احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما
  • ۲۱ آبان ۰۲، ۱۱:۳۰ - بانوچـه ⠀
    :(

1- یعنی انقد این سیستم محل کار از وقتی ویندوزش آپدیت شده ترکیده که تا مرورگرش باز بشه محتوای پست از سرت پریده!

2- اومدم اینستام رو روی وب باز کنم یه عکس ازش بردارم برای اینجا که باز نشد. و می‌دونید که سیستم محل کار ما USBش باز نیست. و البته چیزی هم از دست نمی‌دین. [ تلاش می‌کند my camputer را باز کند] به جاش این... [ریستارت می‌کند]

3- بعضیا دروغ می‌گن مث راست! از من به شما نصیحت از آدمایی که ساده دروغ می‌گن دوری کنید! این آدما ممکنه هر کاری بکنن و تهش بخوان با یه دروغ سر و تهش رو هم بیارن. بعدم اصلن به روی خودشون نیارن هیچی! خودِ دروغ گفتن یک چیزه، اینکه طرف تو روت دروغ بگه تاااااااااااابلو و بعد تو رو یک حیوون شریف‌[تر از خیلیا] فرض کنه و جوری باهات رفتار کنه که انگار هیچی نشده یک چیز دیگه! دومی خیلی قباحت و بی چشم و رویی می‌خواد و چنین آدم(؟)هایی می‌تونن خیلی خطرناک باشن. بیان دیگر این قانون میشه: از کسانی که جلوی شما به شخص سومی دروغ می‌گن بترسید!" و اینم اضافه کنم که شاید بهتر باشه به روشون نیارید که متوجه دروغشون شدین مگر اینکه دیگه بتونید جوری بزنید زیر همه چی که بعد از اون هیچ کاری باهاشون نداشته باشید. در غیر این صورت دفعه‌ی بعد جوری دروغ می‌گن که متوجه نشید و قطعن خطرناک‌تر می‌شن. در روابطی که بر پایه‌ی توفیق اجباری هست همون استراتژی نخست بهتر جواب میده احتمالن.

4- مصرف نمک ایرانیا خیلی بالاست! خیلی‌ها! در حدود دو برابر مصرف جهان! یعنی ما آدم‌های سالمِ زیر 50 سال مجازیم در یک روز حدود 5 گرم نمک مصرف کنیم که شامل همه نمک‌های مخفی هم میشه ولی 10.8 گرم نمک می‌‌‌خوریم و در نتیجه مرگ‌های منتسب به نمک در ایران بیشتر از آمار جهانیه!! در خصوص قند و شکر هم وضعیت خوبی نداریم |: و خب تغییر این مسئله کار آسونی نیست و فقط از خودمون برمیاد! [مخاطبان بلند می‌شوند و نمکدان از سر سفره برمی‌دارند]

5- اگر کسی رفتارش با شما بر مبنای عشق و احترام نباشد، موهبتی است که چنین کسی از شما فاصله بگیرد. اگر این شخص فاصله نگرفت، شما مسلمن چندین سال دیگر هم در کنار او رنج خواهید برد. جدا شدن ممکن است برای مدت کوتاهی آزار دهنده باشد، اما سرانجام قلب شما شفا می‌یابد. پس می‌توانید آنچه واقعن می‌خواهید انتخاب کنید. شما درخواهید یافت که برای انتخاب‌های درست بیش از آنکه نیاز به اعتماد کردن به دیگران داشته باشید، نیاز دارید به خودتان اعتماد کنید.(چهار میثاق/دون میگوئل روئیز)

6- یکی از دوستان عزیزی که وبلاگش رو دنبال می‌کنم و الان متاسفانه اسمش در خاطرم نیست گوشه‌ی وبلاگشون یک نکته‌ی خیلی خوب و زیبا نوشتن. اینکه بلاگر حتمن یک نویسنده‌ی خوب نیست. ممکنه یه آدم معمولی باشه که صرفن می‌خواد روزمرگی‌هاش رو بنویسه و خب گل گفتن ایشون. (گذارم به وبلاگشون افتاد اسمشون رو اضافه می‌کنم)

2+ این عکس رو ببینید به جاش.

