احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما
  • ۲۱ آبان ۰۲، ۱۱:۳۰ - بانوچـه ⠀
    :(

۲۸ مطلب با موضوع «شنیدنی ها» ثبت شده است

و دانستم که تو نمی‌آیی آیلار. می‌دانستم نمی‌آیی آیلار و در سینما، یک صندلی کنارم خالی است وقتی که پیش‌پرده‌ی «کازابلانکا» را نشان می‌دهند، و یک صندلی کنارم خالی است وقتی مرد فیلم نصف شب روبه‌روی هرم بزرگ ایستاده، و یک صندلی کنارم خالی است وقتی دست‌های مومیایی ساق پای زن را می‌چسبد. من ترسیدم آیلار. مردها، هر کدامشان، یک دستشان توی جیب‌ بود و مطمئن بودم که دسته‌ی صدفی یک چاقو را توی مشت می‌فشردند. و روی تیغه‌ی چاقوهاشان حتمن شیار هم بود که فرو‌رفتنا، هوا بدهد توی خونم. دست من روی دسته‌ی صندلی تنها، وقتی در باد صحرا، زن موها را با انگشت‌های بلندش عقب می‌راند و پشت لبانش، دانه‎‌ای عرق جوشیده...

 

آیلار/ شهریار مندنی‌پور

 

بشنوید کازابلانکا رو از یغما گلرویی با دکلمه‌ی خودش (دانلود)

 

 

و من آنقدری دوستت دارم که کفشدوزی شده‌ام روی کفش سفیدت. /آیلار

۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۳:۳۹
هانی هستم

محسن نامجو توی فیلم کوتاه «شیوه‌های مدارا» که همزمان با انتشار آلبوم «صفر شخصی» منتشر شد درباره ی روزی حرف میزنه که قورمه سبزی مادرش ریخت روی فرش. این آلبوم به گفته ی خودش خطاب به خانواده و نزدیکانش هست و متنش به سالها قبل بازمیگرده. درباره قطعه ی «به مادرم» میگه:

«الان حدود هشت سال شده که همدیگه رو ندیدیم. از حدود دو سال پیشم  که دیگه پشت تلفنم منو نشناختی و دیگه نیازی به زنگ زدن نبود. خواستم بگم که بهانه‌ی این ماجرا اینه که امسال توی یه آلبومی از یه شعری استفاده کردم که تابستون 1375 گفته بودم. یعنی دقیقن 20 سال پیش. ماجرام این بود که... احتمالن شما یادت نیست و اون اینکه من تهران دانشجو بودم بعد میومدم برای استراحت و مرخصی به قول معروف، بعد دو روزم بیشتر پیشت نبودم و شمام طبق معمول میزبانی کامل و مادریِ  کامل و حال دادن و غذا پختن و رفت و روب و ...  . اون روز خاص که دارم حرفشو میزنم قرار بود قورمه سبزی درست کنی. مث همه‌ی قورمه سبزیای دیگه‌ت که از همه‌ی غذاهات بهتر بود. با ته دیگ زعفرون. همه‌ی این کارا رو کردی. از ساعت 9 صبح. فکر نکن حواسم نبود. قشنگ زیر نظرت داشتم که چند بار اون پله‌های طبقه‌ی دومو رفتی پایین توی مشهد. تو خونه‌ی 38 متری. و بعد...  رفتی و اومدی... رفتی و اومدی... سوپر مارکت...خریدن شنبلیله و همه‌ی چیزای دیگه. حدود ساعت یک، یک و نیم بود غذاهه آماده شد،سفره رو چیدی، ترشیو گذاشتی، ماستو گذاشتی،همه‌ی اینکارا رو... و به من گفتی بشین سر سفره. وقتی که نشستم قابلمه‌ی قورمه سبزی رو دستت بود از تو آشپزخونه داشتی میومدی به سمت سفره،دسته‌ی قابلمه کنده شد و همه‌ی قورمه سبزیا چپه شد روی فرش. نمی دونم تو اون لحظه به تو چی گذشت. البته دیدم که چی گذشت. گریه کردی. یه گریه‌ی کوچیک و بعدم سریع جمع و جور کردیم و...  ولی زاری و نزاری که تو نگاهت بود برای اون لحظه‌ی تراژیکی که پیش اومده بود کاری با من کرد که امسال که شعری که اون سال گفتمو دارم توی این آلبوم استفاده می کنم هنوز باهام هست اون حس،مطمئنم که تا آخر عمرمم اون حس هست و هیچ وقت هیچ وقت غمگینانگی اون لحظه دست از سرم برنمیداره...»

