فشار فروردین!
این روزها و با تغییراتی که توی کار اتفاق افتاده و چندین برابر شدن مسئولیتم و حاشیههای تا اندازهای بی دلیل ناشی از تغییر مدیریت و چیزهای دیگر چنان فشاری بهم اومده که صبحها دوست دارم بمیرم ولی از خواب پا نشم برم سر کار! من آدم از زیر کار در رویی نیستم و با کار زیاد هم مشکلی ندارم و تلاش میکنم کاری که بهم واگذار شده رو به بهترین شکل انجام بدم حتا اگه به نظرم بیهوده بیاد!! اما وقتی حاشیههایی پیش میاد که نقشی درشون نداشتی یا دست کم نقش بسیار کمی اونم به خاطر ناکارآمدی سیستم داشتی در ایجادشون ، میخوام سرم رو بکوبم به دیوار و از بیدار شدن و سر کار اومدن فرار کنم. حسی که چندین روزه باهامه که فکر میکنم یکی از پرفشارترین دوران کاریم رو دارم میگذرونم. نه قدر روزایی که اون مدیریت عجیب هر روز تهدید به اخراجم میکرد اما ... در واقع نوع فشار فرق میکنه. اون یه جور بود و این یه جور. تا ببینیم چی پیش میاد... ببخشید اگه با ستاره روشن اومدین و چرندیات یک ذهن زیر فشار رو خوندین :)) باید مینوشتم شاید اندکی سردردم کمتر شه.
باقی بقایتان
ایشالا که حل میشه.
بلاگ برا همین چیزاس دیگه!