احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما
  • ۲۱ آبان ۰۲، ۱۱:۳۰ - بانوچـه ⠀
    :(

که بهترین هدیه واقعن فراموشی‌ست...

يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۳۷ ق.ظ

یادم نمیاد اول عمو مُرد یا زن عمو. ولی جفتشون آلزایمر گرفته بودن و هیچ‌کدوم نفهمید اون یکی رو چطوری از دست داد.

 آلزایمر اصلن چیز خوبی نیست. یه چیزی رو شاید ده‌ها بار در طول روز و در طول شب تکرار می‌کنی. تکرار می‌کنی. تکرار می‌کنی. تکرار می‌کنی. تکرار می‌کنی. تکرار می‌کنی. تکرار می‌کنی. تکرار می‌کنی. تکرار می‌کنی. یا چیزایی که مربوط به گذشته هست رو توی زمان حال جستجو می‌کنی. سراغ کسانی رو می‌گیری که دیگه نیستن. که مردن. منتظری فلان همسایه‌ی قدیمی بیاد پیشت که سالها پیش استخوناش پوسیده زیر خاک و حالا براش فرقی نداره که تو شاکی هستی که پس چرا نمیاد؟ و همه‌ی این‌ها اطرافیانت رو کلافه می‌کنه. ممکنه داد بزنن سرت. ممکنه بار اول که چیزی رو می‌گی جوابت رو بدن یا حتا بار دوم و سوم رو اگه خیلی مهربون باشن. ولی وقتی شد بار چهارم و پنجم دیگه کسی حتا گوشم نمیده چی میگی. لابلای حرفای تکراری تو دارن حرفای خودشون رو می‌زنن. انگار که اصلن حضور نداری. و واقعن هم حضور نداری. تو جای دیگری هستی.

 آلزایمر چیز خوبی نیست اما فکر می‌کنم اونطوری که عمو و زن عمو مردن جور خوبی بود. هر چند بالاخره یکی‌شون زودتر آلزایمر گرفته بود و اون یکی از همون وقت یه جورایی از دستش داد ولی این غیاب فیزیکی رو هیچکدوم نفهمیدن انگار و فکر می‌کنم آلزایمر با همه‌ی درد و رنجش به این می‌ارزید. شایدم نه... 

+این پست لافکادیو


+ زیبایی تو داغ‌ترین بحث خاورمیانه است! 

+خاورمیانه را آفرید/ از روی چشم‌های شرقی‌ات؛/ پرآشوب/ رنجور / خسته/زیبا... (نزار قبانی)

+چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟ (آنا گاوالدا)

+سه نوع آرزو، که نرسیدن به آنها منجر به خلق تراژدی می‌شود عبارت‌اند از: تمایل ما به عشق، منحصر‌به‌فرد بودن و جاودانگی... . به‌طور خلاصه آنچه وضعیت انسان را تراژیک می‌کند این است که چیزهایی را که به‌شدت می‌خواهیمشان و به زندگی‌مان معنا می‌دهند (مثل عشق)، سرانجام از بین می‌روند. چیزهایی که ارزش بالایی برایشان قائل هستیم، خیلی زود از بین می‌روند و تمام تلاش‌ها و پیشرفت‌هایمان برای همیشه ناپدید می‌شوند. هوش مصنوعی و مفهوم تراژیک زندگی / کریستوفر تروگان، دین کوالسکی (از اینجا)

عنوان: به خواب رفتنم از حسرت هم‌آغوشی است / که بهترین هدیه واقعن فراموشی است (سید مهدی موسوی)

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۲۱
هانی هستم

یادداشت‌های شما (۱۲)

اگر تصمیم دارید پست یلدایی بگذارید چند جمله ای بفرستم ...اگر چه خودتون استادید و ما همیشه از متن ها حظ وافر بردیم ..
پاسخ:
در همان یلدا مرا تا صبح،دل زد فال عشق
فال آمد خسته ای از این که یارت مانده ام...

راستش نمی‌دونم از یلدا چیزی خواهم نوشت یا نه ولی خوشحال میشم بخونم :)
"به خواب رفتنم از حسرت هم‌آغوشی است / که بهترین هدیه واقعن فراموشی است"  اصلا فراموشی توو این یه مورد اتفاق نمیفته انگار. همون حسرتِ پابرجاست!!!!!

