وقتی یه نفر یه بار کار احمقانهای رو انجام میده خب به خاطر اینه که آدمه دیگه، اشتباه میکنه. اما اگه این کار احمقانه رو دو بار انجام بده معمولن میخواد خودشو واسه یه دختر لوس کنه!
وقتی یه نفر یه بار کار احمقانهای رو انجام میده خب به خاطر اینه که آدمه دیگه، اشتباه میکنه. اما اگه این کار احمقانه رو دو بار انجام بده معمولن میخواد خودشو واسه یه دختر لوس کنه!
خیلی وقته بهشون میگم من یه درختم ولی باورشون نمیشه. تازه وقتی میگم یه بید مجنونم می خندن بهم. فکر می کنن خل شدم.
روز اولی که اینو بهشون گفتم روزی بود که یکی از نوه هام اومده بود خونهمون و وقتی عینکمو بهم داد که بزنم حس کردم نمی شناسمش. دقیق شدم روی چشماش. آخه آدما رو از چشماشون میشه شناخت. اینو بیدی که یه روز از کنارم چیدنش موقع افتادنش گفت. با خش خش برگاش. خش خشی که شبیه سرفهی توی گلو مونده بود. پاییز بود که اومدن. میگفت: «به چشاشون نگاه کن! می تونی ببینی کدومشون اومدن زیر سایهت بشینن، کدوم اومدن تبرت بزنن.»
سال دوم دانشجویی بود. توی سالن اینترنت خوابگاه بودم که الف - یکی از بچه هایی که توی انجمن شعر باهاش آشنا شده بودم- گفت چرا یه وبلاگ نمی سازی برای شعرهات؟ اونوقت فکر می کردیم شعر میگیم. من هیچ وقت خودم رو شاعر نمی دونستم. همیشه میگفتم "شاید شعر". خب زمان ما که اینهمه همه چیز همه گیر نبود و هیچ سررشتهای از وبلاگداری نداشتم. به الف گفتم فعلن تمایلی به وبلاگ داری ندارم. و یکی از دلایلش همین بود که نوشتنی هام رو در حد و اندازه ای نمی دونستم که جایی منتشرش کنم. اما آذر 88 بود که تسلیم شدم و نخستین وبلاگم رو ساختم! اون روزها بلاگفا خیلی شلوغ و پر و رفت و آمد بود. توی اون وبلاگ فقط "شاید شعر"ها رو می نوشتم. و بعد هم بساط کامنت به روز رسانی و دعوت ها به نقد و شعر خوندن ها و نظر دادن ها و ... . روزهای پر اشتیاقی بود...
بعدتر دومین وبلاگم رو ساختم. نشسته بودم تو خط واحد و داشتم از نمایشگاه کتاب برمیگشتم خابگاه. سه چار تا کتابم خریده بودم و داشتم ورقشون میزدم که به سرم زد یه وبلاگ بسازم برای نوشتن از همه چیز."یادداشت های شاید روزانه" برای تموم روزمرگی ها بود و نه فقط شعر. باز هم توی بلاگفا. تا 94 اونجا نوشتم. گاهگاه. تا اینکه بلاگفا رُمبید و همه چیز رو با خودش برد. مدتی ننوشتم تا اینکه به پرشین بلاگ کوچ کردم. انسان همیشه در کوچ! انگار این مهاجرت چیزی نیست که از رگ و پی و استخون ما بره بیرون! ما بلاگرها هم آرشیو به دوش باید از این سرویس بریم به یه سرویس دیگه! و البته بعضی وقتا آرشیوی هم باقی نمیمونه که همچون بنفشه ها با خود ببریم هر کجا که دلمان خواست! توی پرشین بلاگ روزانه می نوشتم. و خب مشکلاتی بود که باعث شد در یکسالگی حضورم توی پرشین به یه سرویس دیگه فکر کنم. و این شد که به بیان اومدم.
+یکی از چیزایی که توی بیان آدم رو می ترسونه شعارشه ؛ "رسانه ی متخصصان و اهل قلم" و من نه بلاگر حرفه ای هستم، نه متخصص و نه اهل قلم! اعتراف می کنم یکی از دلایلی که اومدنم به بیان رو به تاخیر انداخت همین شعار بود!
+اگه "مهاجر" همکاری کنه آوار وبلاگهای قبلم رو به اینجا میارم.
+ لینک کوتاه شده ی وبلاگ، شاید یک روز به یک دردی خورد http://goo.gl/yhqVFL