احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
بایگانی
آخرین مطالب
حرف‌های شما

یک) به آدم‌هایی که دیوانه‌وار چیزی مثل فوتبال یا گیم یا چیزهای این چنینی رو دوست دارن و غرقش میشن حسودیم میشه. فکر می‌کنم خوب چیزهایی برای فرار کردن از دنیا انتخاب کردن. البته شاید هم اشتباه می‌کنم و اون‌ها هم وقتی از همه طرف بهشون لشکر غم هجوم میاره دیگه نمی‌تونن دل بدن به اینا اما باز هم همین که در روزمره‌شون و روزای عادی‌شون چیزی برای این همه لذت دارن سه هیچ از بقیه جلوئن. 

یک و نیم) همین اواخر تولد نمی‌دونم چند سالگی چلچراغ بود. چلچراغ رو اولین بار وقتی رفته بودم نوشت افزار کتاب تست بخرم دیدم. سوم دبیرستان بودم فکر کنم. اون موقع 200 یا 250 بود. با پشت جلدی از خاتمی و افشین قطبی. برای منِ جوانِ امیدوار به خیلی چیزها!!! پشت جلد جذابی بود. خریدمش. و شد عادت هر هفته‌ام. به قول بچه‌ها مجله‌ی دوم خردادی بود مثلن! و بعد که رفتم دانشگاه به دکه‌ی دم در سپرده بودم برام نگه داره. و بدون اینکه از من بیعانه‌ای چیزی بگیره نگه می‌داشت. دلم تنگ شد برای اون روزا. برای خودم. برای امید. برای چلچراغ پیش از 88 دلم تنگ شد. برای آهوی قلم و کودک فهیم. دیگه هیچ چیز مثل اون روزا نیست. من هم مثل اون روزا نیستم. آدم‌ها هم... امیدها هم... پشت جلدها هم دیگه جذابیتی ندارن. حتا اونقد که برای چند لحظه خم بشی روی پیشخوان دکه‌ی روزنامه فروشی. فروشی! همه چی فروشی شده دیگه.

دو) چیزهایی هست که نمیشه راحت ازش حرف زد اما جا داره بگم به‌به! واقعن بههه‌به! ولی عوعوِ ... بگذریم...

سه) من همچنان در جا می‌زنم! من سال‌هاست شبیه چیزی نیستم که دلم بخواد. من سال‌هاست من نیستم. سال‌هاست ایده‌ها جایی فراتر از ذهنم نمی‌رن. سال‌هاست دچار یک خودسانسوری عمیقم. سال‌هاست نمی‌دونم باید چیکار کنم. سال‌هاست هیچ کاری نمی‌کنم جز تنازع برای بقا. و مقصر این سال‌های بر باد رفته شاید کسی نیست جز اونکه همه می‌دونیم. کی می‌خواد این سال‌ها رو به من پس بده؟

چار) و همچنان دوره می‌کنیم شب را و روز را... و همچنان روزای روشن گوش می‌دیم... و همچنان سر ساقی سلامت ... و همچنان هشتگ می‌زنیم هکسره را رعایت کنیم ... و همچنان هشتگ می‌زنیم سیستان را دریابید ... و همچنان هشتگ خوزستان هوا ندارد آب ندارد زندگی ندارد ... و همچنان ... چون بنشسته‌ام هیچ...

 

۱۶ موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۰۰ ، ۱۵:۵۴
هانی هستم

اینجوریه که میرم سمت کمد تا چسب زخم بردارم. بعد یادم میاد که کیفم تو کشوئه و با عصبانیتِ ناشی از اینکه چرا یادم نبود کیف تو کشوئه_چون یه کم قبلش هم برای برداشتن شارژر سراغ کمد رفتم بودم و بعدش یادم اومده کیفم تو کشوئه_ در رو محکم به هم می‌کوبم و برمی‌گردم و وسط راه تازه یادم میاد چسب زخم توی کمده و من برای برداشتن اون رفته بودم و هیچ ربطی به کیفم نداره!!

و برمی‌گردم چسب زخم رو برمی‌دارم!

 

هر بهار
بذر کاشتم
از اشک‌های سیاهم
از پس شب اما
صبح بر نخاست
تنها ستارگان ترسیدند و گریختند

و آسمان گنگ، نگاه کرد.

ریتو لووکانن / برگردان کیامرث باغبانی

۲۲ موافقین ۱۹ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۲۲
هانی هستم

از نظر روحی نیاز دارم نشسته باشم یا لش کرده باشم لب دریا و یه آهنگ آروم گوش بدم

اما سر کارم و کاری که می‌تونم بکنم اینه که آلبوم تازه‌ی «گروه او و دوستانش» رو پیش خرید کنم تا آخر اردیبهشت که منتشر شد و بازم سر کارم گوشش بدم و حس کنم کنار دریام و دارم فحش می‌دم به این زندگی ... صنعتی

#انسان_معاصر!!

