405
-ما منتظر چی هستیم تو دنیایی که دو روز بیشتر نیست؟ منتظر کدوم خوشبختی؟ کدوم معجزه؟
شهرزاد/حسن فتحی
+گفت «دقیقن همین الان آرزوت چیه؟» گفتم « گاهی وقتا فاصلهی ما تا رسیدن یا نرسیدن به یک آرزو فقط یک قدمه اما شهامت برداشتن همون یک قدم رو نداریم. و این میشه که در یک عذاب همیشگی دست و پا میزنیم. یک جور تعلیق. این تعلیق هیجان و استرس و اضطراب زیادی بهمون وارد میکنه. تا جایی که اون استرس خونگی میشه. و این آدمو پیر و فرسوده میکنه.» گفت «ولی این جواب من نبود.» گفتم «شاید تلاشی برای برداشتن همون یک قدم بود...»
+با خودم فکر میکنم باید چه اتفاقی بیفته که برسیم به حالی که "فرهاد" قصهی شهرزاد داشت که اون حرفو بزنیم؟ که دیگه راهی جز گفتن باقی نمونه؟ راهی جز برداشتن همون یک قدمی که شهامت زیادی میخواد. نه فقط توی مسائل عاطفی. توی هر زمینهای. باید به کجا برسیم که بزنیم به سیم آخر؟ به هر چه باداباد؟ چقدر باید چیزی برای از دست دادن نداشته باشی یا اون هدف/شخص تمام تو شده باشه که اینکارو براش بکنی؟ و از خودم میپرسم وقتی برای چیزی/کسی به سیم آخر نمیزنی و همهی پتانسیلت رو به کار نمیبری به این معنیه که اون چیز/کس دارای این درجه از اهمیت نیست؟ یا این فرض خیلی صفر و صدی هست؟