دست به هر جای جهان کشیدیم سُر بود و...
شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۱۳ ب.ظ
صد سال تنهایی!
همیشه از خوندنش فرار می کردم یه جورایی! نمی دونم گذاشته بودمش برای کی. مثل خیلی از چیزای دیگه که به بعد موکولش می کنیم و نمی دونیم این بعد کی هست. شبیه یه جور فرارم می مونه! اما دیروز که دوستم صد سال تنهایی رو بهم هدیه داد عزمم رو جزم کردم که بشینم بخونمش.
هدیه گرفتن خوبه! خیلی هم خوبه! خصوصن که از دوستای بسیار نزدیک و دوست داشتنیت باشه. من الان یک آدم خوشحالم که هم هدیه ی نسرین بانوی عزیز به دستم رسیده و کلی ذوق مرگ شدم و هم دو تا کتاب از دوست دیگرم هدیه گرفتم. کتاب دوم رو نگفتم؟ خلبان جنگ اگزوپری. احتمالن اول خلبان جنگ رو شروع میکنم و صد سال تنهایی رو میذارم برای وقتی که فکرم آروم تر باشه.
+شاید منصفانه نباشد، اما چیزی که در چند روز و گاهی حتا یک روز رخ می دهد، تمام زندگی آدم را زیر و رو می کند. بادبادک باز / خالد حسینی
۹۵/۰۹/۱۳