- شده تا حالا با کسی برخورد کنین که به دلتون بشینه؟
+ آره ولی به دلشون ننشستم.
- یعنی چی؟
+یعنی قبلن یه نفر به دلشون نشسته بود.
- آدم نمیدونه با شما چه جوری حرف بزنه!
+چرا؟ من که حرف عجیب غریبی نزدم. گاهی آدم دلش میخواد با یه نفر دو کلمه حرف بزنه
- خب؟
+اونوقت اگه اون نخواد دو کلمه حرف اینو بشنوه چی میشه؟
- خب میره سراغ یه نفر دیگه!
+ اگه نشد؟
- اونقد میگرده تا پیدا کنه.
+راههای دیگهم هست.
- مثلن؟
+مثلن از خودش میپرسه من چرا باید یه نفرو احتیاج داشته باشم که باهاش دو کلمه حرف بزنم؟ اصلن خودم با خودم میتونم بیشتر از دو کلمه حرف بزنم و حرفای خودمو راحتتر بفهمم! اگه کسی به اینجا برسه دیگه نه میگرده ، نه انتظار میکشه.غیر از اینه؟
- شاید غیر از این باشه. مثلن بعضی از آدما چون خیلی احساساتیان و از ابرازش میترسن برا توجیه خودشون از این حرفا میزنن! غیر از اینه؟
اپیزود 23 دیالوگ باکس رو از اینجا دانلود کنید و بشنوید.

یک) سنت پسندیدهای که قدیمترها بود این بود که توی یک وبلاگ ، لینک کلی وبلاگ دیگه رو پیدا میکردی و اگه خوشت میومد باهاشون دوست میشدی. چیزی که این روزها کمتر دیده میشه و در نتیجه دایرهی دوستان وبلاگیمون محدودتر شده. این به خودی خود چیز بدی نیست و من کلن چه توی دنیای واقعیم و چه مجازی به محدودیت دایرهی دوستان باورمندم ولی بدیای که داره اینه که کسانی هستن که ارزش خوندن دارن ولی دیده نمیشن. سیستم وبلاگهای برتر بیان هم احتمالن یک عدهی محدودی رو معرفی میکنه یا دست کم من اینطور میبینم.
سرتونو درد نیارم ؛ اگه کسی رو میشناسید که ارزش خوندن داره و دوست دارید من و دیگران هم بخونیمش ، اینجا توی کامنت معرفیشون کنید و اگه دوست داشتید توی وبلاگ خودتون هم یه پست برای این کار بذارید. اصلن میتونید یه بازی وبلاگی حسابش کنید که اگه خوب اجرا بشه میتونه یه جون تازه به بیان و وب فارسی بده. و خب از اونجایی که من خوانندهی زیادی ندارم همت شما رو میطلبه که چقدر همراه باشید. اسمشم مثلن میذاریم خواندمان!! همیطوری الکی!
دو ) احتمالن بیشتر شما با هایکو کتاب آشنا باشید. { کوتاه شدهش میشه اینکه شما با عنوان سه تا کتاب -چون هایکو سه بخشیه- یه هایکوی معنادار میسازید. اگه توی وب جستجو کنید نمونههاشو میبینید} به عنوان بخش جانبی این خواندمان(!) من پیشنهاد میکنم "هایکوبلاگ" بسازید. یعنی با عنوان وبلاگهایی که میخواید معرفی کنید هایکو بسازید و پستاتون رو جذابتر و ادبیتر کنید!! البته مسلمه نباید معرفی وبلاگِ خوب فدای هایکو ساختن بشه و خوب بودن وبلاگ اولویت داره! اگه اسپاسنر میشناسید بگید سرمایهگذاری کنه به هایکوبلاگ برتر جایزه هم بدیم اصلن! شایدم خودم سر ماه وضعم خوب بود به سه نفر برتر کتاب هدیه دادم!
دو و نیم) لازم نیست وبلاگها حتمن از بیان باشن.
سه ) اگه به این دعوت لبیک گفتید یه ندا بدین من هم اینجا لینکتون کنم و به دوستان خودم هم خبر بدم با دوستاتون آشنا بشن! اصلن برگردیم به ارزشهای دبستانمون که دوست من دوست داره با دوست تو دوست بشه!
چار)اگه فکر میکنید دوستاتون حسودیشون میشه دوستاشونو معرفی کنن و دوستاشونو فقط واسه خودشون میخوان دعوتشون کنید تا مجبور بشن ثابت کنن حسود پلاستیکی نیستن!!
پنج ) بسمالله!
بادی که در موهات پیچید
زد به سر مجنون
تا نظامی
چهار هزار و هفتصد بار
به صحرا بزند!
بعد
به شهر آمد و...
استعاره بود کاترینا!