و آخرش میگه: ای کاش وقتی این فیلمو می بینی یه چیزایی یادت بیاد. ای کاش بخشی از اون گذشته ها برگردن. ای کاش میشد این آلبومه رو می شنیدی،با تشخیص اینکه صدای منه...

این قسمت فیلم خیلی برام سنگین بود و اشکم رو درآورد. خصوصن برای من که درست حسابی پیش مادرم نیستم و نهایت کاری که می تونم بکنم اینه که هر روز بهش زنگ بزنم که همین کار ساده م گاهی نمی کنم.

چیزی نشده. فقط امروز که بشقاب نیمرو توی سینی سر خورد و نیمرو ولو شد روی فرش، تمام تنم لرزید. یه آن بغض کردم و اون حس غم انگیز هنوزم باهامه.

بشنوید «به مادرم» از محسن نامجو (3.3 مگابایت)


من
میخ کفشم
از هر تراژدی گوته
دردناک تر است...

*ولادیمیر مایاکوفسکی

۱۱ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۴:۳۷
هانی هستم

یه سر بریم 1958 و برگردیم! ها؟

 
بشنوید I Put A Spell On You از Jay Hawkins
 

I Put A Spell On You رو یکی از 500 آهنگی می‌دونن که راک‌اندرول رو شکل داده و مجله‌ی رولینگ استون رتبه‌ی 300 بهترین آهنگ‌های تمام زمان‌ها رو بهش داده.

این آهنگ ، تیتراژ پایانی فیلم stranger than paradise از جیم جارموش بود که حتمن از دیدنش لذت می‌برید.

 
stranger than paradise
 
آهنگ رو می تونید از اینجا دانلود کنید و متنش رو در ادامه‌ی مطلب بخونید.
 
۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۸:۰۳
هانی هستم

کسی گفت امروز بیست و چهار مهر است. کسی که بر خلاف فروغ* نه راز فصل‌ها و نه راز روزها را می‌دانست. کسی به یادم آورد امروز بیست و چهارمین روز پاییز است و نمی‌دانست ما چند بار شکسته بودیم که تاریخ روزها و حوادث را فراموش کنیم. ما تاریخ را در اوراق کهنه‌ی خاک گرفته در زیر زمینی نمناک و سرد جا گذاشته بودیم بلکه خود را گرم کنیم و سوسویی از امید را به روزهای نیامده بتابانیم. ما شبح تاریخ را در در تجسم اتفاقات روزانه و آنات بی‌بند‌و‌بار دفن کرده بودیم و کسی دانسته یا ندانسته، از برگ برگ روزها ساعت شماته‌داری ساخته و قاب کرده بود در افق نگاه. آویخته بود به پشت پلک‌های ملتهب از یاد. کسی گفت پاییز است و این روزها در تقویم روز دیگری بوده‌اند و ما آن روز را از یاد زدوده بودیم...

 

*من راز فصل‌ها را می‌دانم/ و حرف لحظه‌ها را می‌فهمم....(فروغ)

+مدام حس می‌کنم جایی هست که باید بروم و نرفته‌ام، کاری هست که نکرده‌ام و یادم رفته چی بوده... (شهریار مندنی‌پور/ شام سرو و آتش)

+مشکل اصلی بزرگ شدن نیست، مشکل اصلی فراموش کردن کودکیه.(انیمیشن شازده کوچولو)

بشنوید؛ من با توام / علیرضا عصار (3.8 مگابایت)

 

۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۵ ، ۰۸:۱۰
هانی هستم

خب! باب دیلن نوبل ادبیات رو برد! چیزی که شاید کمتر کسی فکرش رو می‌کرد! به همین مناسبت Like a Rolling stone رو که مجله‌ی رولینگ استون به عنوان بهترین ترانه‌ی تمام زمان‌ها انتخابش کرده از اینجا دانلود کنید.

برگردیم به رسم آدینه‌های شعرانه. امروز سی‌امین هفته‌ای است که آدینه‌ها رو با شعر جهان سر می‌کنیم. _البته 29 تای پیش، توی وبلاگ قبلی بوده!_ خیلی دوست داشتم امروز رو با چند هایکوی پاییزی سر کنیم اما چیزی در دسترس نداشتم.(شما اگه داشتید بنویسید!) عنوان پست، سطری است از «دست خط درد» ایلهان برک؛ من دردم ، درد یعنی صورت پاییزی تو/ یعنی نا امید/ بعضن قامت تو ، بعضن دهان تو/ و بعضی وقت ها، سایه‌ی  پشت چشمان تو ...

