احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
بایگانی
آخرین مطالب
حرف‌های شما

۱۵۷ مطلب با موضوع «یادداشت واره ها» ثبت شده است

بعد جالبه بدون اینکه کامنتای همدیگه رو دیده باشید در پاسخ به پیوستن به فالش ، همه شاکی‌طور نوشتین پیوستیم دیگه! :دی خب چرا می‌زنید! به آنهایی که نپوستیدن بگید بپیوندن! راه دوری نمیره که!! والا! یه نفرم بفرستید روی موبایل جیرجیرک تلگرام نصب کنه یواشکی! معتادش کنید این‌همه از مزایای تلگرام نداشتن نگه هی!! ولی جدن مرسی از شمایی که عضو فالش شدین. امیدوارم دوست داشته باشید اونجا رو و هر وقت حس کردین حسش نیست تارف نکنید و اینا!

بعد، از خونه زنگ زدن که ما از امروز می‌زنیم بیرون به دل طبیعت تا فردا. نمی‌تونی بیای؟ مشخصه که نه! چون در همین لحظات من سر کارم و در حال خدمت به خلق!! پارسالم همینطور بود. احتمالن آخرین باری که سیزده بدر به در بودم وقتی بوده که فرداش باید می‌رفتم مدرسه‌ای دانشگاهی چیزی و کلن کوفتم شده بوده! بعد مرجان میگه هانی چرا بی‌حوصله شدیم و مثل قبل برای زندگی وقت نمی‌ذاریم! خب این یه دلیلش! دیگه حالی به آدم می‌مونه!؟ نه والا! وقتی می‌مونه بذاریم برای زندگی؟! شما اگه پشت میز کار نشسته باشی بیشتر بهت خوش می‌گذره یا دراز کشیده باشی زیر آبی آسمون و بچه‌ها از سر و کولت بالا برن؟ {اگه پشت میز بیشتر خوش می‌گذره به روانشناس مراجعه کنید لطفن!!} اصلن از روزی که آدم وارد زندگی کارمندی میشه و اختیار روزا و لحظاتش از دستش میره دیگه اون آدم سابق نمیشه! بیا مرجان. این یه دلیل خیلی ساده و پیش پا افتاده و روزمره. بیشتر از این ذکر مصیبت نمی‌کنم!

۹ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۲۹
هانی هستم

یه وقتایی هم هست احتیاط می‌کنی اما ماشین پشتی می‌زنه بهت، یا مواظب خودت هستی ولی از یه آدم دیگه سرماخوردگی می‌گیری. خب حوادث زندگی خیلی وقتا این شکلی پیش میان و پیش میرن. تو می‌تونی ماسک بزنی ، دستکش بکنی دستت و ... اما از طرفی همه‌ی این کارا خیلی دست‌وپا‌گیره و آخر خسته میشی از این همه تو گارد محافظتی بودن، از طرف دیگه اون ویروسه آخر از یه جایی یه سوراخ سمبه‌ای پیدا می‌کنه خودشو می‌رسونه به بدن و می‎زنتت زمین. زندگی هم همین شکلیه...

۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۳۶
هانی هستم

بعد نوشته یه خانواده رفته بودن طغیان رودخونه رو تماشا کنن، آب شدید میشه ، دو تاشون میفتن توی آب، دو تای دیگه میان اینارو نجات بدن خودشونم میفتن توی رودخونه. به گفته شاهدان عینی می‌خواستن سلفی بگیرن. آخه سلفی با رودخانه در حال طغیان؟ اون از سفرهای نوروزی و خودکشی‌های دسته‌جمعی که اگه نکشی میکشنت و دیگه خودتون در جریان تلفاتش هستید، اینم از بارندگی و سیل و سلفی با طغیان رودخونه |: هنوزم پیدا نشدن متاسفانه و دیگه باید بگیم خدا رحمتشون کنه. آخه یعنی چــــــــــی؟ یه کم ارزش قائل باشید واسه جون خودتون! تصادفات رانندگی که هیچی. علت درصد بسیار بالاییش انسانیه. یعنی طرف یک ذره احتیاط نمی‌کنه. خب برادر من وقتی داره خوابت میاد بخواب! مگه مجبوری! به کجا چنین شتابان آخه؟ اصلن اصل سفر به مسیره! رحم کن به جون خودت و چارتا مسافرت!! بگذریم که تا وقتی وضع جاده‌ها و رانندگی‌ها و ایمنی ماشین‌هامون اینه من کلن مخالف سفر نوروزی‌ام و به نظرم همون خودکشیه!