آهنگ بستنی کیم از آلبوم کنار ماه

۱۱ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۵:۲۰
هانی هستم

این روزها و با تغییراتی که توی کار اتفاق افتاده و چندین برابر شدن مسئولیتم و حاشیه‌های تا اندازه‌ای بی دلیل ناشی از تغییر مدیریت و چیزهای دیگر چنان فشاری بهم اومده که صبح‌ها دوست دارم بمیرم ولی از خواب پا نشم برم سر کار! من آدم از زیر کار در رویی نیستم و با کار زیاد هم مشکلی ندارم و تلاش می‌کنم کاری که بهم واگذار شده رو به بهترین شکل انجام بدم حتا اگه به نظرم بیهوده بیاد!! اما وقتی حاشیه‌هایی پیش میاد که نقشی درشون نداشتی یا دست کم نقش بسیار کمی اونم به خاطر ناکارآمدی سیستم داشتی در ایجادشون ، میخوام سرم رو بکوبم به دیوار و از بیدار شدن و سر کار اومدن فرار کنم. حسی که چندین روزه باهامه که فکر می‌کنم یکی از پرفشارترین دوران کاریم رو دارم می‌گذرونم. نه قدر روزایی که اون مدیریت عجیب هر روز تهدید به اخراجم می‌کرد اما ... در واقع نوع فشار فرق می‌کنه. اون یه جور بود و این یه جور. تا ببینیم چی پیش میاد... ببخشید اگه با ستاره روشن اومدین و چرندیات یک ذهن زیر فشار رو خوندین :)) باید می‌نوشتم شاید اندکی سردردم کمتر شه.

باقی بقایتان

۸ موافقین ۹ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۴۴
هانی هستم

از دیشب خبر توی سرم می‌چرخه. شکارچیان/قاتلین/جانیان بالفطره در زنجان دو محیط بان رو کشتن. طبق اخبار بعد از به گلوله بستن ماشین‌ و مجروح کردن‌شون ، از ماشین پیاده‌شون کردن و با شلیک به سر کشتن‌شون. یک انسان به روی همنوعش اسلحه کشید و اون رو کشت! دیدی تو خری کشد خری را؟ یا اینکه برد ز تن سری را؟؟ نه! حیوانات هم در حق همنوعشون چنین کاری نمی‌کنن!! اما یک انسان به روی هموطنش اسلحه کشید و ... درست شبیه یک دشمن خونی! درست شبیه دو جبهه‌ی جنگی! درست شبیه یک ... . واژه‌ای براش ندارم! آه میکائیل! میکائیل بی‌نوا! برای تو می‌نویسم بی آنکه برایت واژه‌ای داشته باشم! می‌نویسم و از پس پرده‌ی اشک به حروف نامت زل می‌زنم که سر می‌خورد پایین! می‌افتد روی خاک ، گلوله می‌خورد به تمام آرزوهات ، گلوله می‌خورد به قامت «الف»ی که در هفت سالگی می‌آموزد پسرت! آه وطن! وطن!وطن! با پسرانت چه می‌کنی؟

سکوت...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

و بعد تیتر غم‌انگیز بعدی ؛ پیروزی سعید ملایی از مغولستان!! در برابر کامیابی از ایران!

و بعد تیتر غم‌انگیز بعدی ؛ ابتلای 20954 نفر و مرگ 193 نفر ، 193 جان ، 193 عزیز، 193 نفر مادر پدر خواهر برادر همسر پسر دخترِ کسی! مرگ 193 آرزو! 193 رویا ، 193 انسان!

و بعد تیتر غم‌انگیز بعدی

و بعد...

و بعد...

و ...

۱۰ موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۲۴
هانی هستم

سلام.

دوستم که نشست توی ماشین که با هم بیایم سر کار ، بیشتر راه سکوت بود.

دیشب که اومد اتاقم و با هم نشستیم هم حرف زیادی برای گفتن نبود. تخمه شکستیم و بیشترش سکوت بود. یه جورایی سکوت ترجیحی بود. گفتم چه صبح چه الان از هر چی میام حرف بزنم می‌بینم یا خودش یه خبر بده یا ادامه‌ش به یه خبر بد می‌رسه. پس بهتر نیست سکوت کنیم؟ 

حرف زدن توی وبلاگ هم همینه ؛ از توپایی که آزادی رو لرزوندن بگیم یا از قراری که هیچی ازش نمی‌دونیم؟

از فردایی که روشن نیست بگیم یا از شبی که هی تارتر میشه جای سپیدی؟

از کدوم زخم بگیم که دهنمونو ندوزن؟ که تار صوتی‌مون سیم خارداره...