دومین کتابی که از آنا گاوالدا خوندم قبلِ خوابم بود...هی توو خواب دلم میخواس شماره اش رو داشتم با خودش حرف میزدم.بهش می گفتم خیلی خوب می نویسی و یه عالممم حرف....! دوستام خندیدن گفتن آخه اینم شد فانتزی!  

این بخش خلق تراژدی هم خیلی خووووب بود :) یاد شکسپیر افتادم! و دیگه اینکه باید بگم دوس ندارم زندگیم تراژیک بشه اما دوس دارم فیلمساز شم تراژدی بسازم.

چقدددد حرف زدم!!!!!!
پاسخ:
سیگار با مشروب با طعم هم آغوشی / یعنی فراموشی فراموشی فراموشی...
(البته من مخالف سیگارما!)

گاوالدا نویسنده‌ی خوبیه. خیلی راحت میشه با قصه‌هاش ارتباط برقرار کرد. 

کی دوست داره!؟ ولی خب...

:)
این روزا با تمام وجودم آرزو میکنم همه چی رو فراموش کنم و ذهنم یه صفحه سفید وخالی از همه چی باشه
اینجوری میتونم راحت بخوابم وهیچ خوابی نبینم همه ما یه چیزی برای فراموش کردن داریم که مثل کنه به ته ذهنمون چسبیده

پاسخ:
همه ما یه چیزی برای فراموش کردن داریم که مثل کنه به ته ذهنمون چسبیده...
۲۱ آذر ۹۵ ، ۱۳:۰۹ اسپریچو ツ
خب داری از دست میری، حرفی بزن، چیزی بگو، کاری بکن :|
پاسخ:
اینطور به نظر میاد؟ :| :))
۲۱ آذر ۹۵ ، ۱۴:۱۱ اسپریچو ツ
اره فکر میکنم نابود و  نالان تو یه اتاق تاریک با یه روزنه نور نشستی هی پست میذاری :|
پاسخ:
آخ آخ چه جای خوبیه این جایی که گفتی!
حیف که چنین جایی ندارم الان!
۲۱ آذر ۹۵ ، ۱۴:۲۴ استامینوفن :)
با اینکه با فراموش کردن بعضی چیزا زندگی راحتر میشه،اما ابدا دوست ندارم خاطره ای رُ از یاد ببرم حتی تلخ ترینش رُ و ترجیح میدم بمیرم قبل از اینکه الزایمر بگیرم
پاسخ:
خب وقتی اون خاطره رو از یاد می‌بری دیگه متوجه این نیستی که چیزی رو از یاد بردی! 
من یه روز آلزایمر بگیرم اتانازی می کنم :|
تو خانواده شدیدا شایعه و خب.. خب.
پاسخ:
منم با اتانازی در اینطور موارد شدیدن موافقم.
۲۱ آذر ۹۵ ، ۲۲:۴۷ گمـــــــشده :)
متن عالی
اون +دوم هم عالی

پاسخ:
:)
من همیشه حسم به آلزایمر خیلی ترسناک تر از مرگه .. عمه منم همین بیماری رو داشت متاسفانه ..

اون + نویس ها فوق العاده است .. البته به نظر میاد ایده اش رو از اینجانب اکتساب نموده باشید :))))) 


پاسخ:
نمی‌دونم اونی که مبتلا هست هم زجر میکشه؟؟

هیچی بعید نیست :دی
الزایمر به موقع خودش بهترین علاجه. 
من اونقدر خودمو زدم به این درد که دیگه شده جزوی از زندگیم... آی خوبه هانی جان، آی خوبه
پاسخ:
چرا باید اونقد خاطره‌ی نادلخواه داشته باشیم آخه؟ :(
because some people keep saying that there is a fucking god in the sky and he is so kind
(البته من مخالف سیگارما!)

اما من دوس دارم یه heavy smoker بشم! همش دور و برم دود باشه :دی! خیلی سینمایی میشه!
پاسخ:
دخانیات سرطانزا و عامل مرگ می باشد. با تشکر

شما هم چیزی بگویید :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">