احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
بایگانی
آخرین مطالب
حرف‌های شما

۶۴ مطلب با موضوع «دست نوشته های من» ثبت شده است

ته کیف پولم بود.

عکس سه در چارت با تموم معصومیت و دخترانگیش کز کرده بود کنار عکس بچگی‌هام توی کیف بی پول و هیچی نمی‌گفت. یا من نمی‌شنیدم؟ شایدم به زبون بچگی‌هام یه چیزایی می‌گفت  که من متوجه نمی‌شدم.

آخرین باری که حرف همو نفهمیدیم شبی بود که به خاطر دیر برگشتن جریمه شدم و تا یه ماه نمی‌ذاشتن حتا مرخصی شهری برم. کارت تلفنم تموم شده بود و باید یکی دیگه می‌گرفتم. دویدم تا دکه‌ی سر خیابون. دو سه نفر که جلوم بودن پنجره‌ی دکه رو اشغال کرده بودن و پا به پا شدن من تاثیری نداشت. مثل یه بچه توی صف نون که قدش به آدم بزرگا نمیرسه درمونده ایستاده بودم. یکی از مشتریا داشت با حوصله مجله‌ها رو ورق میزد و اون یکی حین روشن کردن سیگارش با دکه‌چی گرم گرفته بود و داشت درباره‌ی یه چیز بیخود حرف میزد و بلند بلند می‌خندید.

-این روزنامه رو حساب کن.

و راهش رو کشید و رفت.

-یه کارت تلفن بدین بی زحمت.

بوی سیگار مشتری دوم خورد توی صورتم. صورت به صورت من ایستاده بود و خیال تکون خوردن نداشت. دستمو دراز کردم و پول کارت رو گذاشتم روی روزنامه‌ها.

تا باجه‌ی تلفن دویدم. کارت تلفنی که توی اون سرما توی دستم خیس شده بود رو گذاشتم توی تلفن کارتی. رد کارت روی دستم خط کشیده بود. و بعد دیر شده بود.

دلم رادیویی میخواست که وقتی موجشو می‌چرخونم برسه به یک‌شنبه ی غم‌انگیز و همه چیز همون جا کات بخوره. اما آوردن رادیو توی پادگان ممنوع بود و اگه سر چنین چیزایی بازداشت می‌شدم ممکن بود به عروسیت نرسم.

ممکنه به عروسی نرسم؟ دستی به قنداق سرد تفنگ کشیدم و به پاسم ادامه دادم. از سرما همه جا یخ زده بود. از سرما همه چیز یخ زده بود. سنگ‌های روی زمین، سیم‌های خاردار، آدم‌های توی آسایشگاه،جوخه‌های اعدام، سرهنگ‌ها ... . حتا گلوله ها گیر کرده بودن توی گلوی تفنگ و از سرما جنب نمی‌خوردن.

تا صبح راه درازی بود. فردا هوا گرم‌تر میشد. حتمن گرم‌تر میشد.


#از نوشته‌های قدیمی

۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۲۰
هانی هستم

این خستگی حق تو نیست؛

بگذار برایت چای دم کنم

بگذار خستگی‌ات که در رفت،

لحظات خوب‌مان را با هم بنوشیم

بنشین جانم

اندکی بنشین!

این زمستان چای می‌خواهد،

و این چای، قند...


+همانطور که جنگل‌های پروونس را آتش‌سوزی فرا می‌گیرد، تمامی وجود شما را هم شعله‌های عشق در بر می‌کشد و می‌سوزاند. سال‌های سال طول می‌کشد تا گیاه تازه‌ای بروید، تا عشق تازه‌ای مناطق آسیب دیده را آباد کند. و این مناطق آسیب دیده، همه‌ی وجود شماست. (داستانی که هیچ کس آن را نمی‌خواست / کریستین بوبن)

+به یک جایی که رسید رابطه، باید رفت. نباید ماند و شاهد پرپر شدن خاطرات خوب و جایگزین شدنشان با دلخوری‌های گاه به گاه شد. بگذارید آدم‌ها چیزی که از شما در ذهن‌شان می‌ماند حس خوبی باشد که لبخند به لب‌شان می‌کارد. و هر کسی خودش می‌داند کی... هر کس خودش می‌داند وقت رفتنش چه زمانی است. شاید ساده نباشد اما می‌شود فهمید. نباید دست دست کرد. شاید ساده نباشد اما باید رفت. باید رفت تا ماند. و می‌دانیم که هیچ‌کس ابدی نمی‌شود...


