احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
بایگانی
آخرین مطالب
حرف‌های شما
بیش از 30 کتاب نخونده! 
باید یه کتاب انتخاب می‌کردم تا با دوست عزیزی، همزمان بخونیمش و این باعث شد برم سر وقت کتابخونه‌ی کوچکم و ببینم چقدر کتاب نخونده دارم! بیش از سی کتاب توی دو سه فیلد مختلف! البته کتابای تخصصی رشته‌م رو حساب نکردم و گرنه آمار بیشتر میشد! و این یعنی تا آخر 96 باید ماهانه دست کم دو تا کتاب بخونم تا نخونده‌هام تموم بشن. و وقتی نمایشگاه کتاب هم در پیش باشه یعنی ممکنه این  آما بالاتر بره! البته تا الان تصمیم ندارم برم نمایشگاه ولی خب قطعی نیست نرفتنم!! و وقتی نیمچه نگاهی به کنکور ارشد داشته باشی کار یه کم سخت‌ میشه!!
به همین بهونه گفتم یه پست کتابناک بنویسم و کتابا رو معرفی کنم. نه که خیلی کتاب‌شناس باشم و در حد کتاب معرفی کردن و اینا. فقط یک سری کتابا هستن که دیگه ثابت شده‌ن و سخت نیست تشخیص اینکه خوبن و می‌تونی با خیال راحت معرفی‌شون کنی.
اول از همه برم سراغ بوکفسکی که عشق است و جان. «عامه پسند» رو قبلن ازش خوندم و حالا ازش «هالیوود» و «ساندویچ ژامبون »رو دارم. «آدم‌کش‌ها» رو هم ازش خوندم که ترجمه‌ی افتضاحی به نظر میومد که حتا اسم مترجمش یادم نیست. کتاب شعر «سوختن در آب، غرق شدن در آتش»ش هم پیشنهاد میشه.
عباس معروفی که «تمامن مخصوص» ، «پیکر فرهاد» و «سال بلوا» رو ازش دارم و تا حالا هیچی ازش نخوندم.
شهریار مندنی‌پور که «شرق بنفشه» و «ماه نیمروز»ش دیوونه‌م کرد و بی صبرانه منتظر خوندن «آبی ماورا بحار»ش هستم.
اوریانا فالاچی که «نامه به کودکی که هرگز زاده نشد» رو خوندم ازش و احتمالن خیلیا خوندینش و حالا «یک مرد»، «مصاحبه با تاریخ» و «جنس ضعیف» رو ازش دارم.
جرج اورول رو معمولن همه با «قلعه‌ی حیوانات» می‌شناسن و خب منم برای نخستین بار این کتاب رو ازش انتخاب کردم و خوندم. و «1984» و «بی خانمان‌های پاریس و لندن» توی قفسه جا خوش کردن.
از موراکامی تا حالا هیچی نخوندم و نخستین کتابش «چاقوی شکاری» خواهد بود.
یکی دیگه از افسوس‌های زندگیم هم نخوندن محمود دولت‌آبادی هست که باید با خوندن «بنی آدم» از بین بره!
«فیلمنامه‌ فروید» از سارتر رو به این لیست اضافه کنید. اگه «تهوع» و «دیوار» و خونده باشید بدون شک وسوسه میشید بازم از سارتر بخونید!
«صد سال تنهایی» مارکز که هدیه‌ی یه دوست بود. از مارکز فقط «خاطره‌ی دلبرکان غمگین من» رو خوندم که اونم انقد ازش می‌گذره که باید از نو بخونمش.
«خرده خاطرات کودکی» و خصوصن «در ستایش مرگ» ژوزه ساراماگو باعث میشه بازم سراغ این نویسنده برید! و امیدوارم «تاریخ محاصره‌ی لیسبون» و «خانواده‌ی خوشبخت» هم همونقد بهم حال بدن.
«من ببر نیستم» و «سنگ و سایه» نخستین کتابایی هستن که از محمدرضا صفدری خواهم خوند.
«دنیای سوفی» گوردر و «دموکراسی یا دموقراضه» مهدی شجاعی رو هم به این لیست اضافه کنید.
در کنار این نخونده‌ها باید یک سری کتاب‌ها که زمان جهالت (!!) خوندم‌شون رو هم از نو بخونم. مثل ابوتراب خسروی، سلینجر، بوبن و بضعی از کتابای مستور. و اینا فقط بخش ادبیات بود! به این لیست می‌تونید «سیطره‌‌ی جنس» محبوبه پاک‌نیا، «گیتی از هیچ» لارنس کرواس، «جهان‌های موازی» میچیو کاکو، «تاریخچه‌ی کوتاهتر زمان» و «طرح بزرگ هاوکینگ» و ... رو اضافه کنید!
اینم پکیج پیشنهادی من برای نمایشگاه کتاب اصلن!

