احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما
  • ۲۱ آبان ۰۲، ۱۱:۳۰ - بانوچـه ⠀
    :(

به مادرم...

شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۳۷ ب.ظ

محسن نامجو توی فیلم کوتاه «شیوه‌های مدارا» که همزمان با انتشار آلبوم «صفر شخصی» منتشر شد درباره ی روزی حرف میزنه که قورمه سبزی مادرش ریخت روی فرش. این آلبوم به گفته ی خودش خطاب به خانواده و نزدیکانش هست و متنش به سالها قبل بازمیگرده. درباره قطعه ی «به مادرم» میگه:

«الان حدود هشت سال شده که همدیگه رو ندیدیم. از حدود دو سال پیشم  که دیگه پشت تلفنم منو نشناختی و دیگه نیازی به زنگ زدن نبود. خواستم بگم که بهانه‌ی این ماجرا اینه که امسال توی یه آلبومی از یه شعری استفاده کردم که تابستون 1375 گفته بودم. یعنی دقیقن 20 سال پیش. ماجرام این بود که... احتمالن شما یادت نیست و اون اینکه من تهران دانشجو بودم بعد میومدم برای استراحت و مرخصی به قول معروف، بعد دو روزم بیشتر پیشت نبودم و شمام طبق معمول میزبانی کامل و مادریِ  کامل و حال دادن و غذا پختن و رفت و روب و ...  . اون روز خاص که دارم حرفشو میزنم قرار بود قورمه سبزی درست کنی. مث همه‌ی قورمه سبزیای دیگه‌ت که از همه‌ی غذاهات بهتر بود. با ته دیگ زعفرون. همه‌ی این کارا رو کردی. از ساعت 9 صبح. فکر نکن حواسم نبود. قشنگ زیر نظرت داشتم که چند بار اون پله‌های طبقه‌ی دومو رفتی پایین توی مشهد. تو خونه‌ی 38 متری. و بعد...  رفتی و اومدی... رفتی و اومدی... سوپر مارکت...خریدن شنبلیله و همه‌ی چیزای دیگه. حدود ساعت یک، یک و نیم بود غذاهه آماده شد،سفره رو چیدی، ترشیو گذاشتی، ماستو گذاشتی،همه‌ی اینکارا رو... و به من گفتی بشین سر سفره. وقتی که نشستم قابلمه‌ی قورمه سبزی رو دستت بود از تو آشپزخونه داشتی میومدی به سمت سفره،دسته‌ی قابلمه کنده شد و همه‌ی قورمه سبزیا چپه شد روی فرش. نمی دونم تو اون لحظه به تو چی گذشت. البته دیدم که چی گذشت. گریه کردی. یه گریه‌ی کوچیک و بعدم سریع جمع و جور کردیم و...  ولی زاری و نزاری که تو نگاهت بود برای اون لحظه‌ی تراژیکی که پیش اومده بود کاری با من کرد که امسال که شعری که اون سال گفتمو دارم توی این آلبوم استفاده می کنم هنوز باهام هست اون حس،مطمئنم که تا آخر عمرمم اون حس هست و هیچ وقت هیچ وقت غمگینانگی اون لحظه دست از سرم برنمیداره...»

و آخرش میگه: ای کاش وقتی این فیلمو می بینی یه چیزایی یادت بیاد. ای کاش بخشی از اون گذشته ها برگردن. ای کاش میشد این آلبومه رو می شنیدی،با تشخیص اینکه صدای منه...

این قسمت فیلم خیلی برام سنگین بود و اشکم رو درآورد. خصوصن برای من که درست حسابی پیش مادرم نیستم و نهایت کاری که می تونم بکنم اینه که هر روز بهش زنگ بزنم که همین کار ساده م گاهی نمی کنم.

چیزی نشده. فقط امروز که بشقاب نیمرو توی سینی سر خورد و نیمرو ولو شد روی فرش، تمام تنم لرزید. یه آن بغض کردم و اون حس غم انگیز هنوزم باهامه.

بشنوید «به مادرم» از محسن نامجو (3.3 مگابایت)


من
میخ کفشم
از هر تراژدی گوته
دردناک تر است...

*ولادیمیر مایاکوفسکی

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۰۱
هانی هستم

یادداشت‌های شما (۱۱)

هوس کردم دوباره این البوم رو خز کنم :دی :))

من هروقت شیوه های  مدارا رو میبینم یه جاهاییش مو به تنم سیخ میشه
پاسخ:
خیلی خوبه... 

۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۶:۳۲ امیر بهزادپور
دلم برای مادر خیلی سوخت...

احساسی که در دو خط اخر وجود دار د رو میشه کاملا لمس کرد.
پاسخ:
اوهوم. پر از غمه
ان شاءالله که مادرتون سلامت باشند.
پاسخ:
ممنونم :)
واااااااااییی چه غم انگیز.

خب تو سعی کن تلفن رو هر روز بزنی! کم ترین کاریه که میشه انجام داد. یه تماس چند دقیقه ای که کار سختی نیس. برااااااش هدیه پست کن :)
پاسخ:
چشم :)
اشکمو درآوردی .. چه بد که یه مادر صدای پسرش رو نشناسه :(( و دلم یه عالمه برای مظلومیت همه ی مادرها گرفت .. 


انتخابتون فوق العاده بود .. 
پاسخ:
آلزایمر سرخوشی دردناکیه!
بسیار زیبا و دلنشین بود. بخصوص بعد از دونستن خازره.
صدای گرمی داره و خیلی قشنگ دکلمه کرده 
پاسخ:
خوشحالم که دوست داشتید :)
غم انگیز بود
اینجا چرا شکل نداره
گریه
پاسخ:
:(
سلام
غم عالم اومد تو دلم... انقدر که دلم می خواد گریه کنم
لطفا به مامانتون هر روز زنگ بزنید و اگر یه زمانی از تماس هاش کلافه شدید، آروم باشید و بذارید به پای حس مادری و نگرانی مادرانه
خدا براتون حفظش کنه
ای کاش اونی که مد نظر منه این پست رو بخونه
پاسخ:
سلام 
ممنونم

فکر کنم قبلاً هم اینو نوشتم هانی جان، البته توی اون یکی وب ...
 
اگه بچه ها بدونن چه جایگاهی تو زندگی  مادرا دارن و چطور بند بند وجود مادر به سلامتی و شادی بچه هاش بنده، مطمئنم روزی یکبار که سهله، روزی ده بار زنگ میزنن و حالش رو میپرسن ...

خدا مادر نازنینتون رو حفظ کنه انشاالله ...
پاسخ:
بله حق با شماست.

ممنونم :)
از پوست نارنگی مدد

+ عنوان وبلاگتون یکم منُ اذیت می کنه.
+ احتمال این که خودم باشم. احتمال این که خودم نباشم. احتمال این که... + یکم برام گنگه

پاسخ:
ولی من قول میدم خودم باشم! و یه جوری باشم که کمتر گنگ باشه ؛)
: - ))
زادروزتون خجسته
پاسخ:
ممنونم :)

هنوز مونده البته ؛)

شما هم چیزی بگویید :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">