+

فقط به گرسنگی

و تشنگی بیاندیشیم

چون سوسمار یا سموری

و در زمان ساکن خود

تنهایی خود را در جان

تجربه کنیم

بیژن جلالی

+

1400 هم از راه رسید. تلاش می‌کنم آدم بهتری باشم. کتاب بیشتری بخونم و فیلم بیشتری ببینم. بیشتر بنویسم و بیشتر خودمو بشناسم. بیشتر به مادرم زنگ بزنم و به عزیزانم بیشتر بگم دوسشون دارم. و خودم رو هم بیشتر دوست داشته باشم. و آدم بهتری باشم ... و آدم بهتری باشم ...

+

مرسی که هستید و اینجا رو می‌خونید. سال خوبی داشته باشید. :)

۱۳ موافقین ۱۵ مخالفین ۱ ۰۹ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۲۹
هانی هستم

اسفند 98 نوشتم « و پیشنهاد می‌کنم توی این روزایی که مصیبت داره از سرمون می‌باره یه بهونه برای زندگی پیدا کنید و بهش بچسبید. یه کار تازه بکنید و ازش لذت ببرید. حتا یه کار خیلی ساده. تلاش کنید روزای خودتونو بسازید. منتظر نباشید سالِ خوب بیاد ؛ سال خوبی بسازید. مصمم باشید. مثل ۹۸ که داره کروناش رو به سال نو می‌کشونه! کوتاه نیاید! وا ندید! سال نو رو بترکونید! »

نمی‌خوام تلخ باشم اما خوب که فکر می‌کنم هنوز همونه و 99 هم همون شکلی تموم شد که 98. سال بد. و امیدوارم 400 این شکلی نباشه. برای هیچ. و رفتنی‌ها برن... کرونا و دیگر چیزهایی که نباید باشن ولی به اشتباه هستن و باعث شدن هر سال بگیم دریغ از پارسال! (و یه سیستم نو هم برای ما بیارن که نخوام برای نوشتن چار تا خط و اتچ یه عکس یه ساعت گیر باشم!!)

 

+یادم باشه که : دوستان خوبی دارم. و بهترین خانواده‌ای که میشد داشته باشم. و شکرگزار باشم. دوستانی که حداقل دو سه نفرشون رو وبلاگ به من هدیه داده. از جمله نسرین عزیز که درخواست پست شاد داشتن!! ببخشید پستم شاد نشد! هر کی ناراحت شده از خوندنش یه  شب‌پره پلی کنه و یه قر ریز بده که غماش برای لحظاتی بپره.

شما دوست دارید چی یادتون باشه از 99 ؟ برام بنویسید :)

 

001

ُنوروزتون شاد باشه . :)

۱۳ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۴۴
هانی هستم

روز بعدش هم کسی نمرد. این موضوع که مطلقن با قواعد حیات مغایر است، اوضاع و احوال جامعه را به هم ریخت و در افکار مردم اضطرابی عظیم ایجاد کرد که کاملن موجه بود ؛ چرا که ما فقط همین یک موضوع را مطرح می‌کنیم که در کل چهل مجلد تاریخ عمومی جهان هیچ اشاره یا حتا نمونه‌ای مشابه از این اتفاق موجود نیست که یک روز کامل بگذرد ، با سهم سخاوتمندانه‌ی بیست و چهار ساعت ، روزانه و شبانه ، بامداد و غروب ، بدون یک مورد مرگ ناشی از بیماری ، سقوط از بلندی یا خودکشی موفقیت آمیز ، حتا محض رضای خدا برای ثبت در مدارک. نه حتا مرگ ناشی از تصادف اتومبیل که در این ایام جشن بسیار شایع است ، وقتی مسئولیت ناپذیری بوالهوسانه و افراط رانندگان شادخوار در جاده‌ها هم برای آنکه چه کسی زودتر به نقطه‌ی مرگ می‌رسد ، جواب نداد. عید سال نو هم نتوانست پشت سر خودش رد معمول مصیبت‌بار اموات را بر جا گذارد ،  انگار عفریت مرگ با دندان‌های تیز بیرون زده‌اش تصمیم گرفته بود برای یک روز داسش را کنار بگذارد...