این روزها خبر نوروز و بارون و سفر و گردش با مرگ همراهه فقط. دیگه دارم سرسام می‌گیرم از این همه خبر بد. از این همه مرگ تراژدیک. خبر مرگ دختری که با پدر و نامزدش میزنن به پل آب گرفته و می‌میره، خبر مرگ پسری که یه لحظه باباش تنهاش می‌ذاره و آب میبرتش، خبر مرگ خانواده‌ای که رفته بودن کنار دریا و ... . به قول مصطفا مستور؛ «دو هفته پیش هم سیل اومد. یا سیل میاد یا آدم‌ها غرق میشن تو آب. لیزا ببین اون بیرون ملخ‌ها حمله نکردن؟ » همه‌ی اینا رو بذارید کنار روزهای نه چندان خوشایند شخصی. شدیدن به یه خبر خوب نیازمندیم.


+اولش همه می‌خواهیم توی فیلم آرتیست باشیم و نقش اول بازی کنیم اما آخر سر همه میشیم سیاهی لشکر. میشیم کتک‌خور فیلم... قبول داری؟ (مصطفا مستور)

۱۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۲۳
هانی هستم

شبی که با «هیس!دخترها فریاد نمی‌زنند» شروع بشه و با خبر سیل و مرگ تراژدیک یه زن ادامه پیدا کنه با بی‌خوابی و کابوس و سردرد تموم میشه...

#آبرو! اگه دختر باشید ، اگه دختر داشته باشید ، یا دست کم اگه «هیس!دخترها فریاد نمی‌زنند» رو دیده باشید شاید بیش از همه کلمه‌ی شاید مزخرف «آبرو» به گوشتون خورده باشه و بهش فکر کرده باشید. شاید بیش از همیشه به سکوت در مقابل شکل‌های مختلف تجاوز فکر کرده باشید. اگه دختر باشید شاید بیش از همه سکوت کرده باشید. شاید بیش از همه ، فریادتونو توی گلو خفه کرده باشید. شاید دردهای بیشتری رو با خودتون کشیده باشید. بغض‌های بیشتری رو فرو برده باشید. و همه‌ی اینها رو فرهنگ مردسالارِ «ناموس محور!»ی به ما دیکته کرده که زن رو پیش از اینکه یک انسان و جنس برابر ببینه یک «ناموس» می‌بینه! ناموس مرد! ناموسی که باید دو دستی بهش بچسبی که باعث آبروریزی نشه. صورت مسئله‌ای که خیلی وقتا که پای «آبرو»! در میان باشه به سادگی پاک میشه. کافیه یه نگاه به صفحه‌ی حوادث بندازید یا «قتل‌های ناموسی» رو سرچ کنید. «سردار محمدرضا مقیمی: بیشترین نوع جنایت در کشور ما مربوط به مسائل ناموسی و شک ارتباط با دیگری است». دقت کنید! شک ارتباط با دیگری!! یعنی طرف شک میکنه که دخترش توی خیابون با یکی حرف زده و بنگ!! خلاص! حرف‌ زده‌ها! نه که رابطه‌ی خاصی داشته! سرچ کنید ببینید چند قاتل همین رو گفتن که «شک داشنم دخترم/زنم/خواهرم با فلانی در ارتباطه»!! 

ناموس، به همین سادگی کلمه‌ایه که جنایت‌های زیادی به بار آورده و قربانی‌های زیادی گرفته. اما چرا؟ چرا باید به دخترامون «هیس» رو دیکته کنیم؟ چرا به جای آموزش درست باید یادشون بدیم درد بکشن و سکوت کنن؟ که از ابتدایی‌ترین حقوق خودشون که مالکیت تنشون هست چیزی بهشون نگیم؟ تا کی صفحه‌ی حوادث باید پر باشه از تصویر شطرنجی شده‌ی پدر و برادر و شوهری که با افتخار میگن «کشتمش تا آبروم حفظ بشه»؟؟ «تا این لکه‌ی ننگ رو پاک کنم»؟ ننگ تویی احمق که زمینو تبدیل کردی به کشتارگاه!! نه دختری که بهش تجاوز شده و حالا از ترس آبرو نمی‌تونه حق خودشو از متجاوزش بگیره. و البته باید یه نگاهی به قانون در مورد قتل‌های ناموسی هم بندازیم و ببینیم کجای کار اشتباهه.

