1) اینکه میخوام از اتفاقات روزانه بنویسم و هیچی به ذهنم نمیاد یعنی دیگه حتا روزمرگی هم ندارم و به روز-مرگی رسیدم؟!
2) نمیخوام از انتخابات بنویسم. ضمن احترام به دوستانی که از انتخابات میگن -و کار درستی هم میکنن- توی این بازهی زمانی ترجیح میدم کسی که وبلاگمو باز میکنه و توی وبلاگ من میاد حق داره چیزی جز بحث روزی که از همه طرف داره بمبارانش میکنه بخونه. البته این به معنای این نیست که «نمیخوام قاطی سیاست بشم» یا «من رای نمیدم» و ... . بلکه اون بخش شهروندیم(اگه به رسمیت بشناسنش!!) سر جاش فعالیت خودشو داره! انگار ناخواسته ازش نوشتم :| بله. سیاسیت همینقد قاطی زندگی ما شده!
3) استیون هاوکینگ گفته «بشر باید ظرف صد سال آینده زمین را ترک کند»! گفته به دلیل برخورد سیارکها و بیماریهای همهگیر و ازدیاد بیش از حد جمعیت و تغییرات آب و هوایی، زندگی روی زمین در معرض نابودی قرار میگیره! دارم حساب میکنم توی چند سالگی ازدواج کنم و بچهمو چند سالگی به دنیا بیارم که پیش از انهدام زمین مرده باشه! فقط باید بهش بگم اون دیگه نوه نیاره برام و گرنه بدبخت میشه. لابد فضا برای ایرانیا تحریمه و باقی ماجرا... . بله! همینقد آیندهنگرم! البته اگه بخوام توی آیندهنگری یه قدم جلوتر برم اصلن به دنیا نمیارمش! خلاصه حالتونو بکنید ؛ چون نهایتن صد سال دیگه همه با هم میمیریم! کم آدمی اینو نگفتهها!!
4) طبق خبرها «زهرا نعمتی قهرمان پارالمپیک و پرچمدار کاروان ایران از سوی شوهرش ممنوعالخروج شد»! در این زمینه حرفی برای گفتن ندارم!
5) طرف با بیست و پنج شش سال سن رفته یه دختر 15 ساله گرفته. به این صورت که خانواده براش انتخاب کردن، اونا هم بعد یکی دو هفته عقد، حالا میخوان عروسی بگیرن و لابد یه هفته بعد از عروسی هم خانوادهی قشنگشون سه نفره میشه. من نمیدونم ملت از جون دختراشون چی میخوان؟ خانوادهی دختر رو بی خیال ؛ این آقای ظاهرن تحصیل کرده دربارهی زندگی و ازدواج و شریک زندگی چی فکر میکنه؟ خانوادهش از جون دختر مردم چی میخوان؟ اصلن بهتر بود به همون تیتر بسنده میکردم. چون ذهنم اصلن دربارهی موضوع متمرکز نمیشه و فقط دلم میخواد فحش بدم. به تمام عوامل دخیل در مسئله و اول از همه قانونی که ازدواج و بارداری با این سن و سال رو ممنوع نمیکنه. ارجاعتون میدم به بخش بسیار کوچکی از نتیجهی اینگونه ازدواجها از وبلاگ خانوم دکتر:
«لوکیشن:درمانگاه بیمارستان زنان!
دخترخانوم نازی به همراه خانوم دیگه ای وارد اتاق میشن. دختر خجالتی که سنش حدودا 13-14ساله بنظر میاد میشینه رو صندلی.
دکتر ازش میپرسه مشکلت چیه دخترم؟
دختر نگاه به خانوم همراهش میکنه و هیچی نمیگه.
دکتر به خانوم همراه میگه : مامانش؟دخترمون چه مشکلی داره؟
خانوم همراه میگه من مامانش نیستم که، جاریش هستم... ایشون باردار هستن و اومدن برای تشکیل پرونده!!!
دکتر میپرسه چند سالشه؟ و خانوم همراه میگه 16سال. دکتر سوالهای مختلفی در مورد اینکه علائم عفونت ادراری داری یا نه؟ تهوع و استفراغ؟ سابقه ی بیماری خاص؟ و تمام مدت دخترک ساکته و خانوم همراه جواب دکتر رو میده...
بعد از رفتنشون دکتر میگفت این هنوز موقع عروسک بازی کردنشه... چرا اینکار میکنن با این بچه ها آخه...
و ما تو سکوت مطلق فقط نگاه میکردیم!!»
و خب من توی دلم فحش هم میدم به جز نگاه. نتیجه یا میشه یه عمر زندگی مثل جهنم با 10 - 12 تا بچه ، یا در بهترین حالت طلاق. بگذریم که این اتفاقات معممولن (نه همیشه) توی خانوادههای سنتی میفته که طلاق رو زشت میدونن و معمولن همون اتفاق نخست میفته. آدم باشیم یه کم!!