احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
بایگانی
آخرین مطالب
حرف‌های شما

«آرامش راحتی است، آسایش خیال است. آرامش پیچاندن پیچ زندگی در پایین‌ترین حد است. سکوت، خاموش کردن آن پیچ است. بستن آن است. بستن تمام آن.»


+بادبادک‌باز خالد حسینی رو تموم کردم. خوندنش رو پیشنهاد می‌کنم.

+چرا تو؟ / چرا تنها تو؟ / چرا تنها تو از میان زنان/ هندسه‌ی حیات مرا در هم می‌کوبی؟ (نزار قبانی)

ایمان من در حلقه ی هندسه ی اندام توست

with every passing hour another word is leaving my mind

+عنوان؛وحشی

۱۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۰:۴۰
هانی هستم

یادم نمیاد اول عمو مُرد یا زن عمو. ولی جفتشون آلزایمر گرفته بودن و هیچ‌کدوم نفهمید اون یکی رو چطوری از دست داد.

 آلزایمر اصلن چیز خوبی نیست. یه چیزی رو شاید ده‌ها بار در طول روز و در طول شب تکرار می‌کنی. تکرار می‌کنی. تکرار می‌کنی. تکرار می‌کنی. تکرار می‌کنی. تکرار می‌کنی. تکرار می‌کنی. تکرار می‌کنی. تکرار می‌کنی. یا چیزایی که مربوط به گذشته هست رو توی زمان حال جستجو می‌کنی. سراغ کسانی رو می‌گیری که دیگه نیستن. که مردن. منتظری فلان همسایه‌ی قدیمی بیاد پیشت که سالها پیش استخوناش پوسیده زیر خاک و حالا براش فرقی نداره که تو شاکی هستی که پس چرا نمیاد؟ و همه‌ی این‌ها اطرافیانت رو کلافه می‌کنه. ممکنه داد بزنن سرت. ممکنه بار اول که چیزی رو می‌گی جوابت رو بدن یا حتا بار دوم و سوم رو اگه خیلی مهربون باشن. ولی وقتی شد بار چهارم و پنجم دیگه کسی حتا گوشم نمیده چی میگی. لابلای حرفای تکراری تو دارن حرفای خودشون رو می‌زنن. انگار که اصلن حضور نداری. و واقعن هم حضور نداری. تو جای دیگری هستی.

 آلزایمر چیز خوبی نیست اما فکر می‌کنم اونطوری که عمو و زن عمو مردن جور خوبی بود. هر چند بالاخره یکی‌شون زودتر آلزایمر گرفته بود و اون یکی از همون وقت یه جورایی از دستش داد ولی این غیاب فیزیکی رو هیچکدوم نفهمیدن انگار و فکر می‌کنم آلزایمر با همه‌ی درد و رنجش به این می‌ارزید. شایدم نه... 

+این پست لافکادیو


+ زیبایی تو داغ‌ترین بحث خاورمیانه است! 

+خاورمیانه را آفرید/ از روی چشم‌های شرقی‌ات؛/ پرآشوب/ رنجور / خسته/زیبا... (نزار قبانی)

+چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟ (آنا گاوالدا)

+سه نوع آرزو، که نرسیدن به آنها منجر به خلق تراژدی می‌شود عبارت‌اند از: تمایل ما به عشق، منحصر‌به‌فرد بودن و جاودانگی... . به‌طور خلاصه آنچه وضعیت انسان را تراژیک می‌کند این است که چیزهایی را که به‌شدت می‌خواهیمشان و به زندگی‌مان معنا می‌دهند (مثل عشق)، سرانجام از بین می‌روند. چیزهایی که ارزش بالایی برایشان قائل هستیم، خیلی زود از بین می‌روند و تمام تلاش‌ها و پیشرفت‌هایمان برای همیشه ناپدید می‌شوند. هوش مصنوعی و مفهوم تراژیک زندگی / کریستوفر تروگان، دین کوالسکی (از اینجا)

عنوان: به خواب رفتنم از حسرت هم‌آغوشی است / که بهترین هدیه واقعن فراموشی است (سید مهدی موسوی)

۱۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۰۸:۳۷
هانی هستم

میگه یعنی واقعن نسل سوخته‌ایم؟

میگم خاکسترمونم داره باد می‌بره. کجای کاری؟

آره عزیزم! باد ما رو خواهد برد! بدجورم خواهد برد! می‌تونه تنها دلخوشی‌مون همین باشه که جوری ببره که هیچ رد و نشونی ازمون نمونه.

 

+ما یه نسلیم که از نگاه همه، راه‌ها رو داره اشتباه میره / سرنوشتی جز این دو حالت نیست؛ یا به ... رفته، یا به ... میره (سعید کریمی)

+به آنجا می‌نگرم ، که روزی رد پای تو بود...

+27 تا ستاره اون گوشه چشمک می‌زنه. به خوندنتون خواهم اومد...

+ایرانه خانم محسن نامجو رو بشنویم. شعر از رضا براهنی. با یه سرچ ساده ‌می‌تونید شعر کامل رو بخونید. یا شاید بعدها گذاشتمش اینجا.

