از سفر
حرف تازهای ندارم
قطارهای کلیشه
زیر بارانهای کلیشه
ماندند
و زنگ زدند.
برگشتنت اما کهنه نمیشود
هر وقت بیایی
شعر تازهای میگویم
از واگنهای پر از شراب
و پنجرههای رو به باران
که در این سویش نشستهایم.
+من و تو پنجرههای قطار در سفریم
سفر ما را به هم نزدیکتر نخواهد کرد
فاضل نظری