نام تو
سرزمین امن موعود ،
نام تو
اسم اعظم عشق
.
.
.
حوادث را ورق میزنم
تا در فراسوی تاریخ
به اسم تو برسم!
«بهانه»ی معین رو بشنویم.
آزاده مهدوی آزاد یه آلبوم داره به اسم شانزهلیزه. اگه ساز دهنی دوست دارید میتونید از بیپ تونز ( اینجا ) به صورت قانونی بخریدش و حالشو ببرید. امیر حسین نوری هم یه آهنگ داره به اسم شانزهلیزه که میتونید ته همین پست گوشش کنید. « امیر حسین نوری رو دوست دارم اما به جز چار پنج تا آهنگ اونم سالهای پیش خبری ازش نیست! چرا آخه!» یه دوست هم داشتم که میگفت من اگه برم شانزهلیزه قدم بزنم ، تا برسم تهش چند ده تایی نظریهی ادبی صادر میکنم! از بس که هر چی نظریه و مکتب هست از کافههای شانزهلیزه شروع شده! و خب این سه تا موضوع هیچ ربطی به هم ندارن. صرفن شروع یه پستن برای کسی که چند روزیه ننوشته و نمیدونه چطور شروع کنه پستشو! و البته خستهی اسبابکشیه!
همین مورد بالا نمیتونه پستشو چطوری ادامه بده. شما عجالتن آهنگو گوش کنید!
1+ دیشب رو نخوابیدم تا صب ، صبح خوش خوشان اومدم سر کار و روزبه نعمتاللهی پلی کردم! خوبه دفتر کارم توی یه پستوی دوره که صدای کامپیوتر ازش بیرون نمیره! توقع ندارید صب آدینه رو با کار شروع کنم که؟! تازه این پست تموم بشه میخوام برم کانال رو آپ کنم! بعله! قرار نیست من یک تنه میزان کار مفید یک مملکت رو جابجا کنم که!! پریشب هم یکی دو ساعت خوابیدم فقط! یه جای کار یا میلنگه یا زیادی خوبه که کلن خوابم این شکلیه چند وقته و سر پام! به قول بچهها امیدوارم بدنم یهو خالی نکنه!
2+ پریشب با سر رفتم توی در شیشهای یه مغازه! ابروم دقیقن همونجاش شکست که توی خردسالی(!) موقع آب خوردن شکسته بود! تاریخ تکرار میشه! حالا رفته بودم یه آب معدنی بخرما! آب مایهی حیاته میگن!! آخرش اگه من سرمو به باد ندادم موقع آب خوردن! بگذریم که طالعبینی (!!!) میگه من توی راه دستشویی میمیرم! اونم بیربط به آب نیست به هر حال! فکر کنم اعتصاب خشک کنم بیشتر عمر میکنم!!
3+ پس پریشب اتفاق خاصی نیفتاد. همینطوری برای خوشآهنگ شدن عنوان نوشته بودمش! چیه خب!
4+ خدایی هنوز عضو کانال نشدین!؟ آها! مرسی. پس نفری 11 نفر رو به کانال دعوت کنید دور هم شعر و آهنگ بخونیم و بشنویم! چی؟ یازده + یک سیاسیه!؟ انتخابات تموم شده؟! خب من چیم از اونی که فکر میکنه انتخابات تموم نشده کمتره!؟ باشه حالا! شما ده نفر رو به کانال دعوت کنید! والا!
5+ میگفت اسیر شدیا! گفتم من از اون روز که در بندم آزادم! حالا کارتو بکن و نطق اضافه ممنوع!!
6+ حالا که تا این جا اومدین یه آهنگ خوب از «بمرانی» گوش کنید. بعد میریم پپرونی، دل خون، شاد و خندون / بعد میریم تاب میخوریم، تو شهر آب میخوریم، زیر بارون / بعد میریم نوکِ کوه قاف، اون بالای بالا با تِله کابین / بعد میریم سُر میخوریم، تو شهر دور میخوریم، توی ماشین!
دیدین یه کتاب رو میگیرید دستتون چند صفحهش رو میخونید ولی کتاب نمیگیردتون و میبینید نمیتونید ادامهش بدین؟ این اتفاق مثلن در مورد مسخ کافکا برای من افتاد و همون یک باری که خواستم بخونمش ناتموم موند. گذاشتم شاید یه وقت دیگه ... یا در مورد چخوف. نگرفت منو. یا در مورد فیلم مثلن. اون اثر میتونه شاهکار باشه ولی به دلایل فراوان ممکنه شما رو نگیره. کاری که باید بکنید که اون کتاب رو ببندید ، بذاریدش توی کتابخونه و روزی روزگاری با حال و بینش و نگاه دیگری برید سراغش.