آمریکا من بودم!
در تمام رگهای من خلیج مکزیک!
در تن من
میلیون ها تن آواره!
بادی که در موهات...
اگر به کشتی نوح میرسید
حالا من نبودم
حالا شعر نبود
تا از بادی حرف بزنم
که در موهات پیچید!
*ما وقت نداریم خودمون باشیم. فقط وقت داریم شادی کنیم.
*اشتیاق به آزادی و استقلال فقط در مردی به وجود میآید که همواره با امید زندگی میکند.
*همهی بدبختی و بیرحمی تمدن رو میشه با یه اصل بدیهیِ احمقانه سنجید: ملل خوشبخت، تاریخی ندارن.
این چند خط مثل غول چراغ جادویی که هزاران ساله توی چراغ اسیر شده و منتظره نجاتش بدن توی پیش نویسای وبلاگ بود. از کتاب مرگ خوش و به تاریخ مهر 95! نخستین روزایی که به بیان اومدم . امشب که اومدم پست جدید بذارم -و پست پیش هم که دربارهی کتابنخونی بود- گفتم این چند خط رو از اون گوشهی وبلاگ نجات بدم!
دو)
یعنی از دست بعضیا کارم به جایی رسیده که رفتم توی وب سرچ کردم «چگونه با افراد بی شعور رفتار کنیم؟»!! و توی سرچهام رسیدم به این نقل قول از رابرت ساتن که بعد از راهحلهایی مثل اینکه اون فرد رو نادیده بگیرید یا ازش کنارهگیری کنید تا منزوی بشه و علیهش ائتلاف تشکیل بدین و اینا ، میگه که :
«اگر کسی تاریخچهای طولانی در آزار شما دارد، و دارای شخصیتی ماکیاولیصفت
است، تنها چیزی که وی میفهمد نمایش قدرت است. اگر چنین است، بهترین راه
برای محافظت از خودتان این است که با هر آنچه در اختیار دارید، مقابله
بهمثل کنید. ببینید، برخی افراد سزاوار هستند که با آنها بد
برخورد شود. مهمتر از آن، نیاز دارند که با آنها بد برخورد شود. گاهی
باید با همان زبانی که یک بیشعور میفهمد با او صحبت کنید، و این بدان
معنا است که باید خود را به این موضوع آلوده کنید.»
و به این نتیجه رسیدم که من همیشه در مقابل بی شعورها بازندهام چون هیچ وقت نمیتونم بپذیرم مثل خودشون بشم و اصلن استعدادی در این زمینه ندارم!! و دیگر راهها هم فکر نمیکنم جواب بده! در واقع مثل مقاومت میکروبها به آنتی بیوتیک ، بی شعورها هم در مقابل تکنیکهای ما مقاوم شدن و دیگه هیچ رفتار و تکنیکی در مقابلشون کارآمد نیست!
شما راهی دارید!؟
برای به راه آوردن فرد بیشعوری که نمیتونید ازش کناره بگیرید و مجبورید باهاش ارتباط داشته باشید چیکار میکنید؟!
پ ن) نمیدونم بیشتر دوستای جدیدم پست قبل رو خوندن یا دوستای قدیمیتر سر زدن به پست قبلی. از چند نفر دوست عزیزی که پیشنهاد دادن و نوشتن ممنونم. فقط خواستم بگم وقتی قدم رنجه میکنید و میاید ، بنویسید برام خب! اونهمه سوال پرسیدم ازتونا! واسه این گفتم قدیمی یا جدید که به قدیمیترها بگم از شما خیلی بیشتر ناراحت میشم اگه تنبلی کنید توی نوشتن :دی! و البته حق بی ردپا و ساکت خوندن و رفتن برای همه محفوظه ولی وبلاگ یه تریبون دو طرفهاست و به قلم زدن شما زنده است. ماچ بهتون!
خب این جملهی بالا تیتر چندان خوبی نیست اما تیتره دیگه!
نود و هفت که شروع شد با خودم گفتم امسال کلی کتابهای نخوندهمو میخونم و تا نخوندم دیگه کتاب نمیخرم اما سرانهی مطالعهم توی سالی که میشه «گذشته» خطابش کنیم ناامید کننده است و احتمالن به تعداد انگشتان دست هم نمیرسه! باز خوبه یکی دو ساله نمایشگاه کتاب تهران نمیتونم برم و گرنه معلوم نیست چه خبر میشد آمار کتابای نخوندهام؛ چون در مقابل خرید کتاب بی ارادهام! همین جا توی پرانتز بگم که «یه نمایشگاه کتاب در پیش داریم توی شهرمون و من مقدار نه چندان زیادی بن کتاب دارم» تا توی این گرونی یه کم دلتون بسوزه!