Irène Jacob

* از فونت عنوان خیلی بدم میاد. یکی به من یاد بده چطور عوضش کنم لطفن |: 

۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۵ ، ۱۳:۱۳
هانی هستم

*به چیزی که مطمئنم اینه که تو بدون پول نمی‌تونی خوشبخت باشی، همین. من هیچ از سطحی‌نگری و احساساتی بودن خوشم نمیاد. دوست دارم آگاه باشم. تقریبن ما در همه‌ی موارد زندگی‌مون رو به پول درآوردن می‌گذرونیم، در حالی که باید پول خرج کنیم تا زمان به دست بیاریم. این تنها موضوعیه که خیلی واضح و روشن همیشه دنبالش بودم... برام مثل روز روشنه که آدمای پولدار احساس خوشبختی نمی‌کنن. ولی مسئله این نیست. داشتن پول یعنی تصاحب زمان. این نظر اصلی منه. زمان رو میشه خرید. پولدار بودن یا شدن، داشتن زمان برای خوشبختیه، اگه عرضه‌شو داشته باشی... . بیست و پنج سالم که بود، از پیش می‌دونستم هر آدمی که احساس و اراده و شوق به خوشبختی داشته باشه، مستحق اینه که ثروتمند باشه.به نظرم شوق به خوشبختی باارزش‌ترین چیزیه که تو قلب آدمی نهفته‌س. من فکر می‌کنم این همه چی رو توجیه می‌کنه... . فکر نکن میگم پول خوشبختی میاره. فقط منظورم اینه که برای قشر خاصی از آدم‌ها خوشبخت بودن امکان‌پذیره، به شرطی که زمان رو تصاحب کنن و اینکه داشتن پول راهیه برای رهایی از پول.

مرگ خوش/ آلبر کامو

__________________

+اگه یه روز پولدار بشم میرم تو خیابون، نخستین کسی که گفت پول خوشبختی نمیاره رو می‌کشم و دیه‌ش رو میدم! (توییتر)

۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۵ ، ۰۸:۳۰
هانی هستم

یه سر بریم 1958 و برگردیم! ها؟

 
بشنوید I Put A Spell On You از Jay Hawkins
 

I Put A Spell On You رو یکی از 500 آهنگی می‌دونن که راک‌اندرول رو شکل داده و مجله‌ی رولینگ استون رتبه‌ی 300 بهترین آهنگ‌های تمام زمان‌ها رو بهش داده.

این آهنگ ، تیتراژ پایانی فیلم stranger than paradise از جیم جارموش بود که حتمن از دیدنش لذت می‌برید.

 
stranger than paradise
 
آهنگ رو می تونید از اینجا دانلود کنید و متنش رو در ادامه‌ی مطلب بخونید.
 
۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۸:۰۳
هانی هستم

اصلن بیا چای لیمو بزنیم ... ها؟

۱۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۴:۱۸
هانی هستم
حتمن شنیدین که از یه پاندا می‌پرسن آرزوت چیه؟ میگه اینکه عکس رنگی بگیرم! خب پانداها حالا می‌تونن توی کتاب‌های تاریخ‌شون بنویسن نخستین پاندایی که عکس رنگی گرفت Qizai بود!
Qizai
خاص و تک بودن همیشه خوب نیست. انتخاب طبیعی، گروهی که سازگاری بیشتری با طبیعت دارن رو انتخاب و بقیه رو حذف می‌کنه. اتفاقی که طی تکامل افتاده و ترکیب حال حاضر جهان نتیجه‌ی این انتخاب طبیعی هست. حالا مسئله اینه که اگه اون موقع انسان  بود و انتخاب طبیعی رو دستکاری می‌کرد ترکیب الان چه شکلی شده بود؟ چیزی که مسلمه اینه که دیگه اسمش «انتخاب طبیعی» نبود! 
Qizai نخستین پاندای قهوه‌ایه و همین کافیه که مادرش که سیاه‌سفید بوده اونو توی دو ماهگی رها کنه و بسپرتش به دست سرنوشت! همینقد هندی‌طور! یک روز صداش زده گفته پسرم(Qizai  یعنی پسر هفتم) بیا بریم علف بزنیم! یا علف بخوریم مثلن! بعد که Qizai دو ماهه حسابی از علف کیفور شده بوده مادرش می‌ذاره و میره! (اگه اینحا رو فیلم کنن به غم انگیزی و دراماتیکی اون سکانس هوش مصنوعی اسپیلبرگ میشه که مادرخونده‌ی دیوید اون رو از ماشین پیاده می‌کنه که رهاش کنه و ما دور شدن ماشین رو می‌بینیم) یعنی مادری رو در حقش تموم می‌کنه! حتا نکرده مثل انسان‌ها بفروشتش مثلن. مطمئنن شیرای جنگل از خوردن یه پاندای خاص ذوق‌‍زده میشدن و می‌رفتن برای بچه محلاشونم تعریف می‌کردن تازه! ولی خب تاریخ قرار بوده جور دیگری رقم بزنه سرنوشت این پاندای قهوه‌ای رو! یعنی می‌خوام بگم از این اتفاقا هم میفته که فکرشو نمی‌کنی و میشه. مثلن کی فکرشو می‌کرد ایران به توافق هسته‌ای برسه؟ ولی شد. و خدا رو شکر که شد و گرنه الان جزیی از تاریخ بودیم شاید!! نورم ممکن بود بباره به قبرمون یا نباره!! همونطور که شازده کوچولو میگه زیبایی بیابون به اینه که می‌دونی یه جایی یه چاه آبی پنهون کرده، زیبایی جنگل هم به اینه که یه روز وسطش یه پاندای قهوه‌ای پیدا کنی! شاید از علمم بهتر باشه حتا!! این میشه که Qizai رو خسته و درمونده و ضعیف پیدا می‌کنن. سرنوشت روی خوشش رو نشون میده و Qizai که گفته میشه بقیه پانداها به خاطر متفاوت بودنش حتا غذاشم می‌دزدیدن میشه سلبریتی دنیای حیوونا و مراقب مخصوص براش می‌ذارن و باقی داستان. دانشمندا هنوز نمی‌دونن چرا این پاندا قهوه‌ای شده ولی اون رو به یه جهش احتمالی ژنتیکی ربط میدن.
Qizai الان هفت سالشه و براش دنبال یه جفت می‌گردن. اونم به نه خاطر خودش و دل پانداییش. بلکه بیشتر می‌خوان با مشاهده و مطالعه بچه‌هاش دلیل قهوه‌ای بودنش رو پیدا کنن. 
Qizai 2
*بعد فکر کن این پاندا شخصیت مرد «داستان خرس های پاندا به روایت ساکسیفونیستی که دوست دختری در فرانکفورت دارد» باشه و در اثر یک باگ در فرایند تناسخ به جای باغ وحش فرانکفورت سر از چین درآورده باشه. حالا شخصیت زن نمایشنامه هر هفته میره باغ وحش و خبری از پانداش نیست که نیست. |:

۱۹ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۰۸:۲۳
هانی هستم

کسی گفت امروز بیست و چهار مهر است. کسی که بر خلاف فروغ* نه راز فصل‌ها و نه راز روزها را می‌دانست. کسی به یادم آورد امروز بیست و چهارمین روز پاییز است و نمی‌دانست ما چند بار شکسته بودیم که تاریخ روزها و حوادث را فراموش کنیم. ما تاریخ را در اوراق کهنه‌ی خاک گرفته در زیر زمینی نمناک و سرد جا گذاشته بودیم بلکه خود را گرم کنیم و سوسویی از امید را به روزهای نیامده بتابانیم. ما شبح تاریخ را در در تجسم اتفاقات روزانه و آنات بی‌بند‌و‌بار دفن کرده بودیم و کسی دانسته یا ندانسته، از برگ برگ روزها ساعت شماته‌داری ساخته و قاب کرده بود در افق نگاه. آویخته بود به پشت پلک‌های ملتهب از یاد. کسی گفت پاییز است و این روزها در تقویم روز دیگری بوده‌اند و ما آن روز را از یاد زدوده بودیم...

