشه که در یک عذاب همیشگی دست و پا می‌زنیم. یک جور تعلیق. این تعلیق هیجان و استرس و اضطراب زیادی بهمون وارد می‌کنه. تا جایی که اون استرس خونگی می‌شه. و این آدمو پیر و فرسوده میکنه.» گفت «ولی این جواب من نبود.» گفتم «شاید تلاشی برای برداشتن همون یک قدم بود...»

 

+با خودم فکر می‌کنم باید چه اتفاقی بیفته که برسیم به حالی که "فرهاد" قصه‌ی شهرزاد داشت که اون حرفو بزنیم؟ که دیگه راهی جز گفتن باقی نمونه؟ راهی جز برداشتن همون یک قدمی که شهامت زیادی میخواد. نه فقط توی مسائل عاطفی. توی هر زمینه‌ای. باید به کجا برسیم که بزنیم به سیم آخر؟ به هر چه باداباد؟ چقدر باید چیزی برای از دست دادن نداشته باشی یا اون هدف/شخص تمام تو شده باشه که اینکارو براش بکنی؟ و از خودم می‌پرسم وقتی برای چیزی/کسی به سیم آخر نمی‌زنی و همه‌ی پتانسیلت رو به کار نمی‌بری به این معنیه که اون چیز/کس دارای این درجه از اهمیت نیست؟ یا این فرض خیلی صفر و صدی هست؟

۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۵ ، ۰۷:۵۱
هانی هستم

خیلی وقته بهشون میگم من یه درختم ولی باورشون نمیشه. تازه وقتی میگم یه بید مجنونم می خندن بهم. فکر می کنن خل شدم. 

روز اولی که اینو بهشون گفتم روزی بود که یکی از نوه هام اومده بود خونه‌مون و وقتی عینکمو بهم داد که بزنم حس کردم نمی شناسمش. دقیق شدم روی چشماش. آخه آدما رو از چشماشون میشه شناخت. اینو بیدی که یه روز از کنارم چیدنش موقع افتادنش گفت. با خش خش برگاش. خش خشی که شبیه سرفه‌ی توی گلو مونده بود. پاییز بود که اومدن. میگفت: «به چشاشون نگاه کن! می تونی ببینی کدومشون اومدن زیر سایه‌ت بشینن، کدوم اومدن تبرت بزنن.» 

۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۵ ، ۱۰:۴۶
هانی هستم