+به کودکانمون، چه دختر چه پسر یاد بدیم که مالک تنشون هستن. که هیچ غریبه‌ای حق نداره بهشون دست بزنه. که به پدر و مادرشون اعتماد کنن و بدونن می‌تونن «راز»شون رو بهشون بگن. شاید دنیای بهتری ساختیم.

+ نسرین عزیز توی وبلاگ تجاوز ممنوع خیلی بیشتر و بهتر این موضوع رو باز کرده. بخونید و به پدر و مادرها هم معرفیش کنید.

+خدا مرا ببخشد / مرگِ کودکِ همسایه را بهانه کردم / سخت در فراق یارم گریستم (علیرضا روشن)

+ فالش !

۱۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۲۷
هانی هستم

چیزی که الان حس می‌کنم هستم!!

امروز نخستین روز کاریم توی سال جدیده.

و یک سلام دوباره؛

به روزمرگی و استرس‌های بی‌خود و بی‌جهت و البته هنوز بلاتکلیفی!

چیزی که این روزها آزارم میده اینه که حس می‌کنم هیچ هدف و برنامه‌ای ندارم.

نه برنامه‌ای برای پیشرفت تحصیلی و مثلن رفتن به مقطع بالاتر ( نه امکانش برام هست و نه اصلن انگیزه‌ای براش دارم) ، نه برنامه‌ای برای تغییر زندگی و روزمرگی (ــِ تا حد زیادی حاصل از نوع شغل) ، نه هیچ چیز دیگری! و این چیزی نیست که من از خودم توقع داشته باشم. این حس رکود برای من خیلی تاریک و زشته و نمی‌دونم چیکار کنم که یک تغییر حال درست و حسابی باشه.

#روز_و_روزگار_دلبخواهی_نیست.


۱۴ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۲۴
هانی هستم

«عدد ها بی دلیل بزرگ شده ن. آدم ها بی دلیل عددها رو بزرگ کردن. آدم ها خودشون هم بی دلیل بزرگ میشن. آدم ها و عدداشون با هم. هر چی آدم بزرگ تر میشه عددهاش هم بزرگ تر میشن و البته  به هیچ کارش نمیان؛ تعداد سال های عمرش، اندازه ی قدش، شماره ی کفشش... . فقط یک عدد هست که هر چی زمان می گذره کوچیک‌تر می شه؛ تعداد دوستانش. و با نسبت مستقیم تعداد روزها، ساعت‌ها و لحظه هایی که تنهایی گذرونده مطابق بقیه عدد ها بزرگ و بزرگ و بزرگ تر میشه. اونقد که از شمردنش عاجز میشه...»

نمی‌دونم نامه‌ای به آنتوان دوسنت اگزوپری رو خوندین یا نه ولی وقتی اومدم از شش ماهگی وبلاگم در بیان بنویسم یاد این قسمتش افتادم. همیشه قراردادهای انسانی برام چالش و تامل برانگیز بوده. عدد، زمان ... . شاید خیلی مسخره به نظر بیاد اما خب هست دیگه! گاهی وقتا واقعن فکرمو مشغول می‌کنن خب! مثلن ازمون می‌پرسن ساعت چنده، میگیم چار! خب این چار یک قرارداده. ما قرار گذاشتیم که به این موقع از روز بگیم ساعت چار. همین. میتونستیم به جای عدد برای بیان ساعت یه چیز دیگه بگیم مثلن؟ خب از اتاق فرمان اشاره می‌کنن دارم از سردرد چرت می‌گم! درباره‌ی قراردهای اجتماعی مسخره بعدن حرف زدیم شاید...

اومده بودم فقط تشکر کنم از شما که شش ماهه در بیان باهام همراه هستید و می‌خونیدم. اومدنم به بیان با دوستان تازه‌ای هم آشنام کرد که خب نشون میده کوچ از پرشین نتیجه‌ی مثبتی داشت. همین‌جا خلاصه می‌کنم حرفامو و این عکس رو بهتون تقدیم می‌کنم. چند وقت پیش با بچه‌ها رفته بودیم تخت جمشید و وقت برگشتن این خانم کوچولو رو دیدم که خیلی ملکه‌وار و با عشوه از پله‌ها بالا میره. منم همونجا شکارش کردم!

