یه داستان کوتاه هست از فردریک براون که با عنوان «کوتاهترین داستان ترسناک دنیا » توی دنیای مجازی میچرخه؛
«آخرین انسان زمین، تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند.»
حالا سوال اینه که آیا این داستان ترسناکه یا امیدوار کننده؟
نظر شخصی من اینه که بالاتر از سیاهی رنگی نیست. توی اون حجم از تنهایی چی میتونه ترسناک باشه اصلن؟ ترس کی معنا پیدا میکنه؟ مثلن هر موجودی هم پشت در باشه میخواد چیکار کنه؟ فوقش یک چیز بدقواره است که میخواد زنده زنده بخورتتون دیگه! شخصن با این سازگاری عمیقم با تنهایی، توی اون شرایط احتمالن از هر موجود زندهای استقبال میکنم و حاضرم به اژدهای هفتسر هم زبان انسانی یاد بدم و بنیانگذار نظریهی اژدهای نامتناهی* بشم!! حالا نمیخواد تایپ کنه، همون چارتا کلمه حرف بزنه کافیه!!
*قضیهٔ میمون نامتناهی بیان میکند که اگر یک میمون به صورت تصادفی کلیدهای یک ماشین تحریر را بفشارد و این کار را به صورت نامتناهی ادامه دهد به احتمال قریب به یقین هر متنی را تایپ خواهد کرد، مثلن آثار کامل ویلیام شکسپیر را. (ویکیپدیا)
+ مستند «زندگی پس از انسان» رو ببینم.
+دوست دارم بخش پادکست وبلاگ رو راه بندازم. بخشی برای انتشار دکلمهی شعر و قصه و ... . صدای شما و من. اگه مایلید صداتون رو برام به یادگار بذارید. از طریق ایمیل ( la.honey68@gmail.com ) یا آپلود تو صندوق بیان و ارسال لینک [لبخند] یا هر طور دل تنگتان میخواهد!
+وقتی واقعیتی ناگفتنی بود/ یا باید سکوت کرد/ یا باید شعر گفت (بیژن جلالی)