حواسپرتی
اینجوریه که میرم سمت کمد تا چسب زخم بردارم. بعد یادم میاد که کیفم تو کشوئه و با عصبانیتِ ناشی از اینکه چرا یادم نبود کیف تو کشوئه_چون یه کم قبلش هم برای برداشتن شارژر سراغ کمد رفتم بودم و بعدش یادم اومده کیفم تو کشوئه_ در رو محکم به هم میکوبم و برمیگردم و وسط راه تازه یادم میاد چسب زخم توی کمده و من برای برداشتن اون رفته بودم و هیچ ربطی به کیفم نداره!!
و برمیگردم چسب زخم رو برمیدارم!
هر بهار
بذر کاشتم
از اشکهای سیاهم
از پس شب اما
صبح بر نخاست
تنها ستارگان ترسیدند و گریختند
و آسمان گنگ، نگاه کرد.
ریتو لووکانن / برگردان کیامرث باغبانی
مثل امروزِ من که داشتم «کوه» گوگوش رو مینواختم وسطش یهو رفتم سر وقتٍ وسط به آخرِ «غریب آشنا» و وقتی میخواستم «گل گلدون» رو اجرا کنم یه آهنگ جدیدی از خودم یهو ساختم و نواختم :|
امروز رو باید روز ملی حواسپرتی اسمگذاری کنیم ظاهراً :))