 

*من راز فصل‌ها را می‌دانم/ و حرف لحظه‌ها را می‌فهمم....(فروغ)

+مدام حس می‌کنم جایی هست که باید بروم و نرفته‌ام، کاری هست که نکرده‌ام و یادم رفته چی بوده... (شهریار مندنی‌پور/ شام سرو و آتش)

+مشکل اصلی بزرگ شدن نیست، مشکل اصلی فراموش کردن کودکیه.(انیمیشن شازده کوچولو)

بشنوید؛ من با توام / علیرضا عصار (3.8 مگابایت)

 

۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۵ ، ۰۸:۱۰
هانی هستم

خب! باب دیلن نوبل ادبیات رو برد! چیزی که شاید کمتر کسی فکرش رو می‌کرد! به همین مناسبت Like a Rolling stone رو که مجله‌ی رولینگ استون به عنوان بهترین ترانه‌ی تمام زمان‌ها انتخابش کرده از اینجا دانلود کنید.

برگردیم به رسم آدینه‌های شعرانه. امروز سی‌امین هفته‌ای است که آدینه‌ها رو با شعر جهان سر می‌کنیم. _البته 29 تای پیش، توی وبلاگ قبلی بوده!_ خیلی دوست داشتم امروز رو با چند هایکوی پاییزی سر کنیم اما چیزی در دسترس نداشتم.(شما اگه داشتید بنویسید!) عنوان پست، سطری است از «دست خط درد» ایلهان برک؛ من دردم ، درد یعنی صورت پاییزی تو/ یعنی نا امید/ بعضن قامت تو ، بعضن دهان تو/ و بعضی وقت ها، سایه‌ی  پشت چشمان تو ...

برای جهانگردی شعرانه‌ی امروز چهار شعر می‌خونیم از اد هورنیک، ایلهان برک و جمال ثریا . شعرها از سایت خانه‌ی شاعران جهان انتخاب شدن.


۷ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۵ ، ۰۸:۴۶
هانی هستم

خرامان خرامان و با خوشبینی مفرط اومدیم وبلاگ قبلی رو منتقل کنیم اینجا ولی با این ارور روبرو شدیم که نمی‌دونم کلمات کلیدیت زیاده چی چیه و نمیشه و این حرفا. و خب مشکل ماشین اینه که نمیشه باهاش صحبت کنی بگی حالا چن تا کلمه اینور اونور مگه چه فرقی می‌کنه به حال تو؟ بیا این یه بار رو برادری/خواهری کن و باقی ماجرا. خلاصه اگه کسی می‌دونه این ارور چی میگه و راه‌حلش چیه به ما هم بگه بلکه تونستیم چند خطی از اونور بیاریم اینجا ور دل خودمان!

اما دیروز انیمیشن شازده کوچولو رو دیدم و گفتم شاید خیلی بی مناسبت نباشه اگه «نامه‌ای به آنتوان دوسنت اگزوپری» رو دستی(!) از وبلاگ قبلی بیارم اینجا که یه وقت گم نشه! از دوستان قدیمی تر به خاطر تکراری بودنش پوزش میخوام :)

۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۵ ، ۰۸:۵۵
هانی هستم

-اگه تو امتحانت رد بشم چه بلایی سرم میاد؟

-ایوا...

-بد میشه؟

-من نمی‌دونم.

-فکر می‌کنی خاموشم می‌کنن چون عملکردم اونطوری نیست که باید باشه؟

-ایوا... جواب سوالت رو نمی‌دونم. دست من نیست.