کتاب

عکس؛ بخشی از خوشبختی‌های من
#جایی نوشته بود : روز خوب، روزیه که بتونی تمام روز با پیژامه باشی! روز خوبی داشته باشید!
۲۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۴۹
هانی هستم
نمی‌دونم... بدهکاریم به آدمایی که تلاش می‌کنن حالمون رو خوب کنن و تلاششون نتیجه نمیده یا نه؟ ولی حس خوبی نیست اینکه تلاش یک نفر ، یک دوست ، یک آشنا رو ببینی برای خوب کردن حالت و باز که حالت رو می‌پرسه بگی هـــــــــی... بد نیستم. حس خوبی نیست اینکه نتونی رک بهش بگی ببین فلانی، حال من خوب نمیشه اینطوری. چون چیزی که حال منو گرفته رو نه تو نه هیچ کس دیگه نمی‌تونه درست کنه.
+برگشتم سر کار. بدون اینکه توی فرصتی که داشتم جایی برم. بسنده کردم به بیرون زدن عصرونه از شهر و دل سپردن به بهاری که سبزیش و بوی خوشش یه کم از دنیا دورم می‌کرد. 
+از دست دادن همیشه تلخ و غم‌انگیزه. نجنگیده باختن از اونم غم‌انگیزتره. خیلی وقت‌ها حس می‌کنم من همون آدم شعر نصرت رحمانی‌ام که میگه:
وقتی صدای حادثه خوابید
برسنگ گور من بنویسید:
- یک جنگجو که نجنگید
اما شکست خورد

گل
عکس از من
*عنوان ؛ مصرعی از محمد علی بهمنی
۱۳ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۵۱
هانی هستم

گاهی وقتا خیلی ساده حساب روزا از دستمون در میره. مثلن فکر میکنیم خیلی مونده تا فلان تاریخ یا مناسبت. بعد می بینیم نه بابا، دو روز دیگه س. بعد با خودمون فکر می کنیم چرا باید انقد زود رسیده باشیم به این روز و تاریخ؟ 

یا مثلن وقتی یه مهمون عزیز داری. فکر می کنی اووووووه کو تا بره؟ کلی وقت هست برای خوش گذروندن. بعد یهو می بینی مهمون عزیز چمدونش رو بسته و داره بوسه خدافظی میده بهت.

یا مثلن وقتی کسی میاد توی زندگیت. اصلن فکر نمی کنی که بره. یا روز رسیدنش برسه. اصلن مگه ممکنه اون روز بیاد؟ بعد می بینی آره! خیلی زود اون روز رسیده. فرق این رفتن آخری اینه که حداقل بخشی از تو رو برای همیشه برای همیشه با خودش می بره.


آدم ها 

وقتی می آیند

موسیقی شان را هم با خودشان می آورند

ولی وقتی می روند 

با خود نمی برند

آدم ها می آیند و می روند

ولی در دلتنگی هایمان

شعرهایمان

رویاهای خیس شبانه مان...

می مانند.


هرتا مولر

۱۶ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۴۵
هانی هستم

قبلن درباره ی این نوشته بودم که با این وضعیت تک فرزندی، دو سه نسل آینده دایی و خاله و... نخواهند داشت. بعد امروز داشتم به این فکر می کردم که آیا مثلن اینطور میشه که یه عده ای پول بگیرن و برای ساعت خاصی عموت باشن مثلن؟ یا بابابزرگ یا هر چیزی...؟

۱۴ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۰۶
هانی هستم

برای درد‌هایم

تنی تازه بدوز

مرگ!

آنقدر بزرگ

که نبودنش را جا کند.

#از قدیم

+تنها دلتنگ یک نفر هستی / و اما انگار جهان خالی‌است (آلفونس دو مارتین)

+باید به یاقوت گوش بدم؛چمدونو ببندم، دست خودمو بگیرم و راهی شم! 

حتا همین نزدیکی‌ها، حتا یک مقصد تکراری. یک شهر جز این‌جا. یا اصلن بی خیال چمدون و سفر؛ یه کم دور شم فقط. حتا قد یه دوچرخه‌سواری تا بیرون شهر. تا رسیدن به عطر تازه‌ی علف. تا دراز کشیدن زیر سقف بلند آسمون توی یک جای دنج و بی صدا. تا گم شدن توی بلندای یه کوه. حداقل باید از شهر بکنم. حداقل برای چند ساعت. برای تنها بودن. تنهای تنها بودن. برای فریاد زدن... جایی که هیچ‌کس صداتو نشنوه. دلم یه خونه‌ روستایی می‌خواد...

عنوان:سطری از شهاب مقربین
۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۲۶
هانی هستم

سفر! باید برای 96 چن تا برنامه‌ی سفر بریزم. دوستم میگه تنبلی برای سفر رفتن! پر بیراه هم نمیگه. 