 

 

 

۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۱۳:۵۷
هانی هستم

حال ، حالیه که برای هیچ چیز توضیحی ندارم. نمی‌دونم فلان کار رو دارم با چه توجیهی انجام میدم.

حال، حالیه که فقط دارم روزا رو می‌گذرونم و می‌دونم زمان هیچ غلطی نمی‌کنه جز اینکه از روزهای باقی‌مونده‌ت کم می‌کنه بدون اینکه از روزهات سهمی جز خاطره داشته باشی و چه اندوهباره خاطرات این روزهام. و چقد که رنگ‌های غم‌انگیزی داره ثانیه ثانیه این روزها که با تپش قلب می‌گذره. که کوبیدن قلبم به دیواره‌ی سینه‌‌م رو حس می‌کنم. که ته دلم خالیه و هیچ جوره آروم نمی‌گیره... بی تابی... بی تابی... بی تابی...


دل یار

دل یار سارا نائینی خیلی به دلم نشست و میشه پیاپی و بی‌وقفه گوشش کرد.

۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۱۰:۱۹
هانی هستم

چه فرق دارد

سیاهی

با سیاهی؟

Darkness

عکس از من

عنوان؛ سید مهدی موسوی: پشت سیاهی های دنیامان سیاهی بود/معشوقه ام بودی و هستی و... نخواهی بود

۶ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۵ ، ۱۷:۱۳
هانی هستم

من تنهایم

بی تو ،

هیچ کاری نمی توانم بکنم

دیگر شعر هم نمی توانم بنویسم

و این تنهایی تلخ است

تلخ ؛

مثل نوازنده ای که

با دست های بریده به پیانو می نگرد


رسول یونان

۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۱۳:۲۱
هانی هستم

بخند بانو! 

خنده ی سفید تو

به میدان های جنگ

مخابره می شود

خنده ی تو انقراض تفنگ است

و فرداروز

هر سرباز یک جوخه ی شادی

و فرداروز 

هر سرباز پیامبری است

با آیه هایی روشن

که خنده را جهانی خواهد کرد

۱۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۰
هانی هستم

صد سال تنهایی! 

همیشه از خوندنش فرار می کردم یه جورایی! نمی دونم گذاشته بودمش برای کی. مثل خیلی از چیزای دیگه که به بعد موکولش می کنیم و نمی دونیم این بعد کی هست. شبیه یه جور فرارم می مونه! اما دیروز که دوستم صد سال تنهایی رو بهم هدیه داد عزمم رو جزم کردم که بشینم بخونمش. 

هدیه گرفتن خوبه! خیلی هم خوبه! خصوصن که از دوستای بسیار نزدیک و دوست داشتنیت باشه. من الان یک آدم خوشحالم که هم هدیه ی نسرین بانوی عزیز به دستم رسیده و کلی ذوق مرگ شدم و هم دو تا کتاب از دوست دیگرم هدیه گرفتم. کتاب دوم رو نگفتم؟ خلبان جنگ اگزوپری. احتمالن اول خلبان جنگ رو شروع میکنم و صد سال تنهایی رو میذارم برای وقتی که فکرم آروم تر باشه. 

+شاید منصفانه نباشد، اما چیزی که در چند روز و گاهی حتا یک روز رخ می دهد، تمام زندگی آدم را زیر و رو می کند. بادبادک باز / خالد حسینی

۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۱۶:۱۳
هانی هستم

وقتی هر شب واقعیت میتازه به جونت و صبح با یه آلزایمر خودخواسته بیدار میشی...

۹ موافقین ۸ مخالفین ۱ ۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۲:۳۳
هانی هستم

هراس.

دهانت را باز می‌کنی. چنان باز می‌کنی که آرواره‌ات به غرچ غرچ می‌افتد. به ریه‌هایت فرمان می‌دهی هوا را ببلعد،حالا، هوا می‌خواهی،می‌خواهی،حالا. اما شش‌ها از فرمانت سر باز می‌زنند. ریه‌ها جمع می‌شوند،تنگ می‌شوند،فشرده می‌شوند، و ناگهان انگار از نی نوشابه نفس می‌کشی. دهانت بسته و لب‌هایت چفت می‌شود. تنها می‌توانی خرخر خفه‌ای بکنی. دست‌هایت پیچ و تاب می‌خورد و می‌لرزد. جایی سدی شکسته است و سیلاب عرق سرد بر تنت می‌ریزد و خیسش می کند. دلت می‌خواهد فریاد بکشی. اگر می‌توانستی،می‌کشیدی. اما برای فریاد زدن لازم است اول نفس بکشی .

هراس. 

بادبادک باز / خالد حسینی

 

+همینقد نفسم گرفته. همینقد هوا کم دارم. همینقد دلم فریاد می‌خواد و همینقد همه‌چی تلنبار شده توی سرم.

+به جای دوری کوچ کنم، برم تو رو از دست بدم / یه شهر طراحی کنم، به آغوش تو بسط بدم

بشنویم؛ از مه تا وضوح / هادی پاکزاد

۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۱:۰۷
هانی هستم