ملکه

۱۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۴۸
هانی هستم
اینکه توی امتحان آیین‌نامه با پنج تا پاسخ اشتباه بیفتی خیلی غم‌انگیزه اما تراژدیک تر از این، وقتیه که جواب رو می‌دونستی و فقط پاسخ‌ها رو توی خونه‌ی اشتباه زدی و با این‌کار تعداد پاسخ‌های اشتباهت به 5 رسیده و در نتیجه رد شدی. اگه من باشم به زمین و زمان فحش میدم!! البته این یه آزمون ساده‌س که می‌تونی هفته‌ی بعد تکرارش کنی و تاثیر مهمی هم توی زندگیت نداره. من دارم دوستی که توی کنکور با یک چنین اشتباهی از عرش رسیده به فرش و هنوز وقتی یادش میفته با قرص خودشو آروم می‌کنه! گاهی وقتا توی زندگی هم... با این تفاوت که آیین نامه رو میشه از نو داد یک هفته‌ی بعد، کنکور رو یک سال بعد اما زندگی رو معلوم نیست کی میشه درست کرد. یا اصلن میشه؟ گاهی به قیمت یک عمر تموم میشه. دست کم نمیشه از نو زندگی کرد. به قیمت چندین و چند سال.  (About time رو ببینید) گاهی وقتا سایه‌ی یک انتخاب نادرست، یک تصمیم اشتباه تا آخر عمر باهاته و با هیچ مسکن و آرامبخشی هم نمیشه آرومش کرد...

+دارم «همسایه‌ها»ی احمد محمود رو می‌خونم. داستان، قصه‌ی زندگی خالد رو در سال‌های پیش از ملی شدن صنعت نفت روایت می‌کنه. یک پسر هشت ساله که با پدر و مادر و خواهرش زندگی می‌کنه.  توی یک خونه‌ با همسایه‌های جورواجورشون که هر کدوم داستان خودشون رو دارن.

#عنوان از سید مهدی موسوی : از خواب می پری از لمس دست هاش / و گریه می کنی زیر ِ پتو یواش...
۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۳۱
هانی هستم
مدت زمان زیادی نمی‌گذره از روزی که پشت نیمکت‌های چوبی نشسته بودیم و می‌خوندیم «به دست خود درختی می‌نشانم / به پایش جوی آبی می‌کشانم...» و اون روز اصلن فکرش رو نمی‌کردیم که به این زودی نه جوی آبی باقی مونده باشه و نه دیگه دست مهربونی برای درخت‌کاری! اون روزا درختای بیشتری می‌دیدیم دور و بر خودمون و لازم نبود تا حلقوم جنگل‌های جا به جا جنگل‌خواری شده(!!) برونیم تا چارتا درخت سبز و سر پا ببینیم. اون روزا دیگران کاشته بودند و ما می‌دیدیم که  «درختم کم کم آرد برگ و باری / بسازد بر سر خود شاخساری » که البته سایه‌سارش بر سر ما و خستگی‌ ما بود و درخت بخشنده‌ی مهربان برای خودش چیز زیادی نمیخواست. همین که شاخه‌هاشو نمی‌شکستیم روز سیزده به در، همین که روز به روز تعدادشون کم و کمتر نمی‌شد و صنعت اونا رو نمی‌بلعید و هر روز قاچاق و زغال نمی‌شدن کافی بود.
مدت زیادی نمی‌گذره از روزی که موضوع انشامون «سرگذشت یک دانه‌» بود و می‌ترسم از روزی که درخت‌ها فقط توی قصه‌ها و خاطرات‌مون باشن و درست مثل دنیای انیمیشن «لوراکس» دیدن یک برگ از یک درخت واقعی آرزو بشه برامون و این دیالوگ رو توی دنیای واقعی‌مون بشنویم که:
-تو اینو (نقاشی یک درخت) کشیدی؟
-ازش خوشت میاد؟
-شوخی می‌کنی؟ معلومه که خوشم میاد! اینا معرکه‌ن! حالا چی هستن؟
-این‌ها درخت هستن. درخت‌های واقعی! درخت‌ها قبلن در سرتاسر این شهر وجود داشتن. میگن برگ اونا از هر چیزی لطیف‌تر بوده... حتا لطیف‌تر از ابریشم! و تازه یه رایحه‌ی بی نظیر هم داشتن.
-واو! حتا نمی‌تونم تصورشو بکنم!
-می‌دونم! خیلی باحاله! بزرگ‌ترین آرزوم توی دنیا دیدن یه درخت زنده‌ی واقعیه که تو حیاط پشتی‌مون رشد کرده باشه!

