احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما
  • ۲۱ آبان ۰۲، ۱۱:۳۰ - بانوچـه ⠀
    :(

دیگر چنگ نمی‌زنیم!!

پنجشنبه, ۱ مهر ۱۴۰۰، ۰۳:۵۸ ب.ظ

ما از کی انقد کم‌حرف شدیم؟

از کی به این سکوت رسیدیم؟

از کی به این انفعال؟

نوشتن مگر «کاری کردن» نیست؟ چرا نمی‌نویسیم؟

این افسردگی ، این خمودی ، این روز را فقط شب کردن از کجا میاد؟ 

آره ... همه می‌دونیم...

___________________________

بعضی روزها

انسان فقط خسته است

 

نه تنهاست

نه غمگین

و نه عاشق

 

فقط خسته است.

ایلهان برک

_________________

پاییز اومده. باید تقویمو بردارم و اسم مهرماهی‌ها رو بنویسم کنار زادروزشون که مبادا یادم برود! 

___________

دیگر چنگ نمی‌زنیم. به هیچ چیز. برای هیچ چیز. فلج شده‌ایم! سنگ می‌بارد و به چتر چنگ نمی‌زنیم. آتش و به آب. گوله و به سنگر. زخم و به مرهم. درد و به مسکن. برای هیچ چیز ، به هیچ چیز. نه که دست نداریم. دستمان رگ ندارد. عصب ، خون ، توان ندارد. گفتم که ؛ فلج شده‌ایم! ما هیچ ، ما نگاه! ما هیچ ، ما سکوت. ما هیچ ، ما مرگ. ما هیچ ، ما ... شاید... فرار...

فالش

موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۷/۰۱
هانی هستم

یادداشت‌های شما (۱۲)

نمیدونم مشکل از لیست وبلاگاییه که من دنبال می‌کنم یا چی، ولی خیلی خیلی ستاره‌ها کم شدن. 

پاسخ:
ستاره‌های منم همینطور. فکر می‌کنم به هر دلیلی خیلیا دیگه نمی‌نویسن. :(

اول صبحی کلی با دیدن پست جدید گذاشتنت خندیدم. خدا خیرت بده جوون... 

 بیست مهر سالروز تولد حافظ تولد برادر کوچیکته. یادت نمیره. 

...

چنگ.

میتونه سوژهء خوبی باشه برای یک داستان کوتاه. 

ممنون بابت ایده

پاسخ:
خب خدا رو شکر یه کاربردی داشت پست :))
حافظ... یاد شب شعرای دانشگاه‌مون برای ۲۰ مهر بخیر...

به ترمه بیا، داستان چنگ رو برات نوشتم

پاسخ:
به‌به. حتمن

قراره من آخرین بازمانده باشم انگار!

پاسخ:
تا آخرین بازمانده امید هست
۰۳ مهر ۰۰ ، ۰۹:۵۹ مـــر یــــم

خیلی عجیبه که خیلی هامون این حس رو داریم. واقعا فکر میکردم فقط منم که اینطوری ام

دلیلش رو می دونیم و نمی دونیم...

کاش بتونیم فرار کنیم ازش

پاسخ:
دچار سکون و سکوت جمعی شدیم.
کاش...

تقدیم به هانی خوبم

چنگ کنار سالنی غبار آلود افتاده بود. بدنه سرش را بلند کرد و دید که یکی از سیم هایش از جای خودش در رفته است. از آن خواست سر جایش بنشیند تا جمع سیمها را نامرتب و ناهمخوان نکند. اما سیم که سرش را به طرف بالا گرفته بود، گوش نکرد و همانجا ماند. 

مردی با پاهای دراز که شلوار سیاه و کوتاهی آنها را پوشانده بود به چنگ نزدیک شد. نگاهی به آن کرد و سر سیم را محکم لای انگشتانش گرفت و کشید. سعی کرد آن را سر جای خودش قرار بدهد اما بنظر می آمد سیم دیگر حالت قبلی خودش را ندارد و همان باعث می شد که در جای قبلیش قرار نگیرد. کمی فشار آورد، اما باز سیم تن نداد. مرد رهایش کرد و چنگ را نیز به حال خود گذاشت. 

 سیم کج شده پاچهء او را گرفت. مرد لگدی زد و چنگ را انداخت. سیم های چنگ بر سر سیم رها شده فریاد کوتاهی زدند و بلافاصله ساکت شدند.

و سیم، 

قشنگترین سلوی زندگیش را نواخت.

24.9.2021

...

بماند برای یادگار

پاسخ:
ممنوووووونم نسرین بانوی عزیز 
خیلی ذوق کردم که به من تقدیم شده 
۰۸ مهر ۰۰ ، ۰۹:۵۷ کنت ویلیام

مردم انگار دیگه حوصله خواندن رو ندارن.انگار براشون راحته تو اینستا عکسارو رد کنم و سریع یه لایک هم بزنن زیرش

پاسخ:
آره دقیقن همینه. همه چیز رو سطحی می‌پسندن. و کنسروی

چرا دیگه چنگ نمی زنی؟

پاسخ:
دستام خسته‌ن :))

از جناب حافظ:

گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب

تا حریفان همه خون از مژه ها بگشایند...

 

متأسفانه به رسانه های عکس محور با زیرنویس های گیشه ای و کلیشه ای عادت کرده ایم و حوصلۀ خواندن و نوشتن های موضوعی از ما سلب شده است.

پاسخ:
دیروزم (۲۰ مهر) روز حافظ بود :)

آره ذهنمون تنبل شده...

تنها پناهگاه ما نوشتن بود

چی میشه که آدم پناهگاهشو ترک می‌کنه؟!

پاسخ:
گاهی از آخرین سنگرت می‌زنی بیرون! شاید از ناامیدی. شاید خستگی... شاید فرسودگی

  ننوشتن سخته...

دیدن عدم علاقمندی مردم به خوندن هم همینطور...

بین "بنویسم و قطره های کوچیک دانشم رو نشر بدم" و "حالا مگه کسی نوشته های من رو میخونه" موندن، از هر دوتاش بدتره.

بد زمونه ایه.

 

پی اس: منِ پاییزی، لیست بلند بالایی از آدم های هم فصلم دارم...بعد مثلا کی ان؟ دوست دوران دبستان و همسایه ی بچگی و معلم فلان درسو و استاد بهمان درس و خلاصه کلی آدم که نه باهاشون در ارتباطم نه حتی همچین میشناسمشون الان... و حقیقتا به اینا میگم دیتای حافظه پر کنِ به درد نخور...آخه که چی یه روز یاد یه غریبه ی دور بیفتی و دلت بخواد بری و تولدشو تبریک بگی و کلی هم ذهنت درگیرش بشه تازه نام و نشونی هم ازش نداشته باشی :))))

 

پاسخ:
در زمانه‌ی سختی گیر افتاده‌ایم! آره، در بد زمونه‌ای!

+آدمی است دیگر! گاهی کارهای بیهوده می‌کند! ضمنن منم پاییز‌ی‌ام. خواستی تبریک بگم نام و نشانم همین وبلاگ :))

به به....سلااااام هم فصل:)))

چه ماهی چه روزی؟ بگین که برم اددش کنم به کلندرم...لینک بلاگ شما رو هم بچسبونم کنارش:)))))))

پاسخ:
سلاممممم.
نه دیگه به دیتای حافظه پرکن‌تون اضافه نمی‌کنم :))) من آبانی‌ام. 

شما هم چیزی بگویید :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">