*عنوان؛ ابراهیم منصفی. بشنوید:

۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۵ ، ۱۲:۰۰
هانی هستم

می‌دانی ... این روزمره‌ها خیلی چیزها را از آدم می‌گیرند. فرصت گفتن خیلی حرف‌ها را. فرصت خیلی از بودن‌ها را...

آمده بودم بگویم نمی‌دانم دنیا می‌خواهد چه کند وقتی صبح شده است و چشمان تو هنوز در خواب است که گفتی سلام! و دنیا پر از نور شد! و خب حرف تازه‌ای نیست. پیش از من گفته‌اند، سروده‌اند و خیلی‌ها در تاریکی به انتظار دمیدن صبح نشسته‌اند. و صبح شده است... یا تاریکی سیال مثل قیر پیش رفته است همچنان. اما چشمان تو چیز دیگری است. اما صبح‌های روشن از تو با تمام معشوقه‌های تاریخ، با تمام دیوان‌های شعر و با تمام خورشید‌هایی که در چشم عشاق طلوع می‌کند فرق دارد.

می‌گویی سلام و خورشید می‌شود. زندگی همین چهار حرف ساده است. زندگی همین دو خورشید روشن است که هر صبح از تخت تو به دنیای من می‌تابد. نور می‌رقصد. نور از چشم تو در آنسوی جغرافیا به دنیای من می‌دمد...

باید لباس بپوشم. کیفم را بردارم و به اداره بروم. ولی یادم هست میان روزمرگی‌ها گمت نکنم. که دنیا تاریک نشود. که زمستانمان بی باران نماند. که معشوقه‌های جهان دست از عشق نکشند...


+اگه کسی هست که حالتونو خوب می‌کنه خب هر روز صبح اینو بهش یادآوری کنید. دنیا کوتاه‌تر از اونه که حرفی توی دلتون بمونه. دنیا کوتاه‌تر از اونه که حرفی نشنیده بمونه. دنیا تاریک‌تر از اینه که چشمای بیدار معشوقه‌تون خورشیدی نشه که هر روز زندگی‌تون رو روشن می‌کنه. از قالب‌ها بیایم بیرون. دوست داشتن قالب نمی‌شناسه. دوست داشتنی که توی قالب‌ها ریخته بشه به درد لای جرز هم نمی‌خوره. میشه یه چیز سفارشی یا فرمایشی. دوست داشتن دستورالعمل و راهنمای مصرف نداره! باید نو بود. بکر بود. تازه بود. حلق کرد. باید طرحی نو درانداخت! 

+همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما بدهد. کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آنها علاقه و نیاز داری. مارکز

+مگذار که عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود ! مگذار که حتی آب دادنِ گلهای باغچه ، به عادتِ آب دادنِ گلهای باغچه بدل شود ! عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ، پیوسته نو کردنِ خواستنی ست که خود پیوسته ، خواهانِ نو شدن است و دیگرگون شدن. تازگی ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟ (یک عاشقانه‌ی آرام / نادر ابراهیمی)

+وقتی که تو نیستی / من هم / تنهاترین اتفاق بی دلیل زمینم. (سید علی صالحی)

۱۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۵ ، ۰۸:۱۰
هانی هستم

کبوترانه

عکس از من

+تاریکی جهان حق من است حق من است تاریکی جهان... (رضا براهنی)

+نیستی و عاشقانه‌های زیادی در پیله خشکیده‌اند. نیستی و روزنامه‌ها فقط تسلیت دارند. شهر پر از خبرهای شوم است. شهر... شهرِ تاریک و سیاه و زشت. شهرِ کافه‌های متروک بی مشتری. شهرِ مراسم تدفین و خاکسپاری. شهرِ بی قصه و روایت. اصلن شهر بی‌معاشقه، دریا و ساحل و ماه و ستاره و ساز و نوا می‌خواهد چه کند؟ شب می‌خواهد چه‌کار؟ شهر بی‌معاشقه باران می‌خواهد برای چه؟ شعر و شراب می‌خواهد چه‌کار؟ اصلن شهر بی‌معاشقه غسالخانه و مرده‌شور و قبرستان هم نمی‌خواهد. یک لودر بیاورید زنده به گور شویم...

