من خودم سیزدهم سر کارم!
بعد جالبه بدون اینکه کامنتای همدیگه رو دیده باشید در پاسخ به پیوستن به فالش ، همه شاکیطور نوشتین پیوستیم دیگه! :دی خب چرا میزنید! به آنهایی که نپوستیدن بگید بپیوندن! راه دوری نمیره که!! والا! یه نفرم بفرستید روی موبایل جیرجیرک تلگرام نصب کنه یواشکی! معتادش کنید اینهمه از مزایای تلگرام نداشتن نگه هی!! ولی جدن مرسی از شمایی که عضو فالش شدین. امیدوارم دوست داشته باشید اونجا رو و هر وقت حس کردین حسش نیست تارف نکنید و اینا!
بعد، از خونه زنگ زدن که ما از امروز میزنیم بیرون به دل طبیعت تا فردا. نمیتونی بیای؟ مشخصه که نه! چون در همین لحظات من سر کارم و در حال خدمت به خلق!! پارسالم همینطور بود. احتمالن آخرین باری که سیزده بدر به در بودم وقتی بوده که فرداش باید میرفتم مدرسهای دانشگاهی چیزی و کلن کوفتم شده بوده! بعد مرجان میگه هانی چرا بیحوصله شدیم و مثل قبل برای زندگی وقت نمیذاریم! خب این یه دلیلش! دیگه حالی به آدم میمونه!؟ نه والا! وقتی میمونه بذاریم برای زندگی؟! شما اگه پشت میز کار نشسته باشی بیشتر بهت خوش میگذره یا دراز کشیده باشی زیر آبی آسمون و بچهها از سر و کولت بالا برن؟ {اگه پشت میز بیشتر خوش میگذره به روانشناس مراجعه کنید لطفن!!} اصلن از روزی که آدم وارد زندگی کارمندی میشه و اختیار روزا و لحظاتش از دستش میره دیگه اون آدم سابق نمیشه! بیا مرجان. این یه دلیل خیلی ساده و پیش پا افتاده و روزمره. بیشتر از این ذکر مصیبت نمیکنم!