عمر گره تو گره
زمان نمیگذشت. یک نفر با ساعتهای دیواری بازی میکرد ، آن هم نه فقط با ساعتهای الکتریکی ، بلکه با ساعتهای کوکی قدیمی. عقربهی دوم ساعت من ، یک دور میزد و یک سال میگذشت ، بعد یک دور دیگر میرد و یک سال دیگر میگذشت.
کاری از دست من ساخته نبود. من یک زمینی هستم و مجبورم به ساعت و تقویم ایمان داشته باشم.
(سلاخخانهی شمارهی پنج / کورت وونهگات )
زندگی مسخره / مانی رهنما
+ از دردهای کوچک است که آدم مینالد، وقتی ضربه سهمگین باشد، لال میشود آدم. (رضا قاسمی) یک چنین چیزی.
+احتمالن همین روزا کارم ( یا دست کم واحدم با حفظ نوع کار ) عوض میشه. دعا کنید حداقل دومی اتفاق بیفته. نمیدونم چی میشه. جالبه همیشه دو راهیها وقتی به سراغ آدم میان که آدم بالقوه ذهنش درگیره و منتظر یک چنین چیزی هست. و اونوقته که درگیری ذهنیش هی بیشتر میشه و وارد برزخِ برم؟ نرم؟ میشه. مثل الانِ من که از کارم راضی نیستم و خیلی اتفاقی دو موقعیت کاری بالقوه برام پیش اومده. و خب میدونید که رها کردن کاری که داری و دل سپردن به کار جدید و تصمیم به تغییر کار گرفتن توی این شرایطی که ما داریم چندان ساده نیست. کاش همه چیز یک طور دیگه بود... . تو کجایی؟
+رهزن دهر نخفته است ، مشو ایمن از او / اگر امروز نبرده است ، که فردا ببرد (حافظ)
ما تو ایران تو بهشتم کار کنیم نا راضیم چون متاسفانه به چشم برده بهمون نگاه میشه حداقل تو محل کار من که مدیرای محترم اینطوری نگامون میکنن هیچ احترامی از هیچ لحاظی نداریم فقط مثل ماشین باید کار کنیم تا اونا امتیاز بگیرن