پایان خوبم باش! مثل فیلم هندیها...
اینکه یک تصمیم غمانگیز بگیری خیلی تلختر از اینه که یک اتفاق غمانگیز برات بیفته.
درسته که ممکنه فکر کنید در حالت نخست روی اوضاع کنترل دارید و ظاهرن همه چی دست خودتونه اما اون دوره، اون ساعت و اون لحظات و روزایی که منجر به این تصمیم میشن و با فکر این تصمیم غمانگیز و انجامش میگذرن بسیار فرساینده و احتمالن بغضآور خواهند بود. اما وقتی یک چیز غمانگیز اتفاق میفته حداقل خوبیش اینه که تا پیش از اون، داشتی زندگیتو میکردی! در واقع میشه گفت بخشی از تلخیشو به این ترتیب از دست میده. میمونه فقط روزای بدِ بعدش. مثل بریدن دست با یه چیز بسیار تیز و برنده یا یه چاقوی کند. وقتی با یه چاقوی تیز دستتو میبری اصلن ممکنه لحظه بریدن از شدت درد بیحس بشی. یا اصلن توی شوک باشی. باید به درد بعدش فکر کنی. اما وقتی یه چاقوی کند داره روی پوستت میخزه و ذره ذره و به سختی فرو میره، درد به عمق جونت رسوخ میکنه و تموم اون لحظهها شکنجه میشی. بگذریم که چاقوی تیز دور و بر بریدگی رو زخم نمیکنه!
*حداقل الان اینطور فکر میکنم!
+خاطرات زودتر از اونی که فکر میکنید به وجود میان . چشم به هم میزنی میینی از در و دیوار خاطره داری. و از چیزی که فکر میکنید به شما و روزهاتون نزدیکترن.
+هر کس تشویش سر زلف پریشان تو دید
تا ابد از دل او فکر پریشان ننشست...
مولوی
+دوست عزیزی که بهم پیام خصوصی دادی مرسی که برام حرف زدی. مطمئنن من نمیتونم شرایط شما رو تصور کنم. من همیشه خدا رو شاکرم اما گاهی وقتا اتفاقاتی میفته که آدمو ناراحت میکنه. براتون بهترینها رو آرزو میکنم. روزای روشن و پر از آرامش.
+عنوان؛ سید مهدی موسوی : دلخستهام از شهر نامردی و رندیها/ پایان خوبم باش! مثل فیلم هندیها