تا وقتی سر کارم هزار جور برنامه برای مرخصی می‌ریزم و وقتی که پام می‌رسه خونه نای دل کندن از رختخواب گرم و نرمم رو ندارم. همه‌ی اینا در حالیه که شدیدن مشتاق سفر و ماجراجویی و کشف و دیدن جاهای تازه‌م. پس این تناقض از کجا میاد؟ اینکه در عین حال که شدیدن سفر دوست دارم ولی خیلی کم می‌گردم؟ یه چیزی هست که جلوی اینکارو می‌گیره. خودم فکر می‌کنم بخش زیادیش به حال روحیم برمی‌گرده و منتظر یک حال خوبم که خیلی وقته ازش دورم. یک چیز دیگه هم اینه که نیاز به نیرو محرکه دارم! مثل یک پایه‌ی سفر. نمی‌دونم ولی هر چیزی که هست تا الان به چیزی که می‌خواستم نرسیدم در این زمینه. شاید 96 سالیه که باید این طلسم بشکنه و چن تا سفر خوب رو تجربه کنم.

+ سبک‌تر

۱۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۰۴
هانی هستم
قرار بود
یک داستان ادامه‌دار بلند باشیم.

عنوان؛سعدی

۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۱۸
هانی هستم

بعد جالبه بدون اینکه کامنتای همدیگه رو دیده باشید در پاسخ به پیوستن به فالش ، همه شاکی‌طور نوشتین پیوستیم دیگه! :دی خب چرا می‌زنید! به آنهایی که نپوستیدن بگید بپیوندن! راه دوری نمیره که!! والا! یه نفرم بفرستید روی موبایل جیرجیرک تلگرام نصب کنه یواشکی! معتادش کنید این‌همه از مزایای تلگرام نداشتن نگه هی!! ولی جدن مرسی از شمایی که عضو فالش شدین. امیدوارم دوست داشته باشید اونجا رو و هر وقت حس کردین حسش نیست تارف نکنید و اینا!

بعد، از خونه زنگ زدن که ما از امروز می‌زنیم بیرون به دل طبیعت تا فردا. نمی‌تونی بیای؟ مشخصه که نه! چون در همین لحظات من سر کارم و در حال خدمت به خلق!! پارسالم همینطور بود. احتمالن آخرین باری که سیزده بدر به در بودم وقتی بوده که فرداش باید می‌رفتم مدرسه‌ای دانشگاهی چیزی و کلن کوفتم شده بوده! بعد مرجان میگه هانی چرا بی‌حوصله شدیم و مثل قبل برای زندگی وقت نمی‌ذاریم! خب این یه دلیلش! دیگه حالی به آدم می‌مونه!؟ نه والا! وقتی می‌مونه بذاریم برای زندگی؟! شما اگه پشت میز کار نشسته باشی بیشتر بهت خوش می‌گذره یا دراز کشیده باشی زیر آبی آسمون و بچه‌ها از سر و کولت بالا برن؟ {اگه پشت میز بیشتر خوش می‌گذره به روانشناس مراجعه کنید لطفن!!} اصلن از روزی که آدم وارد زندگی کارمندی میشه و اختیار روزا و لحظاتش از دستش میره دیگه اون آدم سابق نمیشه! بیا مرجان. این یه دلیل خیلی ساده و پیش پا افتاده و روزمره. بیشتر از این ذکر مصیبت نمی‌کنم!

۹ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۲۹
هانی هستم

قبلن‌ها که بیشتر حوصله داشتم (زمان مرحوم پرشین) پستای عکسناک بیشتری داشتم. امروز که داشتم وبگردی می‌کردم به این مجموعه عکس رسیدم و حیفم اومد شما نبینیدشون. و چون تعدادشون زیاد بود آپلودشون طول می‌کشید و از حوصله خارج بود بازم! برای همین گذاشتم‌شون توی یه فایل زیپ که می‌تونید دانلود کنید.

s

دانلود کنید

حجم: 5.41 مگابایت
+ به فالش بپیوندید دیگه!
۱۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۱۲
هانی هستم

یادته داشتم برات تعریف می‌کردم که تو خوابگاه که بودیم با هم‌اتاقیا با کتاب شیمی آلی فال می‌گرفتیم؟ یادته بعدش همونجا پشت میز کافه‌ای که اونقد بزرگ نبود که دستامونو از هم دور و جدا کنه با مرادی کرمانی فال گرفتیم؟ یادته چی اومد و چقد خندیدیم که مرادی کرمانی هم حال این روزای ما رو خوب می‌فهمه؟! 

مهم نیست یادت باشه یا نه ، مهم نیست چقد دیوونه بودیم و مهم نیست ما با چی فال می‌گرفتیم توی خوابگاه وقتی از فالای پر از صحنه‌ی عبید روده‌بر شده بودیم و حالا دنبال یه چیزی می‌گشتیم که خودمون تعبیرش کنیم. همه‌ی اینا رو گفتم که بگم دلم برای اون دیوونگیا، دلم برای اون خنده‌ها، دلم برای خندوندنت ، دلم برای بودنت تنگ شده.

+می‌ترسُم از اینجا بری و خونه بُرُمبه/ له شُم تو به معماری آوار بخندی / آواره بشُم مملکتُم دست تو باشه / هیهات اگه ارتش موهاته نبندی (دیوانه / داماهی)

 


دریافت

۱۳ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۰۲
هانی هستم