در ستایش مرگ ، ژوزه ساراماگو

+

با گذشت زمان

و درگذشتن دوستان و آشنایان

آدم‌ها بیشتر مردن را 

تداعی می‌کنند

تا زنده بودن را 

بیژن جلالی 

 

+دیروز روز جهانی سرطان بود. قرار بود امروز بیام درباره‌ی سرطان و پیشگیری از اون حرف بزنم و به ویژه اینکه شیوه‌ی زندگی و نوع تغذیه‌ چقددددر زیاد می‌تونه در مورد سرطان موثر باشه و یک شیوه‌ی زندگی سالم چه گام بزرگی برای پیشگیری از سرطانه. سالانه 14 میلیون نفر سرطان می‌گیرن و 8.2 میلیون نفر از سرطان می‌میرن. اما وقت کافی برای گردآوری مطلب معتبر نداشتم. بعد صبح که شد خبر فوت پدر همکارم رو شنیدم. بعد از حدود یک ماه بیماری و چند عمل و ... . هفته‌ی پیش هم خبر مرگ پدر دوست عزیز دیگری رو شنیده بودم. از سکته‌ی قلبی. و خبر مرگ مهرداد میناوند و علی انصاریان و یک به یک جان‌هایی که هر روز ما فقط توی اخبار می‌خونیم ولی هر یک نفر یک جان هستن و جان کسان دیگری . و با خودمون فکر می‌کنیم نوبت عزیزای من کی میشه؟ نوبت من چی؟ دیگه فقط مرگه که پرپر می‌زنه دورمون. درست بر خلاف شهر آخر زمانی ساراماگو در رمان در ستایش مرگ. اونجا از بی‌مرگی دچار بحران میشن و ما اینجا فرصت زاری نداریم از بس بلا رو سرمون ریختن.

چی بگیم وسط این همه مرگ؟ میون این همه اندوه؟ 

+

و چه بسیار شب‌ها و روزهایی

پس از مرگ

که دوستت خواهم داشت

و در عشق تو زاده می‌شوم

و در عشق تو می‌زی‌ام

و در عشق تو خواهم مرد.

«یوزف زینکلایر، برگردان رضا نجفی»

۱۰ موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۲۴
هانی هستم

صبح غم‌انگیزی است

قدر این غم را

بدانم

بیژن جلالی

۵ موافقین ۱۸ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۹ ، ۰۹:۰۳
هانی هستم

شاید یکی قوی‌ترین تصویرایی که از آلزایمر توی ذهن ما باشه اون صحنه‌ی معروف «جدایی نادر از سیمین»ه که احتمالن همه‌مون حتا پشت صحنه‌شم دیدیم که چطور پیمان معادی اشک می‌ریزه. آلزایمر با هیچ کس شوخی نداره. و شاید خیلیا فکر کنن آلزایمر یک فراموشی ساده است و فرد گذشته‌ رو به یاد نمیاره و آدم خیلیم خوش به حالش میشه. در صورتی که اینطور نیست و چیزی خیلی فراتر از این حرفاست. گم شدن در زمان و مکان و فراموش کردن توالی حوادث هم برای فرد مبتلا و هم برای کسانی که ازش نگهداری می‌کنن طاقت فرسا و فرساینده و غم‌انگیزه. و من این‌ها رو به چشم دیدم. به چشم دیدم که فرد منتظره فلان قوم فوت کرده‌ش بیاد پیشش و بهونه می‌گیره چرا نیومده. به چشم دیدم فرد میخواد بره جایی که دیگه وجود نداره و چقدر نگه داشتنش توی خونه سخته و باید درها رو قفل کنی و بهونه گیری و بدخلقیش رو تحمل کنی. درست مثل یک کودک. و خیلی چیزایی که شاید شما دیده باشید.

این مقدمه رو نوشتم فقط برای گفتن این چند خط داستان که احسان عبدی‌پور توی برنامه‌ی کتاب‌ باز تعریف کرد و باعث شد بار دیگر به آلزایمر و البته به عشق فکر کنم.

عبدی‌پور از بین داستان‌هایی که آدم‌ها براش فرستاده بودن تعریف می‌کرد: دهه‌ی هشتاد پدربزرگم (آرش) فوت کرد. مادربرزگم به مرور زمان آلزایمر گرفت. الان همه رو فراموش کرده. چند وقت پیش اومد خونه‌ی ما. رو دیوار اتاق عکس عروسی خودشو با پدربزرگم دید. با عصبانیت اومد تو پذیرایی مادرمو صدا زد و گفت : این زنه کیه که بغل آرش من وایساده؟

همه رو فراموش کرده بود. حتا خودشو. اما پدربزرگمو فراموش نکرده بود. 

حرف دیگری برای اضافه کردن ندارم!

 

بهترین فیلمی که با موضوع فراموشی دیدین چی بوده؟ به جز memento ، شاهکار نولان!

۲۴ موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۹ ، ۱۴:۰۸
هانی هستم