برای جهانگردی شعرانه‌ی امروز چهار شعر می‌خونیم از اد هورنیک، ایلهان برک و جمال ثریا . شعرها از سایت خانه‌ی شاعران جهان انتخاب شدن.


۷ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۵ ، ۰۸:۴۶
هانی هستم

علوم فیزیک، موسیقی، نقاشی و معماری شاید اما ادبیات به یقین با مرگ آزادی اندیشه، به هلاکت می‌رسد.

در عصر ما آزادی معنوی از دو سو مورد تهاجم قرار می‌گیرد؛ از سوی دشمن نظری آن؛مدافعان خودکامگی و از سوی دشمن حقیقی و درجه یک آن؛ انحصارگری و کاغذ‌بازی. هر نویسنده یا روزنامه‌نگاری که در صدد حفظ شرافت و درستکاری خود باشد، بیشتر از سوی گرایشات عمومی بازداشته می‌شود تا شکنجه‌های عملی. علاوه بر این دو، عامل دیگری نیز علیه او دست‌اندرکار است که عبارت است از تراکم رسانه‌هایی که به دست چند نفر ثروتمندی می‌چرخد که انحصار رسانه‌ها را در چنگ خود دارند، و عامل سوم، عدم تمایل عموم مردم به خرید کتاب است...

آنگاه که ادبیات و سیاست در تقابل با یکدیگر قرار می‌گیرند، استبداد بزرگترین فشار خود را به ادبیات وارد می‌آورد، در حالی که علوم نظری هرگز تا بدین اندازه در خطر نیستند. همین نکته تا حدوی گویاست که چرا در همه‌ی کشورها،برای دانشمندان آسان‌تر است که در صف دولت خود قرار گیرند تا برای نویسندگان. از این میان به ویژه برای نثر‌نویسان این همکاری صمیمانه غیرممکن است. نویسندگان نمی‌توانند دایره‌ی اندیشه‌های خود را محدود کنند بدون آنکه قدرت ابتکار خود را بکشند.


بخشی از مقاله‌ی ادبیات در جامعه‌ی دیکتاتوری، جورج اورول، 1940

عنوان از آهنگ let it go از کیوسک. دانلود کنید

+ قرمزها همیشه قابل کلیکن :)


۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۵ ، ۰۹:۴۰
هانی هستم

ما به خنده‌های زیر بارون،

ما به صبح باغ بهارون،

ما به بیداری شبانه،

ما به خواب روزها دل بستیم...

نرو، بمان / پالت


عنوان از : سعدی

۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۵ ، ۱۷:۳۰
هانی هستم

بعد از چهار سال هنوز باید حواسم را جمع کنم. گاهی که حواسم پرت سکوت خانه می‌شود یا نگاهم به عکسی می‌افتد و فکرم پی خاطره ای می‌رود، دست‌هایم به عادت بیست و چند ساله، دو فنجان قهوه درست می‌کنند. خالی کردن فنجان دوم توی ظرفشویی عذاب است.

چند روز پیش که توی فنجان خودم قهوه ریختم و دیدم قهوه جوش هنوز قهوه دارد، فنجان صورتی بی دسته را از قفسه برداشتم و پر کردم. مارتا همیشه توی این فنجان قهوه می‌خورد. فنجان را به اتاق نشیمن بردم و گذاشتم روی میز کوچک وسط دو راحتی. مارتا و من هر صبح روی همین راحتی‌ها می‌نشستیم و قهوه می‌خوردیم. جای همیشگی خودم، روبروی شیشه ی سرتاسری نشستم و قهوه‌ام را خوردم. به حیاط نگاه کردم و با صدای بلند با فنجان بی‌دسته‌ی پر از قهوه و راحتی خالی حرف زدم.

فنجان‌های صورتی را یک روز از چهارراه قوام السلطنه خریدم و همراه خبر مدیر شدنم در مدرسه به خانه آوردم... سال‌ها گذشت و فنجان ها تک تک شکست و ماند همین یک فنجان بی‌دسته‌ی بی‌نعلبکی. مارتا می‌گفت «فنجان عمر من! اگر بشکند، من هم می‌میرم!» می‌خندیدیم و حالا....

یک روز مانده به عید پاک / زویا پیرزاد

 

بشنوید؛ با تو ، کاوه یغمایی

 

 

۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۰:۰۵
هانی هستم