می‌ترسم از روزی که هیچ بذر و دانه‌ای نباشه برای کاشتن. می دونید... ما عادت داریم به بهانه داشتن. ما آدم‌های مناسبتی هستیم! و امروز روز درختکاریه! امروز رو غنیمت بشمریم و به دست خود درختی بنشانیم اگه امکانش رو داریم! و با عباس یمینی شریف زمزمه کنیم « شود زیر درختم سبزه‌زاری...»

+دیشب عاشقانه‎‌های پابلو نرودا رو یه نفس خوندم! هم عکس‌ها و هم شعرها عالی‌ان. به دوست‌داران شعر و عکس پیشنهاد میشه این کتاب. 

اما پاهایت را دوست دارم
تنها از این رو
که زمین را گام می‌نهند
که دریا و خشکی را گام می‌نهند
تا تو را به من برسانند...
پابلو نرودا
+ می‌دانی ... تمام شعرهای عاشقانه را برای تو گفته‌اند و هر بار که عاشقانه‌ای می‌خوانم ... و هر بار که شعری زاده می‌شود، غیاب تو بزرگ و بزرگ‌تر می شود. می‌ایستد پیش چشمانم... مثل ابر اخوان... و من تنها نظاره می‌کنم؛ نبودنت را... جای خالی ات را... غیابت را... و به یاد می‌آورم رفتنت را...
۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۵۲
هانی هستم
تقویم بی تو
روزشمار بیهودگی است؛
هرشنبه‌های ملال‌آور،
بیدار شدن‌های کدر بی ‌خورشید،
سپیده‌های بی‌رمق آفت زده
و انتظار یک غروبِ بی‌رنگ
در پایان یک روز نحس.

+وسط این همه بد، دیشب یه خرید حال‌خوب‌کن داشتم! یکی از دوستام بن کتاب داشت و چند تایی کتاب خریدم. «کافه پیانو» فرهاد جعفری، «عاشقانه‌های شعر کُرد»، «شکل‌گیری زبان فارسی»، «شهر یک نفره» ؛ مجموعه‌ی شعر و عکس، «عاشقانه‌های پابلو نرودا» و «بهترین شکل ممکن» مصطفا مستور کتابایی بود که گرفتم. بگذریم که تصمیم گرفته بودم تا کتاب نخونده دارم کتاب تازه نگیرم! وسوسه‌ی خرید کتاب  چیزیه که نمیشه برابرش ایستاد! خصوصن وقتی توی نمایشگاه باشی!

+ زندگی یه رمان کمدیه که توسط یه نویسنده‌ی روانیِ کمدی نویس نوشته شده. cafe society / Woody Allen
#عنوان : سید مهدی موسوی
۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۲۱
هانی هستم

12 اسفند... فکر می‌کنم روزها اونقد تند می‌گذرن که به این روزها هم بگیم روزهای آخر اسفند و زمزمه کنیم «در روزهای آخر اسفند/ کوچ بنفشه‌های مهاجر زیباست...». 

خب فکر نمی‌کردم پایان سالم انقد آشفته و درهم و بلاتکلیف باشه. وضعیت کاریم مشخص نیست و زندگی هم که ... . میشد نوروز بهتری داشته باشم. میشد سال نو قشنگ‌تر باشه اما همیشه چیزها اونطور که ما می‌خوایم پیش نمیره و ناگهان اتفاقی میفته که کنترلش از دستت بیرونه.

«کوچ بنفشه‌ها»ی فرهاد رو بشنویم. شعر محمدرضا شفیعی کدکنی


+
اندکی بیشتر بمان!
بگذار فصل انگور برسد،
برای رفتنت
شراب بیندازم...
+
رهزن دهر نخفته است، مشو ایمن از او-
اگر امروز نبرده است که فردا ببرد...
حافظ
۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۱۶
هانی هستم