سقفی با کاشی های قرمز
خب!
آخرین آدینهی مهرتون به خیر باشه دوستانم. امروز مهر به سر میاد و از همین تریبون دعا میکنیم هر کیو که میخواین سر مهر بیاد و از این حرفا. آدم بعضی وقتا یه متنهای چیپ و سبکی می بینه که انگار طرف رو مجبور کردن مناسبتی و برای فلان چیز، شعر(؟) بنویسه! خیلی دوست دارم یه بار زل بزنم تو چشم بعضی شاعرنماها و بگم ببین! با توام! اصلن مجبور نیستی برای سیل و زلزله و سایر بلایای طبیعی، چرندیات پست مدرن بنویسیا؟؟؟ شما ذهنشو مشغول نکن،آفرین! یعنی بعضی از این دوستان همه فکر و ذکرشون اینه که کی پس سونامی میاد که برای سونامی شعر بگیم؟؟ یعنی فقط جای همین یه قلم توی آرشیوشون خالیه!! مسلمه که بحث عزیزان شاعری که واژه از دلشون برمیاد و لاجرم بر دل ما میشینه جداست. از کجا به اینجا رسیدیم؟؟ بنده یه خبطی کردم و می خواستم پست رو با یه متن قشنگ دربارهی مهر شروع کنم که خب به نتیجهی خوبی نرسیدم.
بر جلبکهای سبز روی مرداب
فرود میآید یک پروانهی زرد رنگ و
کمی بعد، دیگری
برای جهانگردی شعرانهی امرور هایکو میخونیم. هایکوها رو از "این جهان دیگر" ریچارد رایت انتخاب کردم که میتونید در ادامه ی مطلب بخونیدشون. با حال و هوای پاییزی.
نشر نگاه،برگردان احمد محیط.
این نم نم باران خزانی
رشتهی پیوند ماست با چشمهایی که
دیگر توان دیدن ندارند
این کوره راه باد زده
به خارزاری در هم تنیده ختم می شود
در مه پاییزی
شامگاهی خزانی
غریبه ای به دهکده ای وارد می شود و
سراسر آن را می پیماید
قطار که ایستاده بود
تابوتی را میان بخار و دود
پایین آورده بودند
گنجشک ها هم
تلاش می کنند یخ را باز کنند
از تن مترسک یخ زده
به نمایندگی من،
نوازش میکند باد بهاری با انگشتانش
گیسوان دختر جوان را
رایحه ی یک پرتقال
کنار دریچه ای برفپوش در قطاری
با تکان های گهواره وار
حس می کنم
باران پاییزی به کار شرح دادن چیزی است
که نمی خواهم بدانم
در شامگاه پاییزی :
پنجره ای با کورسویی از نور و
رایحه ی باران
+من هیچوقت با این بخش فرهنگ ژاپنی ها ارتباط برقرار نکردم. اصن نمیفهمم هایکو هاشون چی میگه.:|