رفته بودیم از رنگ ها حرف بزنیم. نه جای خیلی دوری. رنگ ها رو همه جا میشد دید. یا دست کم من اینطور فکر می کردم. خب می دونید اینکه رنگ ها رو ببینید یا نه، شاید از ذهنتون بیاد. ذهن سیاه و سفید یا رنگی! مثل خوابای رنگی یا مبهم یا تار یا سیاه و سفید. میگن بستگی داره قبل خواب چه حالی داشتی. به چی یا کی فکر می کردی. خب اینم شاید بستگی داره به اینکه حال و هوات چطور باشه. اینکه خوب باشی و همه ی رنگا رو خیلی خوب و شارپ ببینی یا یه ابر تیره درونت باشه و کوررنگی یه جو مات به دنیات بده.
-رنگ؟
انگار چیز عجیبی شنیده باشه. یا یه مفهوم دور از ذهن رو بهش گفته باشم. یا اینکه از یه سیاره ی دیگه اومده باشه و رنگ چیز غریبی باشه براش.
-آره رنگ!
رفتم توی فکر. خب چطور می خواستم رنگ رو بهش توضیح بدم؟ هیچ وقت فکر نمی کردم نیاز به تفسیرش داشته باشم. استاد گفته بود: رَنگ بازتابی از نور است که به شکلهای متفاوتی در میآید و این بازتاب مجموعهٔ وسیعی را شامل میشود. نمی خواستم گیجش کنم. حس می کردم خیلی از دنیا و رنگاش دوره. اونقد غرق دنیای سیاه و سفید خودش بوده که حالا باید از نو _ مثل کودکی که الفبا رو با اشکال یاد می گیره _ رنگا رو با اشکال مختلف بهش یاد بدم. باید یادش میآوردم رنگ چیه. که چقد خوب و قشنگه دنیا وقتی رنگی باشه. داشت برف میومد.
- اون چترو ببین! آبیه! مثل رنگ آسمون وقتی ابرا برن! مثل دریا! به رنگین کمون و اون همه رنگش فکر کن! رنگین کمون میشه بارون که بند بیاد ! پر از رنگ! اون ماشینو ببین که ایستاده پشت خط عابر! قرمز قرمز! درست مثل یه رژ می مونه به لب خیابون! شال! اون شال آبی رو ببین! ببین چه قشنگ پیچیده دور گردنش! یا اون دکه ی نارنجی!
خیابون پر از رنگ بود! حتا توی یه روز برفی که آبی آسمون دریغ شده بود و برفا داشتن رنگ سفید به دنیا میزدن میشدن حضور رنگ رو حس کرد.
-می بینی! دنیا پر از رنگه!
رفته بودیم از رنگ ها حرف بزنیم. و هنوز ساکت بود. چشماش دوره می گشت. می پایید رنگا رو.
-کافیه یه جور قشنگ به دنیات نگاه کنی! دِ یه چیزی بگو!
زل زد بهم.
-یه لحظه وایسا!
دوید طرف مغازه ای که که کلی توپ رنگی آویزون کرده بود جلوی درش. بعد از چند لحظه برگشت.
-مشتتو باز کن!
دستمو گرفتم جلوش.
-چشماتو ببند!
چشمامو که باز کردم دستم پر از اسمارتیز بود. رنگ و وارنگ. یه دونه گذاشت توی دهنش.
-آره! درست همین! رنگ! به قشنگی همین اسمارتیزا!
یه دونه دیگه گذاشت توی دهنش و خوب مزه ش کرد! لبخند می زد.
اومده بودیم از رنگا حرف بزنیم و داشتیم اسمارتیز می خوردیم.
-رنگا همینقد خوشمزه ن.
#از پیشترها
#هه #خوشبینی_مفرط #روزها #الکی #خاطره #گور_بابای_همه_چی #یاد_بعضی_نفرات_در_گردش_فصول #روز_های_روشن