احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما
  • ۲۱ آبان ۰۲، ۱۱:۳۰ - بانوچـه ⠀
    :(

بیا بشین یه دقه خسته باش جان تو...

سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۱۸ ق.ظ
چند تار مو ریخته روی میز که جمعشون می‌کنم و کیبورد رو می‌کشم جلو. احتمالن از آخرین باریه که دستامو کردم تو موهامو با خشونت مرتب‌شون کردم. به هم ریخته بودن چون ماسک زده بودم. برای فرار از گرد و خاک. البته خیلی وقته که می‌ریزن و برام اهمیتی نداره. به عنوان یک انسان نر که توی تکامل اون دسته‌ای‌شون بقا پیدا کردن که تستسترون بیشتری داشتن این رو پذیرفتم. ممکنه شما سرچ کنید و رابطه‌ای بین تستسترون و ریزش مو پیدا نکنید. خب الان خودمم رفرنس توی ذهنم نیست. اینا چیزای بی اهمیتی هستن که بیخودی دارم کشش‌شون میدم...
یکی از وقتایی که آدم به مزخرف بودن خودش یا زندگیش یا کل دنیا پی می‌بره وقتاییه که نمی‌تونه بین تئوری‌ها و رفتارش رابطه برقرار کنه. در واقع می‌بینه دنیای روزمره‌ش با تفکر و تئوری‌هایی که توی ذهنش داره و همیشه بهشون می‌بالیده و فکر می‌کرده با این اندیشه می‌تونه یک آدم متفاوت با یک زندگی متفاوت باشه هم‌خونی نداره. در واقع دنیاش مجال رفتار شدن اون اندیشه رو نمیده. و وقتی حس می‌کنی دنیات، دنیای قشنگ توی ذهنت،(نه خیال) دنیای متفاوت و دیگرگونه‌ت که همیشه در آرزوی تجربه‌ش بودی و فکر می‌کردی اگه اون رو زندگی نکنی یک بازنده‌ی بزرگی، مجال و امکان واقع شدن نداره می‌شکنی. سکوت.
می‌بینی نهایتن تو هم درگیر قراردادها و منطق‌های همین دنیایی هستی که شاید هیچ همخونی‌ای با شیوه‌ی زندگی مورد نظرت ندارن. که راه فراری نیست ازشون. و اینجا احساس خالی شدگی می‌کنی. خالی از انرژی، از امید و انگیزه، از تلاش، از زندگی حتا. خالی از همه چیز! و وارد یک دوره‌ی ناامیدی و شاید افسردگی میشی. تا وقتی که عادت کنی به دنیای نادلخواه و خوب بشی و باز هم یک اتفاقی بیفته و ناتوانی تو رو در ساختن دنیای متفاوت یا حداقل طبق اصول خودت به رخت بکشه و باز روزی از نو، نوروزی از نو! و یک روز تو تسلیم میشی. مگه چقد نا داری با واقعیت بجنگی؟ مگه واقعیت چقد لطیفه که با دمش بازی کنی؟ مگه واقعیت چقد به تو زمان میده که آزمون و خطا کنی؟ مگه واقعیت چند بار به تو فرصت میده بری تو دوره‌ی افسردگی و همون زندگی عادی یک ذره دلبخواه خودتم به فنا بدی؟ دست زمخت واقعیتِ نادلخواه تقویمتو ورق میزنه. تند تند... و تو تسلیم میشی؛ صبحا پا میشی میری سر کار، شبا برمی‌گردی خونه. به رکودی می‌رسی که بقیه بهش می‌گن آرامش و تو همیشه می‌گفتی«روزمرگی» و ازش فرار می‌کردی و حالا تسلیمش شدی. 
وارونگی! دنیای من در حجم بزرگی از وارونگی فرو رفته! وارونگی همه چی! روابط، آدما،حتا خودمم وارونه‌م انگار! حتا خودمم اشتباهی‌ام انگار! اشتباهی توی زندگی خودم و توی زندگی آدمای دیگه. بودنمم وارونه‌س. جایی هستم که نباید باشم!
Ticket To The Moon

«دل زارم» محسن نامجو رو بشنوید.



موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۱۸
هانی هستم

یادداشت‌های شما (۸)

دنیاست و مثل لیمو شیرین .!:(

به اینم میگن زیپ لاین؟ یا اسم دیگه ای داره؟

نامجو فوق العاده اس.


پاسخ:
پارادوکس لیموشیرین! هیچ وقت دوسش نداشتم!

نمی‌دونم راستش. هر چی هست خوب چیزیه! البته برای خواب استفاده کردن فکر کنم!
"می‌بینی نهایتن تو هم درگیر قراردادها و منطق‌های همین دنیایی هستی که شاید هیچ همخونی‌ای با شیوه‌ی زندگی مورد نظرت ندارن. که راه فراری نیست ازشون."


قردادها و منطق های آزار دهنده :'(
دیگه ای انگیزه ای باقی نمی مونه...حس گیم اُور میده بهم.


پاسخ:
:(
همیشه به دوستام میگم آدم وقتی به این حالت میرسه نیاز داره به تنهایی و خلوت و آرامش که فکر کنه و فکر کنه و فکر کنه و بنویسه و قدم بزنه و فکر کنه...
هرچی داره و بوده و هست و میخواد بشه و توی ذهنشه و توی دلشه همه رو بریزه بیرون و ببینه با خودش چند چنده و چی میخواد... احساس رو بذاره کنار و برا چیزایی وقت فکر کردن بذاره که منطق و عقلش میپذیرن... بعد برگرده و به زندگیش با برنامه ی جدید ادامه بده...
اما همیشه یه جوری نگام میکنن که یعنی دارم از روی سرخوشی و خوشبختی ِ زیاد یه چیزی میگم!
پاسخ:
گاهی وقتا همین منطق خفه‌ت می‌کنه و حالت از حساب کتاب کردن به هم می‌خوره و میخوای بزنی به هر چه باداباد! اما خب ... معمولن اینکارو نمی‌کنی. 
جمشید و دلبر:))
+تستسترون و ریزش مو ارتباط دارن:)
پاسخ:
:)

+مرسی خانم دکتر
نمیگم میگذره چون نمیگذره ولی عادت , امان از عادت
یکی از بدترین خوبیای انسان عادت کردن
و همه ما خواهی نخواهی عادت میکنیم 
به قول یه دوست هنوز نمیدونم بزرگترین خیانت و رویاهای تو ذهنم بهم کردن یا دنیای اطرافم

وای از عکس , خیلییی خوبه , خیلییی
پاسخ:
امان از عادت. این تلخِ شیرین...

من فکر می‌کنم دنیا بهمون خیانت می‌کنه. دنیایی که اندازه‌ی رویای ما نیست...
ریزش مو..منم دچارم:(((
عنوان وبت خیلی چسبید:))) احتمال اینکه خودم باشم!!!
پاسخ:
باید علتش رو پیدا کنی و از بین ببریش...

:)
هیهات، هیهات...
ده دقیقه اس دارم به عکس فکر میکنم!...
پاسخ:
فکر کردنشم آدرنالینو بالا میبره!!

شما هم چیزی بگویید :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">