حافظه، خود کلانتر جان است...
کسی گفت امروز بیست و چهار مهر است. کسی که بر خلاف فروغ* نه راز فصلها و نه راز روزها را میدانست. کسی به یادم آورد امروز بیست و چهارمین روز پاییز است و نمیدانست ما چند بار شکسته بودیم که تاریخ روزها و حوادث را فراموش کنیم. ما تاریخ را در اوراق کهنهی خاک گرفته در زیر زمینی نمناک و سرد جا گذاشته بودیم بلکه خود را گرم کنیم و سوسویی از امید را به روزهای نیامده بتابانیم. ما شبح تاریخ را در در تجسم اتفاقات روزانه و آنات بیبندوبار دفن کرده بودیم و کسی دانسته یا ندانسته، از برگ برگ روزها ساعت شماتهداری ساخته و قاب کرده بود در افق نگاه. آویخته بود به پشت پلکهای ملتهب از یاد. کسی گفت پاییز است و این روزها در تقویم روز دیگری بودهاند و ما آن روز را از یاد زدوده بودیم...
*من راز فصلها را میدانم/ و حرف لحظهها را میفهمم....(فروغ)
+مدام حس میکنم جایی هست که باید بروم و نرفتهام، کاری هست که نکردهام و یادم رفته چی بوده... (شهریار مندنیپور/ شام سرو و آتش)
+مشکل اصلی بزرگ شدن نیست، مشکل اصلی فراموش کردن کودکیه.(انیمیشن شازده کوچولو)
بشنوید؛ من با توام / علیرضا عصار (3.8 مگابایت)