-چرا اصلن دست کسیه؟ تو هم کسی رو داری که آزمایشت کنه و بعد خاموشت کنه؟

-نه ندارم.

-پس چرا من دارم؟

ex machina

امروزمطلبی خوندم با عنوان «آیا با آمیژه‌ی انسان-خوک باید مثل یک شخص برخورد کرد؟» دانشمندا دارن روی «آمیژه‌ی انسان-خوک» تحقیق می‌کنن. موجودی که می‌تونه اندام‌های انسانی رو تولید کنه. توی این روش سلول‌های پوست انسان رو برمی‌دارن،تبدیل به سلول‌های بنیادی (ای که قادر به تولید هر نوع سلول یا بافتی در بدن هستن) کرده و به جنین خوک تزریق می‌کنن. از طرفی ژن‌هایی در خوک که مثلن ریه رو می‌سازن رو با تکنیک اصلاح ژن حذف می‌کنن و سلول‌های بنیادینی که مسئول ساخت ریه انسانی هستن یک ریه تقریبن انسانی رو در بدن خوک می‌سازند. حالا سوالی که پیش اومده اینه که با این آمیژه‌ی انسان-خوک باید چطور رفتار بشه؟ و این کار چقدر اخلاقی هست؟

«فرا ماشین» رو مدت‌ها پیش دیدم و با خوندن این مطلب یادش افتادم. سومین فیلمی بود که در ژانر هوش مصنوعی ازش خوشم اومد و از دیدنش لذت بردم. دو تای دیگه her و Artificial Intelligence بودن و از این میان Artificial Intelligence بسیار سوزناک و تراژدیک بود.  مثل همیشه جدال بر سر اخلاقیات. دیالوگی که ابتدای پست نوشتم خیلی خوب این تناقض رو نشون میده. تناقض پیشرفت هوش مصنوعی و اخلاقیات. هوش مصنوعی همیشه مخالفان و موافقان خودش رو داشته. نخستین چیزی که با دیدن این فیلم‌ها و یا حتا خوندن دستاوردهای علمی در زمینه‌ی روباتیک و هوش مصنوعی به ذهن میاد همین مسئله است. اخلاق کجای این داستان قرار می‌گیره؟ آیا ما مجاز به ساخت ربا‌ت‌های تا این حد هوشمند هستیم؟ اسمش برده‌داری مدرن نیست؟ آیا مجازیم یک کپی همسان از انسان بسازیم برای پیوند اعضا و بعد از برداشتن عضو "بکشیمش؟" یا حتا همین آمیژه‌ی انسان-خوک؟ و هزاران سوال بی جواب دیگه در زمینه‌ی اخلاقیات. 

-Are you attracted to me? You give me indications that you are.

-...I do?

-Yes.

-How?

-Micro expressions

-Micro expressions?

-The way your eyes fix on my eyes and lips. The way you hold my gaze... or don't. 

Do you think about me when we aren't together? 

Sometimes , at night , i wonder if you're watching me on the cameras. And i hope you are.


- یه روز هوش‌های مصنوعی به ما طوری نگاه می‌کنن که ما الان به اسکلت‌های فسیل شده تو دشت‌های افریقا نگاه می‌کنیم؛ یه نوع میمون دو پا که تو گرد و خاک زندگی می‌کنه ... با یه زبون ابتدایی و یه سری وسیله. همه چی برای انقراض آماده است.

«Ex machina»

+شما چه فکر می‌کنید؟

۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۵ ، ۱۰:۳۷
هانی هستم

وقتی دوستم میگه فیلم «دختری در شب تنها به خانه می رود» رو دیدی یا نه، تازه حس کتابفروشی که ازش پرسیدم «داستان خرس‌های پاندا به روایت ساکسیفونیستی که دوست دختری در فرنکفورت دارد» رو دارید رو درک می‌کنم! حتا حس شما موقع خوندن این دو خط رو هم درک می‌کنم!!