۱۲ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۵ ، ۱۶:۰۸
هانی هستم

اکنون

در هاشور تلخی از خطوط چهره‌ام

خوابیده‌ام

بی آنکه خطی تو را کشیده باشد آرام زیر لب،

بی آنکه لبالب از حادثه 

تا آن‌سوی مرزهای سپید 

سرریز شود رفتن

بی آنکه آسودن

فکر دلبخواهی در حوالی راه شیری‌ات باشد

و قرار نبود بخوابم

و قرار نبود بدون سرانگشتانه‌ای از نگاه

از خوابم بیرون آمده باشی

یا در پهلوی میانی خاموشم

ردی از تماشایت نباشد

اکنون خوابیده‌ام

خوابی تمام ناشدنی

و عیسا نیز

به تاریخ پیوسته است.


عنوان : گفتی بھار می رسد و می رسم به تو / اما بھار رفت و زمستان شروع شد (شهرام میرزایی)

۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۵ ، ۱۰:۳۳
هانی هستم

درون نور تاریکی است

درون روز تاریکی است

درون خورشید تاریکی است

درون ماه تاریکی است

درون لامپ‌های نئون تاریکی است

درون چشم‌ها تاریکی است

درون من

درون من

درون من

درون من خالی است...


+اکنون   در آن اتاق کوچک تنها که ماه را در خویشِ خویش نهان کرده است  [ مثل زنی که زیباییِ گذشته‌ی خود را]، شب‌ها چه می‌کنی؟ (رضا براهنی)

+نوشته‌های بدون اسم، دست‌نوشته‌های خودم هستن.

عنوان از آنا آخماتووآ

۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۰۸:۵۳
هانی هستم

بعد

لبخند زدیم

مثل دو تا غریبه

و از کنار هم گذشتیم

{زمان نایستاد

زمان

            به 

                     عقب

                                          بازنگشت

زمان تابع قانون بود

و با یک لبخند

تند یا کنــــــــــــــــــد نمیشد

فیزیک تابع قانون بود

و با یک لبخند

تند یا کنــــــــــــــــــد نمیشد}

تمام ما از کنار هم گذشت

-لبخند زدیم و از کنار هم رد گذشتیم-

و زمین

به چرخشش ادامه داد!


+چون چشم تو دل می‌برد از گوشه‌نشینان / همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست (حافظ)

+بگو چگونه /بمیرمت/ که اینگونه /در من نفس می‌کشی؟ (شیما سبحانی)

*عنوان؛ سطری از رضا براهنی

۸ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۱۴:۲۸
هانی هستم

چه فرق دارد

سیاهی

با سیاهی؟

Darkness

عکس از من

عنوان؛ سید مهدی موسوی: پشت سیاهی های دنیامان سیاهی بود/معشوقه ام بودی و هستی و... نخواهی بود

۶ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۵ ، ۱۷:۱۳
هانی هستم

بخند بانو! 

خنده ی سفید تو

به میدان های جنگ

مخابره می شود

خنده ی تو انقراض تفنگ است

و فرداروز

هر سرباز یک جوخه ی شادی

و فرداروز 

هر سرباز پیامبری است

با آیه هایی روشن

که خنده را جهانی خواهد کرد

۱۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۰
هانی هستم

رد هواپیما در آسمان؛

کسی به سوی کسی

پرواز کرده است


عشق یه شهره که ازت دور نیست/هر چقدم جاده بخواد کش بیاد/عشق یه دختر با موهای سیاست/وقتی نشستی تا با ساکش بیاد.../ رستاک حلاج 

برای هر مردی دست کم یک شهر وجود دارد که دیر یا زود به یک دختر تبدیل می شود. نغمه ی غمگین / سالینجر 

۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۷:۵۵
هانی هستم