خب این از این!
میخوام ازتون بپرسم که:
یک) نمیدونم توی نمایشگاه پیش رو چی بخرم!؟ پیشنهادی دارید؟ با اسم ناشر باشه در صورت امکان و یه توضیح دربارهی کتاب!
دو) چطور میتونم کتابامو بخونم با این شرایط که از هفت صب تا پاسی از شب سر کارم و عین جنازه برمیگردم ؟! با این توضیح که کتاب صوتی دوس ندارم و کتاب کاغذی رو ترجیح میدم! توی ساعات کاری هم نمیتونم کتاب بخونم!
سه) آقا من خیلی دوس دارم هر روز یا هر هفته بیام و بنویسم اما هم دل و دماغم به نوشتن نمیره هم حس میکنم چیزی برای نوشتن ندارم! خیلی هم سخت میتونم روزمرههامو بنویسم. البته اتفاق خاصی هم نمیفته حالا. برای رفع این معضل هم راهحل پیشنهاد بدین ثواب داره!
مرسی لبخند
پریروز روز جهانی محو (یا منع) خشونت علیه زنان بود.
هیچکس منکر این نیست که زنان در طول تاریخ با چالشهای زیادی روبهرو بودن و از طرف مردان یا حتا همجنسای خودشون به ویژه توی جوامع سنتیتر مورد خشونتهای مختلف قرار گرفتن و شایسته و بسیار به جاست که نه یک روز بلکه هر روز ، روز منع خشونت علیه زنان باشه و ما تمام تلاشمون رو بکنیم که این مسئله ریشهکن بشه و خیلی باعث خوشحالیه که دست کم فضای مجازی پر از مطالبی برای آگاهی بخشی به زنان و مردان بود.
تنها چند روز پیشتر یعنی 28 آبان روز جهانی مردان بود.
به گفتهی ویکیپدیا « هدف از نامگذاری این روز به نام مردان و پسران ، توجه به سلامت مردان و پسران ، ارتقای تساوی جنسیتی و ترویج نقش مثبت مردان در اجتماع هست.»
طبق آمار « پسران دو برابر بیش از دختران به ADHD مبتلا میشوند ، نرخ خودکشی پسران چهار برابر دختران است ، پسران بیشس از دختران قربانی جرم و جنایت میشوند به طوری که پسران 5 برابر دختران بر اثر قتل جان خود را از دست میدهند» و ...
اما من حتا در فضای مجازی هم توجه چندانی یا بهتره بگم هیچ نشانی از این روز ندیدم. نه از طرف مردان و نه از طرف زنان! این اتفاقی هست که برای هفتهی سلامت مردان و دیگر مناسبتهای مرتبط با مردان هم میفته و ما داریم توی این موارد بخشی از جامعه رو کاملن نادیده میگیریم!
یک خانوادهی سالم از هر دو جنس زن و مرد تشکیل شده و نمیشه یک جنس رو نادیده گرفت و توقع یه جامعهی سالم رو داشت. اگه ماه اکتبر دربارهی سرطان پستان اطلاعرسانی میکنیم باید سپتامبر هم دربارهی سرطان پروستات که کشندهتر هم هست اطلاعرسانی بشه.
درسته که مردان عامل درصد زیادی از خشونت علیه زنان هستن و این خشونت باید متوقف بشه اما بسیار باعث تاسفه که روز جهانی مبارزه با خشونت علیه مردان نداریم! در صورتی که طبق آماری که توی بریتانیا ارائه شده «از هر سه قربانی خشونت خانگی ، دو نفر زن و یک نفر مرد هستند» یا « با وجود آسیب جسمی و روانی از عوارض خشونت جنسی اما بیشتر موارد به دلیل احساس سرافکندگی و آشفتگی ، مردان بسیار کمتر از زنان به این موضوع اشاره میکنند» یا «به دلیل نبود آگاهی حتا ممون است ماهیت آنچه بر آنها رفته را خشونت جنسی یا تجاوز ندانند » و ...
گفته میشه « به دلیل مشکلات در آگاهی عمومی و تعریف حقوقی تجاوز ، در صورت مراجعه مردان به پلیس بسیار کمتر از زنان به شکایت آنان رسیدگی میشود.»
نتیجه اینکه ضمن اینکه زنان به دلیل گستردگی خشونت شایستهی توجه بیشتری هستن اما به مردان هم به خاطر ماهیت جنسیتشون و کلیشههای رایجی که وجود داره باید توجه کافی بشه.
وقتی خشونت درست نیست برای هیچ یک از دو جنس درست نیست اما خب چون حرف زدن از حقوق مردان کلاس نداره و نمیشه باهاش پز روشنفکری داد و مخ زد کسی ازش حرف نمیزنه!!