»دختری در شب تنها به خانه می‌رود» نخستین فیلم آنا لیلی امیرپور، کارگردان ایرانی-امریکاییه که در سال 2014 توی امریکا ساخته شده. فیلم «دار و دسته‌ی بد» دومین ساخته‌ی بلند آنا لیلی امیرپور در سال 2016  موفق به گرفتن جایزه‌ی ویژه‌ی جشنواره‌ی ونیز شد. تا لحظه‌ی نوشتن این پست اصلن شک داشتم چیزی ازش بنویسم یا نه و اصلن پیشنهادش بدم یا نه. به هر حال من سواد سینمایی ندارم که درباره‌ی خوب یا بد بودنش نظر بدم...

فیلم در "شهر بد" می‌گذره. یک ناکجا و یک "ضد آرمانشهر". فضای فیلم همون فضای «شهر گناه»ـه که احتمالن همه باهاش آشنا هستید. «شهر بد» سیاه و سفیدی که روی دیواراش "وحشت" می‌بینیم، مرده‌ها توی گودال روی هم تلنبار شدن و روی گردن ساقی موادش "جا،کش" و "سکـ ـس" خالکوبی شده. این گریم اغراق  شده یکی از چیزهایی هست که من نتونستم باهاش کنار بیام و درک کنم که چرا باید نمادها رو انقد به سطح آورد و انقدر شدید توی چشم بیننده کرد. البته من آشنایی‌ای با این ژانر ندارم و شاید این اغراق که در گریم، دیالوگ و اکت‌های فیلم دیده میشه ویژگی خاص ژانر باشه. خطر کمی! اسپویل>> یا مثلن درک نمی‌کنم چرا خون آشام فیلم باید چادری تصویر بشه و این گریم نماد چی می‌تونه باشه.دراکولایی که من حس می‌کنم چندان منفی هم نیست! و البته که مثبت هم نیست! <<پایان خطر اسپویل. یا حتا همون صدای خاصش چه کمکی به پرداخت شخصیتش کرده؟ و آیا اگه قتل‌ها توسط یک انسان انجام میشد و نه یک خون آشام، وحشت و انحطاط این "ضد آرمانشهر" بهتر نشون داده نمی‌شد؟ فیلم حتا گاهی به کلیشه هم می‌رسه. مثلن در سکانسی که درد کشیدن مرد معتاد رو نشون می‌ده شما حرکاتی رو می‌بینید که بارها دیدین. یعنی حرکات کلیشه‌ای شکستن قاب و ... . یا جایی که آرش با یک حرکت کاملن مصنوعی به دیوار مشت می‌کوبه. این‌ها از جمله چیزهایی هستن که حس میشه هیچ کمکی به قصه یا شخصیت‌پردازی‌ فیلم نکرده.

با همه‌ی این‌ها من فکر می‌کنم به این فیلم به چشم یک تجربه و نخستین فیلم ایرانی در این ژانر باید نگاه کرد و همین که من نوعی دارم الان به خودش و نمادهاش فکر می‌کنم یعنی ارزش یک‌بار دیدن رو داره. فیلم، ضد آرمانشهری که –در ایران یا هر جای دیگری- در جریان هست رو نشون میده و برعکس فیلمای خارجی دیگری که درباره‌ی ایران، بسیار ضعیف و سطحی ساخته شدن این فیلم حرف هایی برای گفتن داره و جامعه‌ی به قهقرا رفته رو بهتر نشون میده و البته هیچ تاکیدی بر اینکه در ایران می‌گذره هم نداره و ممکنه هر گوشه‌ای از دنیا باشه.

+اگه فیلم رو دیدین نظر و حس‌تون به این فیلم رو حتمن برام بنویسید و اگه نه، بعد از دیدنش منتظر نظرتون هستم.

+نکته‌ی تکمیلی؛ گفته میشه مدیر مدرسه‌ای توی کرمان، بچه ها رو به خاطر نداشتن شهریه شلاق زده. این خبر تکذیب شده.

+بشنوید؛ امشب از میرزا

 
۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۲:۰۶
هانی هستم