این اتفاقیه که در مورد آدما هم میفته ؛ ممکنه شما خیلی آدم خوب و کول و فلانی باشید اما یک نفر رو "نگیرید". وقتی به اینجا رسید بیشتر ورق نزنید خودتون رو. از اون آدم بکشید بیرون! شما با اون آدم مَچ نیستید ، همین! فرقش با کتاب اینه که دیگه کلن سراغ اون آدم نرید. بذارید زندگیشو بکنه! ادامه دادن بیشتر ، میشه تحمیل کردن خودتون. میشه در مضیقه قرار دادن اون آدم و ممکنه حس بدی به اون آدم بدین. اون طرف با شما دشمنی هم که نداره! ممکنه شرمندهتون بشه. از اینکه نمیتونه جواب توجه شما رو بده. ممکنه عذاب وجدان بگیره از اینکه حس کنه داره بد میکنه بهتون. تقصیری نداره ، فقط شما نمیگیریدش!
+خدا به دستهات که رسید
شاعری رونق گرفت
کلمه از دست تو آغاز شد
و کتابهای آسمانی
برای تقدس دست تو
به زمین آمدند!
+چشماتو میبوسم ؛ ترانهی یغما گلرویی / صدای محمد جمال زاده
زمان نمیگذشت. یک نفر با ساعتهای دیواری بازی میکرد ، آن هم نه فقط با ساعتهای الکتریکی ، بلکه با ساعتهای کوکی قدیمی. عقربهی دوم ساعت من ، یک دور میزد و یک سال میگذشت ، بعد یک دور دیگر میرد و یک سال دیگر میگذشت.
کاری از دست من ساخته نبود. من یک زمینی هستم و مجبورم به ساعت و تقویم ایمان داشته باشم.
(سلاخخانهی شمارهی پنج / کورت وونهگات )
زندگی مسخره / مانی رهنما
+ از دردهای کوچک است که آدم مینالد، وقتی ضربه سهمگین باشد، لال میشود آدم. (رضا قاسمی) یک چنین چیزی.
+احتمالن همین روزا کارم ( یا دست کم واحدم با حفظ نوع کار ) عوض میشه. دعا کنید حداقل دومی اتفاق بیفته. نمیدونم چی میشه. جالبه همیشه دو راهیها وقتی به سراغ آدم میان که آدم بالقوه ذهنش درگیره و منتظر یک چنین چیزی هست. و اونوقته که درگیری ذهنیش هی بیشتر میشه و وارد برزخِ برم؟ نرم؟ میشه. مثل الانِ من که از کارم راضی نیستم و خیلی اتفاقی دو موقعیت کاری بالقوه برام پیش اومده. و خب میدونید که رها کردن کاری که داری و دل سپردن به کار جدید و تصمیم به تغییر کار گرفتن توی این شرایطی که ما داریم چندان ساده نیست. کاش همه چیز یک طور دیگه بود... . تو کجایی؟
+رهزن دهر نخفته است ، مشو ایمن از او / اگر امروز نبرده است ، که فردا ببرد (حافظ)
چند روزه باز وقتی میخوام خودمو گم کنم توی یک آهنگ، مستقیم میرم سراغ هادی پاکزاد...
هادی پاکزاد رو نخستین بار سالای حدود 88 یا 89 شناختم و کلی از پیدا کردن چنین خوانندهای با اون شعرهای خوب خوشحال و ذوق زده بودم. و از اون روز تا الان یکی از محبوبترینهام بوده.
و تمام این حس و حال خوب از شنیدن این صدا و شعرهای ناب، ختم میشه به 7 خرداد 95 و شنیدن پایان اختیاری زندگیش. خیلی حیفه که از اون روز تا الان آهنگ تازهای ازش نشنیدم... خیلی...
آلبوم «تاریکی» دستچینی از آلبومهاش بود که دی ماه 94 به صورت رسمی منتشر شد. بشنویدش.
+تاریک اما افسوس تو نیستی در برم...
+فالش!
یادته داشتم برات تعریف میکردم که تو خوابگاه که بودیم با هماتاقیا با کتاب شیمی آلی فال میگرفتیم؟ یادته بعدش همونجا پشت میز کافهای که اونقد بزرگ نبود که دستامونو از هم دور و جدا کنه با مرادی کرمانی فال گرفتیم؟ یادته چی اومد و چقد خندیدیم که مرادی کرمانی هم حال این روزای ما رو خوب میفهمه؟!
مهم نیست یادت باشه یا نه ، مهم نیست چقد دیوونه بودیم و مهم نیست ما با چی فال میگرفتیم توی خوابگاه وقتی از فالای پر از صحنهی عبید رودهبر شده بودیم و حالا دنبال یه چیزی میگشتیم که خودمون تعبیرش کنیم. همهی اینا رو گفتم که بگم دلم برای اون دیوونگیا، دلم برای اون خندهها، دلم برای خندوندنت ، دلم برای بودنت تنگ شده.
+میترسُم از اینجا بری و خونه بُرُمبه/ له شُم تو به معماری آوار بخندی / آواره بشُم مملکتُم دست تو باشه / هیهات اگه ارتش موهاته نبندی (دیوانه / داماهی)