زنده باش! لطفن!
شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۴۲ ب.ظ
شاید موزیک ویدیو «زندگی» علی عظیمی رو دیده باشید. کلی شخصیتهای دوست داشتنی معاصر رو توی این ویدیو میبینید. از رضا قاسمی و رضا دقتی گرفته تا مهسا وحدت و محسن نامجو و ... .
من کسی نیستم که زیاد هوشنگ ابتهاج خونده باشم اما نمیدونم چرا تمام طول ویدیو هی میگفتم پس سایه کو؟ پس ابتهاج چی؟ منتظر بودم که میون این آدمهای خوب معاصر ما ، سایه رو هم ببینم. و تصور کنید {خطر اسپویل!!) ویدیو ثانیههای آخرشه ، تصویر فید شده و اثری از سایه ندیدین و یک لحظه پس از فید تصویر ، سایه رو توی قاب میبینید. حس من در اون لحظه حس عاشقی بود که خیلی ناباورانه معشوقشو میون شلوغی ملاقات کرده! و خب این ویدیو به سایه تقدیم شده.
حس بسیار خوبی به این آدم «دوست داشتنی» دارم. خیلی برام دوست داشتنیه و نمیدونم این حس از کجا شروع شد! فکر میکنم از آخرین بازماندههای شاعران خوب و انسانه. شاعرانی که شعر رو برای زیر شکم نمیخوان و به قول مهدی موسوی در وصف عشق و زیر شکم شاعری نمیکنه. برای همینه که به دل میشینه. و امان از صداش. اصلن دلیل نوشتن این پست این بود که داشتم به یکی از دکلمههاش با تار لطفی گوش میکردم. با خودم فکر کردم کی میخواد جای لطفی رو بگیره؟ جای مشکاتیان رو؟ به این فکر کردم که نسل دوست داشتنیمون دارن یکی یکی از دنیامون کم میشن. البته دنیای مادیمون. و به این فکر کردم اگه ابتهاج...
بخشی از شب شعر. تار لطفی به خودی خود دیوانهکننده است. چه برسه به اینکه همراه با شعر و صدای سایه باشه.
چه فکر میکنی؟
که بادبان شکسته ، زورق به گل نشستهای ست زندگی؟
در این خراب ریخته
که رنگ عافیت ازو گریخته
به بن رسیده راه بسته ای ست زندگی ؟
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود درههای آب غرق شد
هوا بد است
تو با کدام باد می روی؟
چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود
تو از هزارههای دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست
در این درشتنای دیولاخ
ز هر طرف طنین گامهای رهگشای توست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه وفای توست
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشه های توست
چه تازیانهها که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گذشت سربلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
نگاه من
هنوز آن بلند دور
آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز
چه فکر می کنی ؟
جهان چو آبگینه شکسته ای ست
که سرو راست هم در او شکسته می نمایدت
جنان نشسته کوه درکمین درههای این غروب تنگ
زمان بی کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست زنده باش!
که رنگ عافیت ازو گریخته
به بن رسیده راه بسته ای ست زندگی ؟
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود درههای آب غرق شد
هوا بد است
تو با کدام باد می روی؟
چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود
تو از هزارههای دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست
در این درشتنای دیولاخ
ز هر طرف طنین گامهای رهگشای توست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه وفای توست
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشه های توست
چه تازیانهها که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گذشت سربلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
نگاه من
هنوز آن بلند دور
آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز
چه فکر می کنی ؟
جهان چو آبگینه شکسته ای ست
که سرو راست هم در او شکسته می نمایدت
جنان نشسته کوه درکمین درههای این غروب تنگ
زمان بی کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست زنده باش!
۹۶/۰۵/۰۷